سرکوب در سکوت
اعلام نتایج غیر منتطرهی انتخابات، که بسیاری از آن با تعبیر کودتا یاد کردند، اعتراضات گستردهای را در همهی شهرها و دانشگاههای کشور در پی داشت، گرچه گاه شدت سرکوب در شهرستانها با توجه به جمعیت به مراتب کمتر این شهرها نسبت به تهران، بسیار بیشتر بوده است، اما گزارش اندکی از شدت سرکوب در دیگر شهر ها داریم.آنچه در ادامه میآید روایتی است کوتاه از
اعتراضات دانشجویی دانشگاه گیلان …
تصویری از خیابان
تکه فیلمی دارم از لحظه ی بحرانی زندگی ام. بغل دستی ام با موبایلش گرفته. تصویر دوستم، نفس های دختر رو به رویی ام، جیغ های پشت سری ام و صدای خودم، تصویر آشفته خیابان، پلیس ها ، لباس شخصی ها، همه و همه ضبط شده. تصویری است که خاطره ام را با خود حمل می کند، از فردای تجمع علوم پایه ده ها بار آن را دیده ام و واکنش ها و سکانس ها را تحلیل کرده ام.ده ها بار خودم را سرزنش کرده ام که به جای بشارت دادن اتمام واقعه، باید و باید در آن مهلکه شعار مرگ بر دیکتاتور می دادم. بارها تصویر محو و گذرای لباس شخصی های خیابان را نگاه کرده ام و سعی کرده ام در همان عبور شهاب وار، رگه هایی انسانی را در چشمان مبهمشان پیدا کنم و خود را قانع کنم که آنها در چه شرایطی حاضر شده اند ما را سنگ باران کنند. در کنار تکه فیلم سکانس هایی دارم از آن روز و دیگر روزها.
همه چیز از یکشنبه صبح شروع شد. از لحظه ورود به دانشگاه نگهبان ها کارت های دانشجویی مان را کنترل می کردند.جلوی دانشکده فنی که رسیدیم با زنجیره دانشجویانی مواجه شدیم که شعار حمایت از موسوی و ابطال انتخابات سر می دادند.سیل جمعیت از دانشکده فنی به انسانی و از آنجا به مرکزی سرازیر شد. سیاست وزارت علوم در شهرستان ها این بوده که با برگزاری امتحانات دانشجوها را سر کتاب نگه دارد. در روز یکشنبه با شکستن در دانشکده انسانی امتحانات این دانشکده لغو شد و ساعتی بعد پرتاب گاز اشک آور در مقابل ساختمان مرکزی سبب شد تا دانشجوها نیز اشیایی را به سمت ساختمان مرکزی پرتاب کنند.
تکه فیلمی دارم از لحظه ی بحرانی زندگی ام. بغل دستی ام با موبایلش گرفته. تصویر دوستم، نفس های دختر رو به رویی ام، جیغ های پشت سری ام و صدای خودم، تصویر آشفته خیابان، پلیس ها ، لباس شخصی ها، همه و همه ضبط شده. تصویری است که خاطره ام را با خود حمل می کند، از فردای تجمع علوم پایه ده ها بار آن را دیده ام و واکنش ها و سکانس ها را تحلیل کرده ام.ده ها بار خودم را سرزنش کرده ام که به جای بشارت دادن اتمام واقعه، باید و باید در آن مهلکه شعار مرگ بر دیکتاتور می دادم. بارها تصویر محو و گذرای لباس شخصی های خیابان را نگاه کرده ام و سعی کرده ام در همان عبور شهاب وار، رگه هایی انسانی را در چشمان مبهمشان پیدا کنم و خود را قانع کنم که آنها در چه شرایطی حاضر شده اند ما را سنگ باران کنند. در کنار تکه فیلم سکانس هایی دارم از آن روز و دیگر روزها.
همه چیز از یکشنبه صبح شروع شد. از لحظه ورود به دانشگاه نگهبان ها کارت های دانشجویی مان را کنترل می کردند.جلوی دانشکده فنی که رسیدیم با زنجیره دانشجویانی مواجه شدیم که شعار حمایت از موسوی و ابطال انتخابات سر می دادند.سیل جمعیت از دانشکده فنی به انسانی و از آنجا به مرکزی سرازیر شد. سیاست وزارت علوم در شهرستان ها این بوده که با برگزاری امتحانات دانشجوها را سر کتاب نگه دارد. در روز یکشنبه با شکستن در دانشکده انسانی امتحانات این دانشکده لغو شد و ساعتی بعد پرتاب گاز اشک آور در مقابل ساختمان مرکزی سبب شد تا دانشجوها نیز اشیایی را به سمت ساختمان مرکزی پرتاب کنند.
No comments:
Post a Comment