Monday, August 31, 2009

Mourning Saideh Pour- Aghaiee


How many more bodies should we discover in the unmarked graves before the international criminal court consider their verdict: What goes on in the Islamic Republic is Crimes Against Humanity.

پارلمان‌نیوز: همزمان با انتشار خبر کشته شدن فردی با نام سعیده پورآقایی (آمایی) دختر جوانی که عنوان می‌شود اکنون پیکر او در یکی از قبور گمنام قطعه 302 بهشت زهرا دفن شده است، فردی با ارسال یادداشتی برای فراکسیون خط امام(ره) مجلس به روایتی از زندگی و بازداشت سعیده پرداخت.
به گزارش پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره) مجلس«پارلمان‌نیوز»، دراین متن که با عنوان «دیروز همه گریستند»، نگاشته شده، آمده است:
سعید دو سال بود که دیگر پدر نداشت.اگرچه آن وقت هم پدرش نمی توانست خیلی پابه پای دخترش تکاپو و هیاهو داشته باشد.
جنگ از پدر سعیده جسمی بیمار به یادگار گذاشته بود که فقط "بود"
هرچه بود پدرش بود و کوله باری از خاطرات و خطرات جنگ
خاطراتی از 8 سال دفاع از ناوس ملت ایران و امید از اینکه ناموسش را بعد از او پاس خواهیم داشت.سعیده دو سال پیش پدرش را از دست داد.
آثار به جای مانده از سلاح های شیمیایی دیگر توانی برای ماندن در او نگذاشته بود و او باید می رفت و همسر و دختر نوجوانش را که یادگار سالهای جنگ و امام بود به ما می‌سپرد...ما چه کردیم؟!
دیروز مراسم ختم سعیده بود.مراسم ختم که نه!مادرش بود و چند نفر از اعضای خانواده و مهندس میر حسین موسوی و البته فضایی از غم و اندوه و بهت و حیرت
سعیده برای همراهی با جنبش سبز فقط به پشت بام خانه‌اش می رفت نه برانداز بود و نه مخملی فقط الله اکبر می‌گفت
تا اینکه شبی آمدند سه زن و دو مرد بودند او را بردند، برای همیشه!
امانتدارش که دلبندش را برده بودند به همه‌جا متوسل شد تا یادگار همسر شهیدش را باز یابد اما هرچه تلاش می‌کرد کمتر به نتیجه می‌رسید، تا اینکه به درگاه یکی از اعضای نزدیک به رییس دولت متوسل شد و او هم راهنماییش کرد تا به پشت سردخانه‌ای صنعتی رسید.
آری سعیده‌اش را درآغوش گرفت اما چه سیاه و چه سرد
چرا دیگر از آن نشاط و شور نوجوانی اثری نبود؟!
دیروز همه گریستند

تاریخ انتشار: ٨ شهريور ١٣٨٨
ساعت: ١٧:١١
کد خبر: ٣٠٦٠

Wednesday, August 26, 2009

Iranian film director, Rakhsahn Baniadam: I'm not afraid to show what goes on in town


ترسی ندارم
رخشان بنی اعتماد در اعتماد ملی نوشت :ترسي ندارم كه در وانفساي اين دوران پرتوطئه به هر تهمتي منتسب شوم. ترسي ندارم كه به جرم مشوش كردن اذهان عمومي، متهمم كنيد ولي نمي‌توانيد منكر شويد كه من يك مادرم، نه فقط مادر «تنديس و بارانم»، مادر همه جواناني كه از سال‌هاي دور از دريچه فيلم‌هايم، مادران خود را در قالب شخصيت‌هاي «طوبا»، «گيلانه» و «فروغ»، «نرگس»، «سيما» و... ديده‌اند. مادر همه آناني كه در همه اين سال‌ها مرا به حريم خلوتشان پذيرفتند و از رنج‌ها و فريادهاي فروخورده‌شان گفتند و گفتند تا بتوانم جانمايه دردهايشان را در فيلم‌هايم تصوير كنم. به حرمت يك عمر اعتماد همه مخاطبانم، اين حق را بر خود قائلم كه به دادخواهي مادراني كه در اين شرايط بحران زده، بي‌پناه و دست از همه جا كوتاه يا در سوگ‌ جوانان از دست رفته‌شان خاك بر سر گرفته‌اند يا حيران و وحشت‌زده به دنبال پيدا كردن ردي از جگر گوشه‌هايشان در شهر سرگردانند، اين نامه سرگشاده را بنويسم كه، هيچ قانوني، هيچ مصلحتي، هيچ سياستي نمي‌تواند توجيه اين درد بر مادران اين سرزمين باشد. در شرايطي كه هيچ رسانه‌اي براي خبررساني واقعيت‌ها و هيچ مسوولي پاسخگوي دلهره‌هاي كشنده خانواده‌ها نيست، چگونه مي‌توان از خبر يا توهم مرگ و رنج دختران و پسران دستگير شده بر خود نلرزيد. دوربينم را چند روزي امان دهيد تا گزارشي بي‌پرده پيش رويتان بگذارم، شايد به واقع نمي‌دانيد كه زير پوست شهر چه مي‌گذرد؟ رخشان بني‌اعتماد

Tuesday, August 25, 2009

Don't be silent:Dr Zahra Bani-yakoob's mother speaks out!

Rooz Online:گزارش
سه شنبه ۳ شهريور ۱۳۸۸
مادر دکتر زهرا بنی یعقوب :
شکنجه شده ها سکوت نکنید!


پروین نبی مادر دکتر زهرا بنی یعقوب پرده پرده از ناگفته هایی در مورد دخترش برداشت و گفت که جنازه دخترش را در حال که گلویش بریده و ران و پایش کبود بود به آنها تحویل داده بودند و معلوم بود که او در برابر خواسته ای مقاومت کرده و درگیر شده است.
مادر دکتر زهرا بنی یعقوب که در بازداشتگاه همدان به طرز مشکوکی به قتل رسید و هر گز خاطیان و عاملان پرونده او معرفی و محاکمه نشدند، همچنان عزادار و سیاهپوش است. او در گفت و گویی که با گروه مادران عزادار داشته ، ناگفته هایی را از مرگ دخترش بیان کرده و درباره شکنجه دخترش می گوید : زهرا شکنجه شده بود . گلویش جای بریدگی داشت و ران و پای چپ اش هم کبود بود . سرش هم ورم کرده بود و یک تیکه مثل اینکه به جایی خورده باشد سرش برجسته شده بود . از کسی شنیدیم که اول صدای جرو بحث می آمده از اتاقی که زهرا در آن زندانی بوده و بعد صدای جیغی و بعد سکوت . فکر می کنم زهرا حرف زور قول نکرده و درگیر شده اند و زهر را زده اند و سرش به جایی خورده وبعد کشته شده . خدا از آنها نگذرد . یعنی می بینم روزی را که قاتلان بچه ام مجازات بشوند حالا چه عمد و چه غیر عمد. اگر به شکایت ما درست رسیدگی می کردند این همه مامور جرات نمی کردند بچه های مردم را شکنجه کنند و بکشند.
او که می گوید تا زمان دستگیری عاملان جنایت قتل دخترش سیاهپوش خواهد ماند و دست از پی گیری برنخواهند داشت، به افراد آزاد شده، توصیه می کند:
جوانان باید بدانند که در هر شرایطی عزیز ما هستند و سر بلندند و باید حرف بزنند و بگویند چه بلا هایی سرشان آمده است. زهرای من اگر زنده بود حتمن خیلی ها را رسوا می کرد . جوانان بگویند و نترسند این گفتن ها کمک می کند که دیگرانی که الان در زندان هستند یا بعدا شاید دستگیر شوند شکنجه نشوند . سخن گفتن ها تلاش بزرگی است برای فاش شدن حقیقت و واقعا من از این کمیته ای که در مجلس تشکیل شده می خواهم که حقیقت را به مردم و مسوالان بگویند . البته من همراه چند نفر از مادران هم می خواهیم به دیدن اعضا این کمیته برویم امیدوارم هر چه زودتر به ما وقت ملاقات بدهند .
پروین نبی همچنین پدر و مادرانی را که فرزندی در زندان دارد با تجربه تلخ خود پند می دهد:
خانواده ها مخصوصا پدر ها از بچه هایشان که زندان بودند حمایت کنند. مادرها که همیشه سنگ صبور بچه هایشان هستند ولی حمایت هم مادر و هم پدر به این بچه ها قوت قلب می دهد که خود را پیدا کنند و از افسردگی بیرون بیایند و کمک کنند که ظالمان به سزای اعمال شان برسند . خانواده ها دست از پیگیری بر ندارند بخصوص مادران که بیشترین زحمت را برای بچه هایشان کشیده اند خیلی باید تلاش کنند و در خانه هم برای آرامش خود و برای ادامه راه سوره والعصر را بخوانند من وقتی خیلی ناراحتم این سوره را می خوانم و آرام می گیرم .
خانواده زهرا بنی یعقوب از زمان قتل دخترشان در بازداشتگاه همدان همواره برای روشن شدن زوایای پنهان این پرونده تلاش کرده و البته به جایی هم نرسیده اند. مادر زهرا خاطرنشان می کند:
می گویند زهرا با پارچه پلاکاردی که تیکه تیکه شده بوده خودکشی کرده یعنی پارچه ها را به هم گره زده و خودش را از دری که کوتاه تر از قد او بوده دار زده اصلن غیر ممکن است. همش ساختگی است . همه هم می دانند که زهرا خودکشی نکرده روحیه زهرا به حدی خوب بوده که به ماموران اعتراض می کرده . حالا از همه این ها گذشته مسئول نگهداری و حفاظت از جان زندانی چه کسی است ؟
مامور بسیج به ابولقاسم ( پدر زهرا) گفته بود که دخترت با یکی از اوباش و اراذل همدان در پارک بوده . او به در د جامعه پزشکی نمی خورد . من می گویم پس چرا آن مرد را آزاد و دختر مرا زندانی کردید؟ اگر او از اوباش و ارادل بود چرا آزادش کردید؟ و اصلا مامور بسیج چه مرجعی است که تشخیص بدهد کی به درد جامعه پزشکی می خورد و کی نمی خورد . آنها انقدر بیسواد بودند که وقتی پرونده را بخوانید خنده تان می گیرد پر از غلط املایی مثلا اصرار را اسرار نوشته اند فکر کنید یک خانم دکتر شاگرد ممتاز دانشگاه تهران که حرف زور هم اصلن قبول نمی کرد به دست این بیسواد ها بیفتد، چه با او می کنند .مسلما تحمل اش نمی کنند . وی در خصوص پی گیری این پرونده و شکایت از متهمان می گوید: از 10 نفر شکایت کرده بودیم که در اداره اماکن همدان در شبی که زهرا کشته شد حضور داشتند و همه از قتل عمد تبرئه شدند .و بعد از تبرئه شدن آنها از 3 نفر شکایت کرده ایم که در اسناد دست برده اند . بابت جعل اسناد و دستگیری غیرقانونی از آنها شکایت کرده ایم چندی پیش دادگاه داشتیم ، بدون اینکه به ما اطلاع بدهند دادگاه را تشکیل ندادند من و همسرم این همه راه را رفتیم ولی متهمان نیامده بودند آنها خبر داشتند ولی ما خبر نداشتیم دادگاه تشکیل نمی شود . حالا 18 شهریور وقت دادگاه است، ببینیم چه می شود.

Monday, August 24, 2009

Two scenes of a crime!

Rouhi Shafii
Scene one
In 1982, I was still in Iran. I had a neighbour who was diagnosed with cancer and died in an early summer day. As was the custom, we accompanied the bereaved family to the hospital, where an ambulance carried the dead man to Behesht Zahra cemetery, 50 kilometres south of the Capital. While we were nearing the cemetery, I noticed a tall, white van followed and accompanied by other unmarked cars kept us under constant observation until we got to the compound, where they would the dead to be washed and shrouded as is the Islamic custom. We got out of our cars and waited in the area for the ritual to complete and then accompany the family to the plot where they would bury their loved one. It was a sombre atmosphere, the family were weeping in silence and we were bunching up speaking in low voice.
Suddenly, a curious neighbour of mine attracted my attention to a side door of the compound where the white van had reversed and opened its rear doors. Two black Mercedes were parked on each side of the van, blocking our vision. We were standing in about 50 metres from the van and through the opening between the cars saw in total horror, corpses being taken out and into the washing hall. Shortly, those who were standing guard in plain clothes noticed our curious eyes and shouted to us to move away. My neighbour and I forgot about the dead neighbour. It was the days of the suppression of the opposition groups in Iran as Ayatollah Khomeini was strengthening his grip on the country and prisons were full of young supporters of various groups, young men and women. We didn’t know then. We found out later that prisons had turned into killing fields.
Scene two
In the afternoon of a summer day in 1983, I was chatting with my neighbour friend outside our houses in the dead-end alleyway where we both lived in Niavaran, Shemiran near the mountain ranges of Alborz and a kilometre away from Ayatollah Khomeini’s residence. We didn’t choose to become neighbours with him. He chose the outskirts of Tehran and the mountain side to be safe from Saddam Hossein’s missile attacks.
In those days the regime had managed to send us under the compulsory veil but we disobeyed it whenever we could. We were both chatting unveiled as we didn’t expect intruders.
Suddenly, a man appeared from the next street and as he neared, my neighbour said that she was certain she knew the man but why had he changed into such old, disfigured person? He stopped and said hello to her. She looked hard at him and then asked whether he was Mr …(I have forgotten the name). Didn’t you recognise me Mrs S? He asked in amazement. 'I wasn’t sure it was you.' She answered. 'You have changed so much in just 4 years!' Yes, he sighed. ‘I have changed. I am not the handsome guy I used to be. Life has been hard on me.’ She asked him what has happened to him to have changed him so much.
As if he was waiting to open his heart to someone he began to tell us about his life after the revolution. I should add that later my neighbour explained that he was a Savaki(active member of the notorious security service of the Shah). He sometimes went to their factory and if any of the employees were suspicious of disturbance or being anti-Shah, he would be taken away for questioning. This was routine during the Shah. All factories and work places had a Savaki either as employee or occasional visitor to look over their behaviour and attitude to the Shah.
When the revolution happened he was taken into custody and sentenced to death. The night before his execution he was called into the prison office and told that if he cooperated with the new regime his life would be spared which he naturally did. First, he was appointed as the new head of the Ghasr prison (a prison in the capital which housed both political as well as normal prisoners). Later, he was transferred to the Evin prison as guard, where he witnessed so many atrocities that he said, had driven him into madness. He told us of the tortures in Evin and the execution of young people in the early 1980s. He said he had not been able to have a normal sleep because he hears the cries of girls as young as twelve as they were taken to be shot and were calling on their mums. “mum, mum where are you?”. The trials were rapid and the executions carried out in the middle of the night. He claimed that in one night about 400 people were shot and their bodies taken to Behesht Zahra cemetery. I asked him whether he remembered the date. The date of the removal was the day we were in Behesht Zahra! Later, he pleaded with Ayatollah Khomeini personally to be transferred and now works with the street patrolling group (Gasht Sarollah) which at the time controlled the city. The reason he had grown so old and disfigured in just few years were the result of his tormented soul and sleepless nights and there was no way out of it. He now wished he was shot when captured.
So, dear reader the two scenes in my narrative combined. I got out of the country in 1985. Ever since, a lot has happened but the human rights record of the Islamic regime remained the same. Today, I am sad at the terrible news coming out of Iran. But not surprised. Not surprised at all.

Thursday, August 20, 2009

Ahmadinejad and women in his cabinet


اقای احمدی نژاد ما را ببازی نگیرید
روحی شفیعی


چند سال پیش برای شرکت در کنفرانسی در قاهره بودم. در یک رستوران با دوست ایرانیم مشغول صحبت بودیم که پیشخدمت غذایمان را اورد و بعد از انکه روی میز چید ایستاد، به سخنان ما چند ثانیه ای گوش داد و بعد مودبانه پرسید چه زبانیست که صحبت میکنیم. زمانیکه باو گفتیم ایرانی هستیم و فارسی صحبت کنیم صورتش از شوق گل گرفت و با دستپاچگی پرسید چه زمانی بمب اماده انداختن میشود. ما که از سوال او مبهوت شده بودیم دقایقی طول کشید تا ماجرا را حدس بزنیم و با دقت و حوصله برایش توضیح دهیم که ما در حال ساختن بمبی نیستیم و او هم نباید چنین ارزوهائی را در سر بپروراند چونکه برای رام کردن و معامله با اسرائیل قطعا راههای دیگری نیز و جود دارد تا امید به انکه ما، یعنی ایرانیها بمب اتم بسازند و بر سر اسرائیلیها بیاندازند. پیشخدمت بیچاره که از توضیحات ما قانع نشده بود سری تکان داد و از ما دور شد. این ماجرا درست هم زمان با بیرون اوردن صدام از ان سوراخ و نشان دادن او در تلویزیونها ی عربی بود و میشد احساس خشم و ناامیدی و تحقیر را در صورت مردم کوچه و بازار و شرکت کنندگان کنفرانس مشاهده کرد.
اما این مقدمه ای بود به انچه که من پدیده- احمدی نژادش- میخوانم . پدیده ای که در چند سال گذشته با درک خواسته های توده عرب و مسلمانان سایر کشورها حرفهای نوظهور میزند که ربطی بما ایرانیها ندارد اما ان بیچاره پیشخدمت را امیدوار به انچه میکند که رهبران خود ان کشورها باید حل و فصلش کنند. پدیده احمدی نژاد به این هم خلاصه نمیشود. عطش در صحنه ماندن وکارهای خارج از انتظار کردن این اقای رئیس کودتا در همه زمینه ها میتواند تجلی کند. مثل همین معرفی دو یا سه زن در کابینه خود که توانست برای یک روز او را دوباره وارد رسانه ها کند.
نویسنده طی هفته های بعد از کودتا طی مصاحبه های متعدد با تلویزیونهای عربی تا انجا که امکان داشت سعی کرد تا به توضیح پدیده احمدی نژاد بپردازد زیرا که بنظر میرسد درک این فرد و اعمال بیرویه اش برای اعراب از اهمیت ویژه برخوردار است. در هفته های بلافاصله بعد از کودتا و بویژه پس از ماجرای ندای ایران، نشان دادن مداوم صحنه قتل او از این تلویزیونها قلب هر بیننده ای را بدرد میاورد چه رسد به من ایرانی که باید در مورد این حوادث توضیح میدادم. حا ل بعد از چند هفته که در ارامش تبلیغاتی بودم با اعلام تلویزیونی انتخاب چند زن در کابینه اقای احمدی نژاد، تلفن دستی من به صدا در امد و تهیه کننده خبر گزاری الجزیره تقاضای مصاحبه داشت! با مهربانی از حضوردر استودیو معذرت خواستم زیرا که واقعیت ان بود که نمیدانستم در ان فرصت کوتاه چه تحلیلی از این پدیده جدید ارائه دهم. نیاز به خواندن و فکر کردن داشتم. به جنگل نزدیک حانه ام رفتم و با خود اندیشیدم چگونه میتوانم این مسئله را برای کسی توضیح دهم بدون اینکه دچار تناقض شوم. ورود چند زن به کابینه در جمهوری اسلامی میتواند فی النفسه عملی مثبت ازریابی شود. اما. امایش را میتوان در چندین حوزه توضیح داد. اول انکه باید پرسید اقای احمدی نژادی که در هفته های مبازره انتخاباتی برای زنان بعنوان نیمی از جمعیت ایران با خواسته های مشخص که نمایندگان انها در سطح وسیع مطرح میکردند و سایر کاندیداها با انها برخورد کرده بودند، تره هم خورد نکرد. اصلا برای هیچکس تره خورد نکرد، چونکه میدانست چگونه قرار است رئیس جمهور شود! بنابراین مسئله باید باین صورت باشد که یا مردان مطابق سلیقه رئیس جمهور انتصابی بحد نصاب نیستند و در نتیجه ایشان از سر ناچاری بزنان روی اورده است و یا وجود چند زن را در کابینه از انجهت مفید دانسته که سر بزیر ترند و وفادارترو کار با انها بهتر پیش میرود و یا خوسته است با این عمل هم خود را طرفدار زنان جلوه دهد و از طرف دیگر به روحانیون مخالف خود وهم مخالف حضور زنان هم دهن کجی کند و یا همانطور که با وقاحت شال سبز بر گردن انداخت، به انهائی که حقشان را خورد و رایشان را دزدید بگوید من همه طرحهای شما را نسخه برداری میکنم و کاری هم از دستتان ساخته نیست. مسئله هر چه باشد در تحلیل نهائی انقدر حائز اهمیت نیست زیرا که زنان انتخابی همه چیز هستند جر طرفدار زن! خانمها ی انتخابی نمایندگان ضد زنی هستند که از لوایح ضد خانواده و چند همسری دفاع کردند بنابراین صرف داشتن جنسیت زنانه انها را طرفدار زنان نمیکند که ادعائی هم بر این مسئله ندارند و برای ما زنان هم مهم نیست.
با این همه چند مسئله ناتمام را باید پاسخگوبود. بنظر میرسد هیچکدام ازاین وزرای تعین شده انچنان تجربه ای در مدیریت کلان ندارند ولی شاید مهم هم نباشد چونکه رئیس کلشان در طی چهار سال قبل ثابت کرد انچه بر سر مملکت میاید از اهمیت کمتری برخوردار است تا انچه در سایر نقاط جهان مثلا ونزوئلا رخ میدهد. از طرف دیگر این خانمها وظایف مهمی در قبال شوهرانشان دارند که باید مد نظر گرفت. مثلااگراحتمالا با اقا حرفشان شده باشد و جلسه هیت دولت باشد و اقا اجاره ندهند ایشان از منزل خارج شوند تکلیف چیست؟ اگر هنگام خروج از خانه اقا هوس کردند ووقت هم نبود کدام وظیفه از ازجحیت برخوردار است؟ هیت دولت یا اقا؟ اگر قرار شد به مسافرت خارج و یا داخل بروند و اقا مایل نبودند و اجازه صادر نکردند تکلیف چیست؟ اگر اقا هوس تجدید فراش کردند عکس العمل خانم وزیر که خود هوادار لایحه چند زنی بوده است، چیست؟

از همه این سوالات که بگذریم رئیس جمهور انتصابی راه درازی در پیش دارد تا بتواند نظر مساعد زنان را بخود جلب کند. راهی که یکسر ان خیابانهای مملو از زنان معترضی بود که میپرسیدند رای من کجاست؟ چه کسی رای مرا خورد و ان ضد زن را به منصب ریاست جمهور نشاند، و یکسر دیگر ان، تاریکخانه زندانهائیست که زنان و دختران ما را سالم بردند و مچاله شده و تجاوز شده و تحقیر شده تحویل دادند. انقدر در ان تاریک خانه ها نگهداشتند تا بگویند ما نبودیم و نیستیم. با توهین و تحقیر و تجاوز و سلول انفرادی و انواع شکنجه ها بر ان شدند که روح زن ایرانی را در هم شکنند و بعد بجایش وزیر زن بنشانند و فحر بفزوشند غافل از انکه زن ایرانی انست که هر شب فریاد مرگ بر دیکتاتورش مردان راوادار میکند که با او تکرار کنند. به فریادهای شبانه گوش فرا دهید. زن ایرانی انست که بهنگام بیرون امدن از تاریکخانه مخوف زندان رئیس جمهور منتصب بهمه جهان اعلام میدارد که بازهم اماده فریاد است. زن ایرانی در این زمان و در این حکومت غاصب برایش فرمان وزیر و کیل شدن همجنسش نه افتخاری دارد و نه جاذبه ای. اوبانتظار روزیست که برابر بامردان همرزم خود به مقام وزارت و وکالت و ریاست جمهور و سفیر و قاضی و وووو برسد با شایستگی خود و نه در حکومت رزیلان و دیکتاتورهای محقر.

Wednesday, August 19, 2009

This is the truth about prisoners in Iran

Mahdieh Mohamadi, Ahamd Zeidabadi's wife visited her husband after 53 days in prison. Zeidabadi, a journalist and political analyst claimed he had been put in a cell which was more like a grave for 35 days without contact with anyone wherer at times he thought he was going mad. Other prisoners have made similar claims of being put in cells which were grave size. Zeidabadi has gone on hunger strike for 17 days and when found unconscious was taken to hospital where the doctor told him that no one hears his cries, no one knows where he is and no one would ever know what happened to him, so he'd better end his hunger strike. The situation of other prisoners, some of whom distinguished personalities of the Islamic regime is more or less the same. While some had visitations after days and weeks, other have been denied the request and that has added to worries as to the mental and phisical health of their loved ones and whether they are still alive.
مهدیه محمدی: زیدآبادی ۳۵ روز در یک ’’قبر‘‘ بوده
خبر بستری شدن احمد زیدآبادی و فیض‌الله عرب‌سرخی دو تن از فعالان سیاسی بازداشت‌شده در بیمارستان و نیز تشکیل نشدن دادگاه این افراد در روز چهارشنبه ۲۸ مرداد، گمان‌ها در مورد شکنجه این زندانیان را تقویت کرده است.

روز سه‌شنبه ۲۷ مرداد، برخی از سایت‌ها از وخامت حال احمد زیدآبادی و فیض‌الله عرب‌سرخی در زندان خبردادند. به نوشته‌ی پایگاه اینترنتی ’’موج سبز آزادی‘‘ ظاهرا این دو تن به خاطر حضور در دادگاه تحت فشار قرار گرفته و مورد ضرب و شتم واقع شده‌اند. این سایت همچنین از اعتصاب غذای زیدآبادی خبر داد.

مهدیه محمدی همسر زیدآبادی روز دوشنبه ۲۶ مرداد توانست برای اولین بار پس از ۵۳ روز همسرش را در زندان ملاقات کند. البته این ملاقات در خارج از ساعت اداری و در حالی صورت گرفت که هیچ‌کدام از ماموران اوین و کارمندان در محل کارشان حضور نداشتند و سالن ملاقات کاملا خالی بوده.

محمدی می‌گوید در آن روز حال زیدآبادی خوب بوده و طوری نبوده که بخواهد در بیمارستان بستری شود اما وی از اعتصاب غذای ۱۷ روزه همسرش در زندان خبر داد.

به گفته‌ی وی زیدآبادی بلافاصله پس از بازداشتش در نیمه‌شب و انتقالش به سلول انفرادی بند ۲ الف، اعلام اعتصاب غذا می‌کند ولی تا ۱۷ روز هیچکس حتی در سلول او را باز نمی‌کند. مهدیه محمدی می‌گوید:
«درتمام طول این هفده روز هیچ احدی سراغش نرفته. یعنی در اتاقی یک متر در یک مترونیم تنها بوده. می‌گفت هیچ صدایی آنجا نمی‌آمده. اصطلاحی که به کار برده این که دقیقاً مثل یک قبر بوده. این اصطلاحی‌است که همه‌ی این آقایان و خانم‌هایی که خانواده‌هایشان رفتند ملاقاتشان، به‌کار برده‌اند. جایی بوده که مثل یک قبر بوده. هیچ صدایی نمی‌آمده و هیچ احدی را ظرف این هفده روز ندیده».

همسر زیدآبادی به نقل از وی می‌گوید که پس از ۱۷ روز در حالی که تقریبا نیمه‌بیهوش بوده او را به بهداری منتقل می‌کنند و پزشک آنجا به وی توصیه می‌کند که اعتصاب غذایش را بشکند چرا که هیچکس صدای او را نخواهد شنید و هیچکس حتی نمی‌د‌اند او در کجاست.

بعد از شکستن اعتصاب غذا، زیدآبادی را دوباره به همان سلول قبلی منتقل می‌کنند جایی که به گفته‌ی خودش غیرقابل توصیف بوده. زیدآبادی به همسرش توضیح می‌دهد که پس از چند روز دچار جنون شده و حتی قصد خودکشی داشته است. مهدیه محمدی می‌گوید: «خودش می‌گفت دچار جنون شدم. یعنی یک حالت توهم پیدا کرده بود و همه‌اش داد و فریاد می‌کرده. اصلاً می‌گفت به فکر این بودم که یکجوری خودم را از بین ببرم. ولی هیچی پیدا نمی‌کردم که خودم را بکشم. و بعد دیگر شروع کرده داد و بیداد و سروصدا. بعد که دیدند دارد دیوانه می‌شود، آمدند او را بردند یکجای دیگر که نمی‌دانم آن جای جدید کجاست».

دکتر احمد زیدآبادی، عضو سازمان ادوار تحکیم وحدت، روزنامه‌نگار و تحلیلگر سیاسی همچنان در سلول انفرادی است با این تفاوت که بازجویی می‌شود و حداقل در روز با یک انسان دیگر که بازجوی اوست ارتباط دارد. به او کتاب وصیت‌نامه آیت‌الله خمینی را داده‌اند و در مجموع به همسرش گفته که وضعیت سلول فعلی او با سلول قبلی قابل مقایسه نیست.

او همچنین به همسرش گفته «مرا مجبور کرده‌اند در دادگاه روز چهارشنبه شرکت کنم و بگویم که زندگی سیاسی‌ام را کنار خواهم گذاشت».

هیچکس نمی‌داند عرب سرخی کجاست

فیض‌الله عرب‌سرخی عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی زندانی دیگری است که این‌روزها خبر بستری شدنش در بیمارستان شنیده می‌شود. ’’نوروز‘‘ پایگاه خبری جبهه مشارکت نوشته که وی پس از سر باز زدن از حضور در دادگاه مورد ضرب و شتم قرار گرفته و هم‌اکنون در بیمارستان بقیةالله تهران بستری است.

مریم قدس همسر عرب‌سرخی می‌گوید هیچ اطلاعی از وضعیت همسرش ندارد و ۴۴ روز است که نه می‌داند او کجاست و نه هیچکس خبری از وی دارد. او می‌گوید: «آقای خدایاری که آزاد شدند و من دیشب رفتم دیدمشان، اصلاً نمی‌دانست که عرب‌سرخی زندان است. تا من را دید گفت، آقای عرب کجا هستند؟ گفتم، ایشان هم که زندان هستند، با شما هستند. گفت من نمی‌دانستم. یعنی اینها آنجا کاملاً در قرنطینه‌ی خبری هستند و هیچ کدام اصلاً نمی‌دانند در چه وضعی هستند. فقط مثلا بازجوها روزهای آخر می‌گفتند که اصلاً قسمت آنها قسمت دیگری است، بخش دیگری است که ما اصلاً اطلاعی نداریم. یعنی حتا وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هم ظاهراً اطلاعی ندارند».

خانم قدس می‌گوید که در مراجعه یکی از بستگانشان به بیمارستان بقیة‌الله برای پیگریی وضعیت همسرش به او گفته شده که چنین شخصی در اینجا بستری نیست.

وی ادامه می‌دهد که علیرغم خواست قلبی‌اش گویا ناچار است که خبر مصدوم شدن همسرش را تایید کند: «این خبر را مجبورم ناخواسته تأیید کنم. اگرچه دلم نمی‌خواهد تأیید کنم ولی لابد بلایی سرش آمده که اصلاً اینها نمی‌خواهند حتا صدایش شنیده بشود، نمی‌خواهند دیده بشود. من به‌عنوان همسر ایشان طبیعی است که نگران می‌شوم».

وکلا هم بی‌خبرند

وکلای مدافعان این زندانیان تا به حال نه اجازه‌ی ملاقات با آنان را داشته‌اند و نه حتی توانسته‌اند پرونده‌ی موکلانشان را ببینند. این وکلا حتی هنوز نتوانسته‌اند وکالتنامه‌شان را به امضای موکلان برسانند.

مهدیه محمدی می‌گوید در حالی که روز دوشنبه زیدآبادی به او گفته که چهارشنبه در دادگاه حاضر خواهد شد، وکیل او اصلا هیچ اطلاعی از برگزاری دادگاه نداشته است. وی می‌گوید: «آقای شریف گفتند با برگزاری این دادگاه من اصلاً حضور پیدا نمی‌کنم. برای این که وکیل باید حداقل یک یا دو هفته قبل خبر داشته باشد. من باید پرونده را بخوانم، باید لایحه روی پرونده بگذارم و بتوانم دفاع کنم. ولی اگر قرار باشد این طوری برایشان دادگاه بگذارند، من حضور پیدا نمی‌کنم. چون آقای شریف هنوز حتا نتوانسته وکالتنامه‌اش را به امضای آقای زیدآبادی برساند».

همسر عرب‌سرخی نیز از تلاش‌های وکیل همسرش برای امضای وکالتنامه و بی‌اثر بودن این تلاش‌ها تا کنون می‌گوید: «آقای دکتر نعمت احمدی وکیل‌شان هست که من تا هفته‌ی پیش هم که با ایشان تماس داشتم متأسفانه حتا موفق نشده بودند وکالتنامه را به قاضی تحویل بدهند. ظاهراً قاضی‌ پرونده‌ی همسرم، محمد‌زاده نامی است که بعد از چند ساعت که آقای احمدی جلوی اوین معطل بودند، گفته الان وقت ندارم و نمی‌توانم ببینم و امضای قاضی حداد را هم نمی‌شناسم! بعد ایشان گفته که خب من فردا بیایم؟ گفتند، نه من فردا هم نمی‌آیم و باید در یک تشییع جنازه‌ شرکت کنم. تا چند روز پیش که اطلاع دارم، هنوز نتوانسته بودند که اصلاً وکالتنامه را تحویل ایشان بدهند. یعنی بعد از چهل و خرده‌ای روز».

بی‌خبری از سایر فعالان سیاسی زندانی

در همین حال اخباری مبنی بر وخامت حال سعید حجاریان، عضو جبهه مشارکت نیز منتشر شده است. وی که به علت سوءقصد ۱۰ سال پیش، روی صندلی چرخدار می‌نشیند و قادر به تکلم درست نیز نیست، به یک ساختمان خالی در یک منطقه نظامی منتقل شده و خانواده‌اش تنها یک بار توانسته‌ با او دیدار کند. اعضای خانواده‌ی حجاریان با چشم‌های بسته به محل اقامت وی برده شده‌اند بنابراین نمی‌دانند که این ساختمان در کجا قرار دارد.

شب گذشته نیز تعدادی موتورسوار به در خانه‌ی حجاریان مراجعه کرده و زنگ در را به صدا درآورده‌اند اما اهالی خانه در را به روی آنان باز نکرده‌اند.

مصطفی تاجزاده عضو دیگر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز جزو کسانی است که تا به حال هیچ خبری از او منتشر نشده و خانواده‌اش در بی‌اطلاعی کامل به سر می‌برند.

فخرالسادات محتشمی همسر حجاریان می‌گوید هربار که برای ملاقات می‌روند به آنها گفته می‌شود که چون هنوز بازجویی از وی ادامه دارد، بنابراین ممنوع‌الملاقات است. این در حالی است که بسیاری از کسانی که با خانواده‌هایشان ملاقات کرده‌اند همچنان تحت بازجویی هستند. محتشمی می‌گوید این امر نشان می‌دهد که پرونده‌ی همسرش هیچ موردی نداشته و تنها سعی بر پروند‌ه‌سازی او می‌شود.

هیچ فریادرسی نیست

ظاهرا خانواده‌ی این افراد از پیگیری وضعیت زندانیانشان در سیستم قضایی ایران ناامید شده‌اند. آنها می‌گویند هیچ کس نیست که به فریاد ما برسد.

مهدیه محمدی همسر زیدآبادی می‌گوید: «من واقعاً از هر انسانی که یک‌ذره وجدان دارد می‌خواهم که به داد ما برسد. فاصله‌ی مرگ و زندگی شوهران ما مثل یک مو باریک است. باور کنید ما به راحتی آقای زیدآبادی را از دست داده بودیم. یعنی ایشان با آن اعتصاب غذا می‌توانسته از بین برود. با آن حالت جنون می‌توانسته خودش را بکشد. و من نمی‌دانم، واقعاً هیچ احدی نیست به داد ما برسد و ما را از این شرایط نجات بدهد؟»

مریم قدس همسر عرب‌سرخی با اشاره به گذشته‌ی شوهرش و زحماتی که وی برای استقرار جمهوری اسلامی کشیده می‌گوید: «هیچکس انتظار ندارد با کسانی که بچه‌های خود این انقلاب بودند این طور رفتار شود. همسر من برادر دو شهید است. عمری برای همین نظام کار کرده. خیلی زشت است. بازتاب‌های خوشایندی نخواهد داشت. این را می‌گویم چون می‌دانم مسئولین هم حتماً می‌بینند و گوش می‌دهند، بلکه به هرحال به خودشان بیایند».

نویسنده: میترا شجاعی

Monday, August 17, 2009

احمدی نژاد و ماجرای وزرای زن

اگر ما احمدی نژاد را راحت بگذاریم که نخواهیم گذاشت، احمدی نژاد نیز ما را راحت نمیگذارد
روحی شفیعی

تلفن دستی من زنگ میزند، از شبکه تلویزیونی الجزیره خانمی که طی مصاحبه های قبلی با او اشنا شده ام ضمن سلام و احوالپرسی، خواهش میکند در استودیو تلویزیون حضور یابم تا راجع به انتخاب وزیر زن در کابینه احمدی نژاد صحبت کنم.


روز خوبیست و تصمیم دارم برای مدت کوتاهی کامپیوتر و اخبار ایران را کنار بگذارم و در پارک نزدیک منزلم گلهای رنگارنگ تابستان لندن را تماتشا کنم و شاید، تنها شاید نگرانی از وضعیت خواهران در بندم را برای مدتی هرچند کوتاه بفراموشی سپارم. اقای احمدی نژاد با انتخاب نابجایش اما این لذت کوتاه را از من دریغ کرد. از خانم مسئول برنامه بهر صورت معذرت خواستم که نمیتوانستم در برنامه اخبار حاضر باشم ولی در دل ارزو کردم ایکاش رئیس جمهور انتخابی داشتیم که در ان صورت همه کارهایم را میگذاشتم و برای پز دادن به اعراب هم که شده راهی استودیو میشدم. گواینکه از روزهای بعد از انتخابات و کودتا تا بحال بیش از انچه که لازم باشد در استودیو های مختلف شبکه های عربی بوده ام و در مورد رویدادهای ایران صحبت کرده ام و بویژه سعی کردهام احمدی نژاد واقعی را به توده عرب بشناسانم تا دل به طبل تو خالی نبندند.


اما این بار نخواستم دوباره نام رئیس جمهور کودتا با کمک من بر سر زبانها بیافتد گواینکه از چند ساعت قبلش همه خبرگذاریها با پخش این خبر، نام او را دوباره در صفحات خبری زنده کردند و ایشان موفق شد خود را از انزوای کامل به یمن نام زن به صفحه رسانه ها برای مدت کوتاهی بکشاند! زنان! چه دایره وسیع بسته ای که در درونش از همه قشرها وجود دارند چونکه بهر حال نیمی از جمعیت ایرانند. حاضر بودم در مورد همه کس حرف بزنم جز انها که منتخب احمدی نژادند چونکه شکی ندارم که پشت کاسه نیم کاسه ایست که ما هنوز از کم وکیفش خبر نداریم گرنه احمدی نژادی که طی روزهای مبارزه انتخاباتی برای زنان تره هم خورد نکرده بود چگونه بیکباره انقدر مترقی شده است که دو یا سه زن در کابینه وارد میکند؟ شاید هم امام زمان در کنارش نشسته و او را نصیحت کرده است!


هر چه باشد ما اکنون بیمن داشتن رئیس جمهور منتصب رهبر کبیر برای اولین بار در تاریخ این جمهوری وزیر زن داریم! انهم چه زنانی! فاطمه اجر لو همدست عباس پالیز دار و دارای حکم محکومیت قطعی قضائی! وحیده دستگردی گویا دکتر زندان اوین بوده است یعنی انقدر مورد اعتماد بوده است که بعنوان دکتر به زندانیان شکنجه شده و بیمار رسیدگی میکرده است ! افتخار از این بالاتر که ما جامعه زنان اکنون در تحت حاکمیت رئیس منتصب جمهور از این همه نعمت بر خورداریم! فراموش کنیم زنان زندانی و شکنجه دیده در بند را. از یاد ببریم ندا را که جلو چشمانمان پر پر شد و یا هنگامه شهیدی را که برای چندمین بار به پای چوبه دار میبرند تا مرعوبش کنند و یا سیلویا هاراطونیان را و یا شیوا نظر اهاری را و یا ژیلا را و مهسا را و همه زنان در بند را! ما اکنون وزیر زن داریم. باید تصمیم بگیرم بار دیگر که در تلویزیونهای عربی ظاهر شدم کمی هم که شده فخر بفروشم.

Sunday, August 16, 2009

ای سفله گان زمان شما نیز بگذرد

… نیز بگذرد
جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸ - ۱۴ اوت ۲۰۰۹جهان آزاد

برتیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
سیف فرغانی
ای سفله گان، زمان شما نیز، بگذرد
بیداد بیکران شما نیز، بگذرد
آن اشتری که بر در ِ شاه شهان غنود
فردا از آستان شما نیز، بگذرد
آن کرّ و فرّ و کبکه، نمرود را، نماند
بی هیچ شبهه، آن ِ شما نیز بگذرد
آن تندری که شعله زند بر بساط ظلم
از بام آشیان شما نیز، بگذرد
ابعاد آن چماق که بر پای خلق خورد
از ُثقبه ی فلان شما نیز، بگذرد
ما قصه ی هجوم ابابیل خوانده ایم
آن مرغ از آسمان شما نیز، بگذرد
زخم ِ گلوله ای که " ندا " را بدل خلید
از مغزاستخوان شما نیز، بگذرد
وآن تیرکین که سینه ی" سهراب"را شکافت
از جسم ناتوان شما نیز، بگذرد
زخم است از تپانچه ی بیداد، چهر ِ خلق
این زخم از روان شما نیز، بگذرد
در این دیار ارتش چنگیز هم نماند،
یعنی که پادگان شما نیز، بگذرد
افسانه شد سپاه سکندر در این دیار
خیل بسیجیان شما نیز، بگذرد
کشتید وسوختید و شکستید خلق را
این هر سه از میان شما نیز، بگذرد
" تَبت َیدا" حکایت یک دست رهبر است
این قصه بر زبان شما نیز، بگذرد
یعنی بریده باد زبان پلید تان،
دردش زعمق جان شما نیز، بگذرد
این ماجرا که خون جوانان به خاک ریخت
بر پیر و بر جوان شما نیز، بگذرد
رنجی که از حضور شما خلق می کشد
برخرد و بر کلان شما نیز، بگذرد
بسیار پهلوان که ز پیکارما گریخت
این پنبه ـ پهلوان شما نیز، بگذرد
اندیشه ی سقوط حکومت که رای ماست
هرلحظه در گمان شما نیز، بگذرد
آفاق را حلاوت شعر "جهان" گرفت
تلخیش از جهان شما نیز، بگذرد

Saturday, August 15, 2009

http://hambastegizanan.blogspot.com

Since June 2009 presidential elections and the coup that followed and people's constant demonstrations and objections against the 'selected' president Ahmadinejad, thousands of Iranians have been detained either on the streets or at home or workplace and taken to various unknown prisons. The number of people in custody and those murdered under torture or killed on the streets is uknown. The judiciary system which is supposed to protect the rights of people is working hand in hand with the henchmen of the 'selected' president. Therefore, families of the detainees are deprived visitations or even any news of the whereabouts of their loved ones. In some cases, the mutilated body of a son or brother has been given to the families long after he has been dead. Women have been in the forefront of the demonstrations and as a result many have been taken prisoners. We are concerned about these women as they have been denied access to lawyers or visitation.

A group of Iranian women outside the country have established a committee of solidarity with women in the Iranian prisons. The blog hambastegizanan(women solidarity) will update the readers on the names, cases and the situation of women in detention. Iranianwomenuk & focusiran are two sister weblogs which will publish the English version on the Persian solidarity blog. Please check with these blogs which publish information and news in English. http://blogs.amnesty.org.uk/focusiran
www.iranienwomenuk.blogspot.com
Below are the names of some women still held in the Iranian prisons.
1. Atefeh Nabavi (arrested on 16 June)2. Bahareh Dowaloo (Human Rights activist,arrested on 8 July)3. Bahareh Hosseini (student at Bualisina University in Hamedan)4. Bahareh Shahidi(Babol,arrested on 17 June)5. Elaheh Imanian (student was arrested during the attack to the Tehran University dormitories at midnight on June 14)6. Ezat Torbati (student was arrested during the attack to the Tehran University Dormitories midnight on June 14)7. Fariba Vatankhah (27 years old,Tehran arrested on 9 July)8. Farnaz Mo'ayerian (22-year-old)9. Fateme Ziaii Atefeh Nabavi10. Haleh Sahabi (54 yeasr old , Women’s activist, arrested on 05.08.2009)11. Hengameh Shahidi (journalist ,member of Tehran branch national trust ,arrested on 29 June)12. Jamileh Salar (Amol, 17 June)13. Laya Farzadi (in Tabriz)14. Layla Asfari (student at Zanjan Uni .,arrested on 16 June)15. Leila Soleimani (arrested on 15 June)16. Mahsa Amrabadi (journalist and blogger in Tehran arrested 14 June)17. Malihe Dadkhah (Mohammad Ali's daughter ,8 Juky)18. Marjan Abdolahian (photographer , arrested date :unknown)19. Marjan Fayazi (student at Mazandaran University arrested June 22)20. Maryam Ameri ( member of Karroubi-s Campaign)21. Maryam Khazayee ( children's rights activist)22. Maryam Zolfaghar23. Marziyeh Bagheri (24 years old, arrested 9 July)24. Mehdieh Hejazi (28 years old, arrested on 09.07.2009, currently in Evin prison)25. Ms. Azmoudeh26. Ms. Babakhani27. Ms. Sabeti (member of freedom movement of Iran-Tabriz)28. Nahid Siahvand (student at Bualisina University in Hamedan)29. Nasrin Kargar (Kermanshah)30. Nastaran Khodarahimi (student at Bualisina University in Hamedan)31. Nazi Kalantari (27 years ,Tehran ,arrested on 8 July)32. Rojin Yeganeh (Kermanshah)33. Roshanak Siasi34. Saiede Kordinejad (graduate student in Economics)35. Sara Mahboubi36. Sara Memaran (29 years old , 20 June)37. Shahin Fathi (Unknown ) ?38. Shahin Nasirinia (arrested on 20.06. 2009, currently in Evin prison)39. Shahin Nourbakhsh( member of the Iran Participation Front) ?40. Sheela Najafi (leftist activist,poet and expelled student ,Amol city )41. Shiva Nazarahari (a member of the Reporters of Human Rights Committee and a journalist arrested 13 June)42. Sima Didar (Blogger and activist)43. Sima Nasrati(blogger)44. Sogand Alikhah ( student at Mazandaran University arrested June 22)45. Somayeh Tajdar(26 years old Tehran arrested on 9 July)46. Somayeh Tohidlou (student was arrested during the attack to the Tehran University Dormitories at midnight on June 14)47. Sousan Ale Agha Nasser (student, arrested on 09.07.2009, currently in Evin prison)48. Zahra Nozari (Pouya Maqsoud Beigi 's mother who was arrested due to mourning for his son )49. Zahra Tohidi (an expelled graduate student arrested June 17)50. Zhila Baniyaghoub( journalist and editor in charge of the Iranian Women’s Center website arrested 20 June)51. Zohreh Aqajari (member of Islamic Iran Participation Front )52. Zoya HassaniAlso:Clotilde Reiss (French journalist and graduate student at the eminent Lille Political Sciences Institute June 2009)MissingMahnaz Enayati (unheard of since 20 June )

Friday, August 14, 2009

women in Iran, prisoners without trial

زنان زندانی و کیفرخواستی علیه تاریخ بیداری ایرانیان

نوشین احمدی خراسانی-22 مرداد 1388
مدرسه فمینیستی: نمی خواهم از «ژیلا بنی یعقوب» بگویم که چگونه او را شبانه به همراه همسرش (بهمن احمدی امویی) از خانه به زندان افکندند و بیش از 50 روز است که ناامید از آزادی شان روز را شب می کنیم. ژیلایی که در سرزمینی که روز خبرنگار را جشن می گیرند، گویا جرم اش روزنامه نویسی با دیدگاهی جنسیتی و برابری خواه و اعتقاد به روش های صلح آمیز برای «تغییر» است.
نمی خواهم از «هاله سحابی» بگویم که پرسش غمناک هر شب من و ما این است که چگونه زنی 54 ساله که سرش به ضرب باتوم شکافته و با وجود بیماری دیابت در زندان هایی که هر روز خبرهای دهشتناک از درون آن می شنویم، می تواند دوام آورد. هاله سحابی زنی با ایمان که گویا جرم اش جستجوگری در متون مقدس برای دستیابی به روزنه هایی از برابری انسانها است.
نمی خواهم از «شیوا نظرآهاری» بگویم که مادرش هر دوشنبه بی تاب و دلتنگ به در زندان اوین می رود تا شاید به او هم اجازه ملاقاتی بدهند اما هربار با لحنی سرد و عبوس روبرو می شود: «شیوا ممنوع ملاقات است»، و مادر رنجدیده شیوا ناامید و درهم شکسته با جگری آتش گرفته از این همه بی مهری به خانه باز می گردد. به خانه ای که جای خالی شیوا قلب هر مادری را به درد می آورد. شیوا نظرآهاری که شور و اشتیاق جوانی اش برای کسب عدالت او را به دنبال کودکانی بی پناه تا اعماق شهر بی قواره تهران برده است.
نمی خواهم از «کاوه مظفری» بگویم که چگونه او را به خاطر احساس مسئولیتی که نسبت به مادر همسرش داشته و گویا این احساس مسئولیت را «بی موقع» و در روز 18 تیر بروز داده و به همین سبب در خیابان، شکارش کرده اند . مرد جوانی که به عدالت جنسیتی باوری عمیق دارد و سعی می کند برابری خواهی را در جامعه مردسالار ایران متبلور سازد.
نمی خواهم از گروه پرشمار مردان برابری خواهی همچون «بهمن احمدی امویی»، «کیوان صمیمی»، «عبدالفتاح سلطانی»، «مسعود باستانی»، «احمد زیدآبادی»، «محمدعلی دادخواه» و یا «عبدالله مومنی» و... که امروز در زندان و تحت فشار بسر می برند سخن بگویم، مردانی که سعی می کنند برخلاف فرهنگ مردسالار مسلط بر جامعه رفتار کنند. به راستی سخن گفتن از فرزندان عبدالله مومنی دردناک است هنگامی که می شنویم آن ها از پس هفته ها بی خبری وقتی بالاخره اجازه ملاقات با پدرشان را می یابند، از دیدن چهره تخریب شده پدر، به وحشت می افتند و از ته دل گریه می کنند.
نمی خواهم از مهسا امرآبادی بگویم که چگونه مادرش را تهدید می کنند که چرا «شایعه کرده که دخترش باردار است» چون می دانم این هم بهانه ای است برای آن که خانواده مهسا را مانند دیگر خانواده های زندانیان سیاسی، به سکوت وادارند. به راستی چه فرقی می کند که مهسای جوان کودکی در رحم داشته باشد یا نداشته باشد. مهم «واقعیت» یا «شایعه» بارداری مهسا نیست، مهم آن است که این خانواده ها به هر بهانه و به هر دلیلی همراه با فرزندان شان تهدید می شوند و رنج می برند. آنان را با بهانه و بی بهانه می ترسانند و رنج می دهند تا لابد هنگامی که فرزندان شان از زندان بیرون می آیند به جای «کنترلی بیرونی» به «کنترلی درون خانوادگی» گرفتار شوند.
از صدها و صدها زندانی دیگر هم نمی خواهم سخن بگویم که «آیا مقابل دوربین صدا و سیما علیه عقاید انسانی خود اعتراف می کنند یا نمی کنند» (به راستی چه اهمیتی دارد که فیلم ها و نمایشنامه ها، آخرش چه می شود!) می خواهم از «سعیده کردی نژاد» بگویم، دختر جوان گمنامی که حتا عکسی از او وجود ندارد که لااقل بتوانم تصویر چهره واقعی او را کمی با تصاویر ذهنی ام عجین سازم. با سعیده کردی نژاد مانند ده ها زن زندانی نام ناآشنا، آشنایی ندارم اما به سبک و سیاق ژیلا بنی یعقوب می خواهم از او سخن بگویم چون می دانم که اگر بر دست و پای ژیلا بنی یعقوب زنجیر نبود حتما او نیز به پرداختن و گفتن از «دوست و آشناها» اکتفا نمی کرد و به دنبال «افراد غریبه» و گمنامی که هیچ حامی و آشنایی در پایتخت ندارند می گشت تا وظیفه روزنامه نگاری و تعهد اجتماعی اش را انجام دهد..
از سعیده کردی نژاد هیچ شناختی ندارم اما با اندک اطلاعاتی که پس از یک ماه و نیم که از بازداشت او در زندان اوین می گذرد متوجه شده ام که او از شهرستانی دور و از اعماق منطقه ای تفته و سوزان می آید که فرهنگ پدرسالاری و «قتل های ناموسی» در آن جا بیداد می کند، و از همین روست که نمی توانم از فکرش خلاصی بیابم. چراکه این دختر جوان در تصاویر ذهنی ام به نماد همه دختران جوان شهرستانی تبدیل شده که لابد از هزار توی مناسبات خشن پدرسالار جامعه، خود را اندکی بالا کشیده اند.
شنیده ام سعیده دانشجوی فوق لیسانس رشته اقتصاد در تهران است که از زاهدان آمده و در میان حجم وظایف تحصیلی اش، شیطنتی کرده و به امید روزها و سال های بهتر برای کشورش، به همراه دیگر دختران جوان همچون «زویا حسنی» (که گویی امروز در زندان است اما هیچ اطلاعی از او در دست نیست) به ستاد 88 حامیان میرحسین موسوی پیوسته است، جایی که لابد عقاید اصلاح طلبانه و روسری گل گلی «زهرا رهنورد» برایش یادآور طراوت و تغییر بوده است. این، همه آن چیزی است که از او می دانم لابد قلب مهربان سعیده و قلب همه دختران جوانی همچون او به اندک هوای تازه ای خوش و خرم بوده است، شادمان از اندک حضورشان در عرصه ای که همواره مردانه و متعلق به بزرگان و قدرت مداران است.
احتمالا سعیده به مانند هر انسان آزاده ای، تصویری غرورآمیز از چنین جسارتی داشته اما در یک چشم برهم زدن او را همراه با یک دنیا آرزو و نشاط اش در قوطی کوچک و تنگ اوین گرفتار کرده اند. سعیده ای که لابد با گذر از آن همه تنگناها و ممانعت هایی که از سوی محله و شهر و دیار (و مردان خانواده اش) داشته و توانسته برخلاف «داغ سرنوشتی که بر پیشانی اش» خورده است به جلو، به سوی آینده حرکت کند، این دفعه اما با «پدری» بزرگ تر و خشن تر روبرو شده تا «دختر جوان» را به سرنوشت محتوم و موروثی اش، بازگرداند و این کار را با داغ و درفش و زندان انجام داده اند.
شنیده ام، مادر سعیده از پس هزینه سفر به تهران برنمی آید و نمی تواند چنین هزینه سنگینی را به سبد خانواده تحمیل کند چون اندک امیدی هم ندارد که بتواند در پایتخت دخترش را ملاقات کند. از همین روست که این مادر غیرپایتخت نشین هر روز فقط اشک می ریزد و از سینه پر غصه اش آه بر می کشد.
شیوه نرم و مخملی مادربزرگ ها
من به عکس سعیده، به تمام عمر در پایتخت ایران زندگی کرده ام و به موهبت پایتخت نشینی، بخش کوچکی از آرزوهایم را توانسته ام در اندک فضای گل و گشاد این شهر بزرگ جولان بدهم، پس نمی توانم سختی ها و رنج دستیابی این دختر شجاع و با استقامت را تا رسیدن به این موقعیت، به راستی درک و لمس کنم اما می توانم بفهمم که حضور دخترانی جوان مانند سعیده که در مناطق پیرامونی و محروم کشور ـ و بی نصیب از امکانات موجود در پایتخت این جهان ایرانی ـ زندگی کرده اند اما آگاهی و تعهد اجتماعی خود را این چنین ارتقاء داده اند برای جنبش زنان چقدر غنیمت است و افتخارآفرین.
در عین حال این را نیز می دانم که صد سال است زنان پیشرو این مرز و بوم رنج و محنت کشیده، و همچنان دارند هزینه می پردازند تا نوه ها و نتیجه هایشان یعنی همین «سعیده کردی نژادها» بتوانند به داغ لعنت خورده بر پیشانی خود، پشت کنند و فراتر از «سرنوشت محتوم» حرکت کنند و آرزوی مشارکت در سرنوشت خود را در سر بپرورانند.
می دانم که بیش از یکصدسال پیش، زنانی همچون بی بی خانم استرآبادی ، طوبا آزموده، و... که با سختی بسیار و تحمل هزار قسم تحقیر و داغ و تهمت، مدارس دخترانه را در جامعه ما بنیاد گذاشتند (و این کار بزرگ را با شیوه های مسالمت آمیز و نرم و به اصطلاح «مخملی» انجام دادند)، رویای شان آن بوده که روزی «سعیده کردی نژادها» از اعماق منطقه ای سوخته و محروم و به رغم موانع رنگارنگ فرهنگی و عرفی، بتوانند روی پای خود بایستند، قامت راست کنند و به تحصیلات عالیه برسند و آنقدر آگاه و بالغ شوند که بخواهند در «تغییر مسالمت آمیزسرنوشت خود و جامعه شان» مشارکت جویند.
فکر می کنم «آقایان تیم کیفرخواست نویس امروز» که در مقابل دوربین صدا و سیما، مغرورند که دادگاه های یکصد نفری از متهمان مدافع تغییر را برگزار می کنند اگر در زمان بی بی خانم استرآبادی حاضر بودند، لابد بی بی خانم و طوبا خانم و... را هم به جرم «انقلاب نرم مخملی» متهم می کردند چون می دانیم که در آن ایام آنها و تاج السلطنه ها و برخی دیگر از زنان تحول خواه، از قضا کتاب های خواهران خود را که در «جهان غرب» نوشته شده بود می خواندند. گروهی از آنان که مبارزه برای تغییر را موضوعی مشترک میان همه زنان عالم می دانستند حتا به زنان مبارز انگلیسی تلگراف می زدند و خواهان پشتیبانی آنها از میارزات خود در مقابل استبداد حاکم بر ایران می شدند.
هر بار که کیفرخواست متهمان وقایع بعد از انتخابات را می خوانم براساس اتهامات ارائه شده در آن، بیشتر متقاعد می شوم که مردم سرزمین مان بیش از صد و پنجاه سال است که دارند «انقلاب مخملی» می کنند. به این دلیل ساده که تاریخ تمدن بشر بر اساس ارتباط فکری و مراوده های فرهنگی و تجربی انسان ها در سراسر جهان به وجود آمده و به شکوفایی رسیده است. برخلاف تصور کیفرخواست نویسان دادگاه انقلاب، ارتباط با فرهنگ «بیگانه» و دیگر تمدن ها اتفاقا باعث رشد و تعالی فرهنگ ها در همه کشورها بوده است.
احتمال می دهم که اگر «آقایان تیم کیفرخواست نویس امروز» در زمان مشروطیت می زیستند، به جای «تویتر» ، «فیس بوک» و «گوگل» و اینترنت، لابد دستگاه «تلگراف» را متهم به «کمک رسانی به انقلاب مخملی» در ایران می کردند و به جای «انگلیس»، لابد ترکیه (که آن زمان محل انتشار روزنامه های مشروطه خواهان بود) متهم به دخالت در امور داخلی کشور می شد.
از محتوای مغلوط متن کیفرخواست متوجه می شویم که «پارلمان» و «مجلس شورای اسلامی» و تفکیک قوا در ایران امروز، دستامد «انقلاب مخملی» پیشینیان مان بوده است و «دانشگاه و مدرسه ای» که امروز همین آقایان «تیم کیفرخواست نویس» از آن جا مدرک گرفته اند، حاصل «انقلاب مخملی» پیشکسوت هایی همچون رشدیه ها، بی بی خانم ها، طوبا آزموده ها، دولت آبادی ها و... بوده است.
اما پرسشی که در این میانه برایم بی پاسخ مانده این است که چگونه کسانی که به یمن انقلاب های مخملی پدر بزرگ ها و مادربزرگ هایشان در طول صد و پنجاه سال گذشته، هم اکنون «نماینده مجلس»، مصدر پست های دولتی، یا «رییس دانشگاه» و نظایر این موقعیت ها شده اند و از دستاوردهای «انقلاب های مخملی» پیشین، این گونه بی مهابا بهره می برند، امروز با «انقلاب مخملی» (بخوانید پیشرفت) در محدوده ای که نمی پسندند و با سلیقه شان منطبق نیست با چنین خشونت و قساوتی مقابله می کنند؟ خشونت هایی گاه چنان شنیع و غیر اخلاقی که شنیدن اخبار آن قلب هر انسانی را به درد می آورد.
جالب است که همین خشونت عنان گسیخته و رفتار سرکوبگرانه و تعرض های جنسی نسبت به زندانیان و روش های اعتراف گیری را با در اختیار گرفتن پیشرفته ترین تکنیک ها و «ابزارهای امنیتی جهان غرب» (بیگانگان) انجام می دهند.
به راستی آیا این کیفرخواست که علیه میلیون ها ایرانی معترض به نتایج انتخابات تدوین شده، و در دادگاه های فاقد وکیل و هیئت منصفه، قرائت می شود کیفرخواستی علیه تاریخ تمدن بشری و به خصوص علیه تاریخ بیداری ایرانیان نیست؟

Monday, August 10, 2009

Condemnation of human right abuses in Iran

http://persian.iranhumanrights.org

ابراز همبستگی نهادهای آسیا-اقیانوسیه با مردم ایران و محکومیت نقض وسیع حقوق بشر

چهاردهمین نشست نهادهای ملی حقوق بشر آسیا و اقیانوسیه و سازمانهای غیر دولتی ناظر بر این نهادها از دوم تا ششم آگوست در عمان پایتخت اردن برگزار شد.
(20 مرداد 1388) نشست سازمانهای غیردولتی ناظر بر نهادهای ملی حقوق بشر آسیا و اقیانوسیه با شرکت بیش از 60 نماینده از سازمانهای حقوق بشری منطقه از کشورهای استرالیا، بحرین، بنگلادش، کامبوج، فیجی،هنگ کنگ، هندوستان، اندونزی ، عراق، ژاپن، اردن، کویت، لبنان، مالزی، مولداویا، نپال، فلسطین، عربستان سعودی، کره جنوبی، سری لانکا، سوریه، تایوان، تایلند و یمن از دوم تا چهارم ماه آگوست در اردن برگزار شد.
شرکت کنندگان در نشست دو روزه سازمان های غیر دولتی حقوق بشر منطقه، ضمن آشنایی بیشتر با ساختار و ظرفیت های فروم آسیا اقیانوسیه، به بررسی وضع حقوق بشر کشورهای منطقه و نقش نهادهای ملی حقوق بشری در این کشورها پرداختند. کشورهایی که وضعیت حقوق بشر آنها در نشست سازمان های غیردولتی بررسی شد عبارت بودند از سری لانکا، جزایر پاسفیک، کشورهای منطقه عربی، ایران و میانمار. از آنجا که تعدادی از سازمانهای غیر دولتی از منطقه عربی در این نشست شرکت داشتند که نهادهای ملی حقوق بشری هنوز در این کشورها تشکیل نشده است، یکی از مباحث عمده نشست سازمان های غیردولتی موضوع تشکیل نهادهای موثر و مستقل حقوق بشری در کشورهای منطقه بود.
گزارش از وضعیت حقوق بشر ایران در نشست سازمان های غیردولتی با توجه به خشونت گسترده اعمال شده در جریان بعد از انتخابات ریاست جمهوری ایران، به این موضوع اختصاص یافت. بی توجهی به جنبش حقوق مدنی مردم در اعلام نتایج انتخابات، باعث شد که مردم این بار به گونه دیگری از مجموعه رروش های مسالمت آمیزیعنی با روی آوردن به حرکت های خیابانی خواستار تحقق مطالبات مدنی خود شوند.جریان سرکوب جنبش حقوق مدنی مردم که از مدتها پیش با تعطیل کردن نهادهای مردمی آغاز شده بود شدت گرفت و در شب اعلام نتایج انتخابات و در طول مدت کمتر از یک هفته با دستگیری های گسترده حداقل 240 نفر از فعالان سیاسی، روزنامه نگاران، وکلا و مدافعان حقوق بشر، و روشنفکران بدون هیچگونه احضاریه رسمی و در یک وضعیت کاملا نامشخص ادامه یافت و بدنبال آن بیش از 2500 نفر شهروندان معترض هم بازداشت شدند.. اعتراضات مسالمت آمیز مردم در خیابان ها در احقاق حقوق خود، به خشونت های خونین کشیده شد وهنوز هم تعداد کسانی که در جریان چندین اعتراض خیابانی کشته، زخمی و ناپدید، و یا دستگیر شده اند نامشخص است. رفتارهای مردم در قبال خشونت های اعمال شده حکایت از این دارد که مردم در احقاق حقوق خود به روش های مدنی مصمم هستند، از جمله اقداماتی که نشانه تدام حق طلبی مردم است تشکیل کمیته مادران عزادار است که تلاش می کند صدای حق طلبانه مادرانی را که فرزندان خود را نا بحق از دست داده اند، همچنان بلند نگه دارد. از اینرو مردم ایران از نهادهای مدنی در دنیا می خواهند که با آگاهسازی شهروندان خود، از دولت های متبوع خود بخواهند که دولت دهم در ایران را مادامی که مردم ایران آن را به رسمیت نشناخته اند، به رسمیت نشناسند، مانع حضور مقامات دولتی در هر سطحی در نشست های بین المللی شده و سطح روابط سیاسی خود را با دولت غیر قانونی ایران به حداقل برسانند، و از مراجع حقوق بشری سازمان ملل خواستار اقدام فوری برای پایان دادن به خشونت در ایران و اعزام هئیت حقیقت یاب هستند.
سازمانهای غیر دولتی حقوق بشر در منطقه آُسیا و اقیانوسیه بطور یکپارچه با صدور بیانیه ای که در نشست فروم آسیا اقیانوسیه قرائت شد ضمن ابراز همبستگی با مردم ایران، خواستار مداخله فروم آسیا اقیانوسیه بعنوان یکی از مکانیزمهای حقوق بشر در منطقه برای پایان دادن به این خشونت ها و کمک به مردم در احقاق حقوق خود شد. متن این بیانیه به این شرح است:

"ما، مدافعان حقوق بشر شرکت کننده در چهاردهمین نشست نهادهای ملی حقوق بشر فروم آسیا اقیانوسیه در عمان پایتخت اردن که از تاریخ سوم تا ششم آگوست سال 2009 برگزار می شود، نگرانی های خود را در باره وضعیت وخیم مدافعان حقوق بشر در برخی از کشورهای منطقه ابراز کنیم.
بعنوان سازمان های مدافع حقوق بشر در منطقه آسیا اقیانوسیه، ما ضروری می دانیم که نگرانی عمیق و خشم خود را از خشونت های اعمال شده در ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری در ماه ژوئن ابراز کنیم. ما عمیقا نگران وضعیت همکاران خود در ایران هستیم که تعداد زیادی از آنها که باید بعنوان مدافعان حقوق بشر در این نشست شرکت می کردند بعلت اینکه بازداشت شده و در زندان بسر می برند امروز در جمع ما نیستند. تاکید ویژه ما بر برادرانمان عبدالفتاح سلطانی و محمد علی دادخواه؛ وکلای حقوق بشر و از موسسین کانون مدافعان حقوق بشر، عبدالله مومنی؛ سخنگوی ادوار تحکیم وحدت، کیوان پور صمیمی و خواهرمان شیوا نظرآهاری است.
ما بشدت نگران واکنش دولت ایران هستیم که منجر به مرگ تعداد زیادی از مردم بیگناه، تعداد زیادی افراد ناپدید شده ، مجروحینی که بشدت زخمی شده اند، و بازداشت هزاران نفر از مردمی است که صرفا خواستار حقوق خود هستند که در میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی تضمین شده و ایران نیز از امضا کنندگان این میثاق است.
علاوه بر اینها، مرگ افرادی که در زندان بوده اند بخاطر شکنجه و بدرفتاری و بی توجهی گزارش شده و همچنین اینکه مقامات به پاکسازی همه اصلاح طلبان از جمله مخالفان سیاسی، روشنفکران، روزنامه نگاران، وکلا، مدافعان حقوق بشر، اساتید و دانشجویان اقدام کرده اند. برای اعتراف جعلی در تائید ادعای فریبنده دولت مبنی بر اینکه عوامل خارجی تحریک کننده اعتراضات برای انتخابات آزاد و عادلانه بوده اند، زندانیان شکنجه می شوند.
ما از ای پی اف می خواهیم که در مورد این جریان از جمله کشته شده ها، ناپدید شدگان، مجروحین و افراد زندانی تحقیق و تفحص کند و ایران را بخاطر چنین تخطی هایی از قانون بین المللی محکوم کند، و برای متقاعد کردن ایران به پیروی از الزامات بین المللی خود با جامعه بین المللی بطور سازنده کار کند.
سرکوب ها در ایران روزنامه نگاران و عکاسان را در حالی که دولت درصدد قطع امکانات ارتباطی در داخل ایران و جهان خارج است، هدف قرار داده اند. محدودیت آزادی بیان و جریان اطلاعات بشدت ادامه دارد.
ما؛ گروه های مستقل حقوق بشر که خود را وقف رعایت معیارهای بین المللی کرده ایم، این اقدامات را که کاملا با ارزش ها، اصول و تعهدات فروم آسیا و اقیانوسیه و اعضای آن؛ نهادهای ملی حقوق بشر، فاصله دارد، محکوم می کنیم. ما از شما می خواهیم که با اقرار بر این وقایع فجیع و اقدام در جامعه بین المللی برای پایان دادن به این خشونت ها مسئولیت خطیر خود را تحقق ببخشید. ما از شما می خواهیم که به ما پیوندید و با مردم ایران و مبارزاتشان در راه حقوق بشر ابراز همبستگی کنید. .."

فروم آسیا اقیانوسیه و نهاهای ملی حقوق بشر منطقه که در این نشست شرکت کرده بودند پس از شنیدن و تائید بیانیه سازمان های حقوق بشر منطقه، در بیانیه پایانی خود در بند 14 وضعیت حقوق بشر ایران را در کنار کشورهای میانمار و فلسطین قرار داده و اعلام کردند که :
"14- ما از خشونت های جدی اعمال شده توسط دولت های منطقه علیه حقوق بشر در تعدادی از کشورها و وضعیت دشوار مدافعان حقوق بشر در آنها بویژه در میانمار، ایران و سرزمین اشغالی فلسطین اطلاع یافتیم. نهادهای ملی حقوق بشر متعهد شده اند که همه کارهای ممکن را برای حفاظت از حقوق مدافعان در این کشورها انجام دهند."
ایران در حالی موضوع مورد بررسی در دو نشست سازمان های غیر دولتی و نهادهای ملی منطقه بود که کمیسیون اسلامی حقوق بشر در ایران غائب نشست نهادهای ملی حقوق بشر بود. در سال گذشته که تقاضای عضویت کامل کمیسیون اسلامی حقوق بشر در ایران در نهادهای ملی به دلیل عدم پیروی از اصول بین المللی پاریس رد شده بود و عضویت وابسته (سطح 3) به کمیسیون داده شد، کمیسیون در آن نشست اعلام کرد که اساسا تقاضای عضویت خود را پس می گیرد. نهاد ملی فلسطین امسال به عضویت کامل ای پی اف درآمد. نهادهای ملی شرکت کننده درچهاردهمین نشست ای پی اف عبارت بودند از:اردن، افغانستان، استرالیا، هند، اندونزی،مالزی، مالدویا، مغولستان، نپال، زلاند نو، فلسطین، فیلیپین، قطر، جمهوری کره، سری لانکا، تایلند و تیمور.

Saturday, August 8, 2009

A poem to remember who we are

A Poem written by Ghadeh Al-Sama’n
Syrian poet


Translated by:
Rouhi Shafii


If you come to my house
bring me a black pencil.
I want to charcoal my face
so not to be caged for the crime
of my beauty.
And a cross to rest on my heart
to stop it desiring.
Give me an eraser
to wipe out my lips.
I do not want being charcoaled
for having red lips.
Bring me a spade
so I uproot all my womanly desires
and rake my body
without which
I will easily go to paradise
so it is said.
Give me a razorblade
to shave my head
so my head breathes fresh air
and I think for a while
without a scarf.
Bring me thread and needle
to sow my tongue
to my mouth.
This way,
my cries are more noiseless!
Don’t you forget the scissors!
I want to censor my thoughts
on daily basis.
I also need washing powder
to wash my brain
and spread it on a rope
so the wind blows my aspirations
to the far distances.
You know, one has to be rational.
Bring me a silencer
if you can.
I want to silence my sobs
when they call me a prostitute
for being in love and choosing.
I need a copy of my identity
to remember who I am,
as the pious brothers or sisters
are guiding me with insult and contempt.
For the love of God
If you see somewhere
they sell your rights
buy me some.
I want to mix them with my food
and eat my rights before others.
And finally, if you are left with any money
buy me a placard
in the shape of a necklace
I want to write on it in bold
I am a human being
I am still a human being.
I am a human being every day!

Thursday, August 6, 2009

A poem for the Iranian women who are in the forefront of struggles

Shams Langarudi has dedicated this poem to women.
Translated by: Rouhi Shafii
Women
have the sky in their hands.
You
pebbles of stone.
Women
singing of rain in their hearts.
You
harricane.
In women's shoes,
roads, destinations, homes.
In your shoes,
soldiers covered in dust from the fronts
running towards women.

Wednesday, August 5, 2009

ادم ربائی در روز روشن

از دستگیریها ی امروز تا کنون این خبر منتشر شده است.
اما خبر امده است که هنگام مراسم ریاست جمهور کودتا علاوه بر پلیس و پاسدار و لباس شخصی های معمول افراد جدیدی با کت و شلوار مشکی سوار بر موتور به تعقیب و ضرب و شتم مردم میپرداختند.
خبری که بنقل از یکی از مادران صلح رسیده است بطور کامل نقل میکنیم:
هاله سحابی دختر مهندس عزت الله سحابی از فعالان زنان و عضو مادران صلح ایران را در میدان بهارستان با ضرب وشتم دستگیر
کردند. به گفته شاهدان عینی یک لباس شخصی با تی شرت راه راه طوسی سرمه ای که راه های پهن داشت و شلوار جین وکلاه کپی به او حمله کرد. ابتدا مردم هاله سحابی را از دست مامور نجات دادند. بعد چند مامور لباس شخصی دیگر با همان هیبت اقدام به پاشیدن گاز فلفل به طور مستقیا در چشم و صورت مردمی که او را نجات داده بودند کردند به طوری که چند نفر از صدمه وارد شده نمی توانستند ببینند. صورت کسانی که گاز فلفل خورده بودند قشری از پودر نارنجی رنگ پوشانده بود و درد بسیار شدیدی داشتند. هاله سحابی را به زور از دست مردم درآوردند و با باتوم به سرش زدند به طوری که سرش شکافت و خون آمد بعد او را سوار یک ماشین پژو یشمی رنگ به شماره ل 74ل282 ایران 33 کردند. در ماشین یک زن با مانتو و روسری نشسته بود که وقتی مردم باز خواستند در ماشین را باز کنند در ماشین را از تو قفل کرد. شاهدان عینی از دستگیری جند نفر دیگر هم یه همین شکل گزارش می دهند هاله سحابی 54 ساله دارای بیماری قند حاد است و برای همین کوچکترین زخمی که در بدنش ایجاد شود منجر به خونریزی شدید می شود

Tuesday, August 4, 2009

Iranian prisons dungeons of dark ages

Women and young men in imminent danger in the prisons of the Iranian regime.
Rouhi Shafii
Since the election-coup on 12 June 2009, thousands of people have been kidnapped, detained and arrested in various locations by variuos layers of security forces who are not accountable to anyone. Among them the situation of young men and women is significantly dangerous. Cases of rape of young men has repeatedly been reported. A few who were released have spoken of being gang-raped and tortured for days. Whether these men would ever be able to lead a normal life is in seriuos doubt. Worse than that is the situation of women. When a group of thugs enters a house and take the wife away in an unknown car, no one can imagine the agony of her husband and her family( Somaieh Towhidlou, 28 July, 3 am). Even if a woman gets to prison unharmed, she is prone to all types of dangers as no law governs the Iranian prisons regarding the human rights of the prisoners. We are deeply concerned about women prisoners as they are kept in solitary for days even weeks with no access to lawyer or contact with their families. Even if in these situations they are abused, in a society which stigmatises women they would not be able to talk about it. The case of a young woman, Taraneh Mousavi whose family refused to disclose the details of her tragic death is an example. Apart from immidiate danger, there are women who have been kept without charge or trial; Shiva Nazar-Ahari, Mahsa Amrabadi (who is pregnant), Zahra Towhidi, Sowgand Alikhah, Marjan Fiazi, Djila Baniyakoob, Maryam Zolfaghari, Hengameh Shahidi, Sara Mahboobi, Eleheh Imanian are among the many who are kept in Evin prison without access to a lawyer.

Among women, Shadi Sadr a prominent lawyer was lucky to be released after 11 days with a heavy endownment. Shadi was kidnapped in braod daylight and in front of many spectators. She was beaten up while her Islamic dress was ripped off and her scarf taken away. She was taken away in a van which sped off to the unknown. In the recent months prior to elections and in the opposition to the election-coup Iranian women have fought alongside men and have proved to be on equal footage with them. Consequently, they have not been spared the beatings, assualt and imprisonment. When these dark days come to an end, no one can claim that women were in any way behind men. It is enough one listens to the night chantings on the rooftops of Tehran to hear the loud female voices chanting 'death to the dictator'. It is enough one looks at the photos taken from the streets of big cities to see women at the forefront of demonstrations and rallies. It is time we say once and for all that Iranian women have proved to be equal with men in all fronts in all situations at all times. End

Monday, August 3, 2009

چند خبر در ارتباط با اوضاع سیاسی ایران

چند خبر در ارتباط با بازداشت شدگان و جانباختگان تظاهرات اخير

1-نامه شماری از سينماگران ايران به مجلس شورای اسلامی: ما نگرانيم!اين شروع نامه ی است که شماری از سينماگران ايران به عنوان «تصويرگران آمال مردم ايران» و «چشم و گوش ملت،» در مورد رويدادهای اخير به مجلس شورای اسلامی نوشته اند و از نمايندگان خواسته اند در برابر سوگندشان پاسخ گو باشند. اين ١٢ فيلم ساز در نامه ی سرگشاده خود ١٢ اصل قانون اساسی جمهورياسلامی ايران را برشمرده اند و درباره اجرای آن اصول، خواستار اعلام موضع نمايندگان مجلس کشور شدند.
2-سايت های خبری می گويند بهزاد مهاجر نام يکی ديگر از کشته شدگان خشونت های حکومتی روز های پس از انتخابات است. بر اساس گزارش ها، مهوش مهاجر، خواهر بهزاد مهاجر به شبکه های خبری گفته است که برادرش بيست و پنجم خردادماه ناپديد شده بود ومقامات جسد او را پس از اينکه روز شنبه از شهرستان به پزشک قانونی کهريزک در تهران مراجعه کرد به او تحويل دادند. به گفته مهوش مهاجر، پزشکی قانونی به او اطلاع داده است که جسد برادرش، روز ٣١ خردادماه تحويل داده شده است. زهرا نوذری مادر يکی از کشته شدگان حوادث بعد از انتخابات بازداشت شدزهرا نوذری، مادر پويا مقصود بيگی، يکی از کشته شدگان حوادث روزهای پس از انتخابات در ايران، بازداشت شد. به گزارش منابع خبری در ايران، پويا مقصود بيگی، دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه در تاريخ سی خرداد ماه، يک روز پس از اعلام مخالفت آيت الله خامنه ای، رهبر جمهوری اسلامی با ادامه راه پيمايی های مسالمت آميز مردمِ معترض به نتيجه انتخابات کشته شد. منابع خبری می گويند خانم نوذری، برای اعتراض و دادخواهی به کشته شدن فرزندش، که در مقابل اداره وزارت اطلاعات کرمانشاه تحصن کرده بود، دستگير شد و از سرنوشت وی خبری در دست نيست.

3-خانواده شماری از زندانيان سياسی در ايران، با انتشار بيانيه ای اعلام کردند که در دادگاه روز شنبه اصلاح طلبان، اين جمهوری اسلامی بود که محاکمه شد. به گزارش سايت نوروز در اين بيانيه دادگاه روز شنبه اصلاح طلبان نمايشی خوانده شده و آمده است در اين دادگاه، شاهد كيفرخواست مضحكی بوديم كه از ابتدايی ترين مواد قانونی تهی بود. به گفته خانواده های زندانيان اخير ايران، عدم ملاقات وکلا با موكلين از آغاز دستگيری تا روز دادگاه، عدم تفهيم اتهام، بازجويی های طولانی مدت و نگهداری متهمان در سلول انفرادی که از مصاديق بارز شكنجه است، همه نشان دهنده غيرقانونی بودن اين دادگاه بود.