منبع گزارش: خبرنامه گویا
حتی آن تهديد بی شرمانه فرمانده پليس تهران - که در مورد احتمال راهپيمايی مردم در سالگرد ۱۸ تير- گفته بود: «هرکس بيرون بيايد خردش می کنيم» هم کسی را نترساند. نه اينکه نيروهای ضدشورش و چماقدارهای بی رحمی که عليه مردم در خيابان ها جنايت می کنند ناتوان باشند، نه، اين مردم ايرانند که حالا هر کدام به تنهايی يک قهرمان هستند. آن ها ديگر نه از باتوم و چماق می ترسند و نه از گلوله مستقيم آن جانی ها (که فقط و فقط سر و صورت جوانان و دختران معترض را نشانه می روند) وحشتی دارند.
گرچه دولت از ترس ادامه يافتن و حتی بالاتر گرفتن اعتراضات مردمی، به بهانه آلودگی هوا کشور را در حدود يک هفته تعطيل کرده بود؛ ولی باز بودند کسانی که فريب اين نيرنگ آشکار را نخورده و از تهران خارج نشدند. نرفتند تا در پنجشنبه ۱۸ تيرماه، باشکوه ترين سالگرد واقعه خونين حمله لباس شخصی ها به کوی دانشگاه را با حضور خود در خيابان های نزديک به ميدان انقلاب تهران گرامی بدارند. ياد ۱۸ تير که می رفت در روزمرگی و دلزدگی عمومی ايرانيان به دست فراموشی سپرده شود، مثل يک خون تازه از رگ های شهر جوشيد و به شکل مشت های گره کرده برابر ظلم و استبداد قد علم کرد.
عصر پنجشنبه کنترل بسياری از نقاط پايتخت از دست نيروهای سرکوبگر تا دندان مسلح خارج شد و مردم موفق شدند يک پيروزی تاريخی را در دفتر جنبش جديد خود ثبت کنند. صحنه هايی که در اين روز خلق شد، کم از آنچه در يک ماهه اخير رخ داده بود نداشت. هم باز خيل موتورسواران چماق دار و لباس شخصی های مسلح وحشيگری را به اوج رساندند و هم مردم، مردم و باز هم مردم بودند که حماسه آفريدند و زنان، نوجوانان و جوانان و حتی سالمندان با دست های خالی از شرف و حق مسلم خود دفاع کردند. پنجشنبه ۱۸ تير روزی بود که بعدها درباره اش به نسل های آينده خواهيم گفت: آن روز ما همه سلطان بوديم. خيابان ها پر بود از ما، ما مردم، که برابر گلوله های داغ و گرگ های قلاده بريده پا پس نکشيديم.
در خيابان جمالزاده يک گروه از موتورسواران به قصد ترساندن مردم، با چماق های بالا گرفته به سمت تجمع کنندگان هجوم آوردند. ولی وقتی با پايداری مردم (که مثل هميشه زنان در صف اول شان ايستاده بودند) مواجه شدند، از سر ناتوانی با سلاح کمری به سمت آن ها نشانه رفتند. يکی که روی موتور ايستاده بود و با کلت به سمت مردم نشانه می گرفت، با هو شديد مواجه و خوب خجالت زده شد. نه، ديگر حتی گلوله هم بر اين قهرمان ها کار گر نيست.
در چهار راه ولی عصر، گروه زيادی از مردم زير سقف يک ايستگاه اتوبوس بی.آر.تی جمع شده بودند. بين شان جوان کم ديده می شد؛ اغلب زن بودند و بچه و پيرمرد و پيرزن. نه شعار می دادند و نه حتی تحرک کوچکی. چه اتفاقی افتاد و چرا فرمانده گروهی از چماقدارها دستور داد به سمت اين زنان و بچه های بی دفاع حمله کنند؟ انگار که به يک گروه خطرناک رسيده باشند، اول با چماق به جان شان افتادند و بعد وقتی ديدند بيرون آمدن آن زنان و پيرترها که زير دست و پا افتاده اند طول می کشد، داخل ايستگاه اسپری فلفل زدند. از آن صحنه ها بود که تا به چشم خود نبينی محال است باور کنی... در ايستگاه زن و بچه بود که گريه می کرد و بيرون می ريخت. همه اشک می ريختند و روی زمين می نشستند و چندتايی هم آنقدر حال شان بد بود که دراز کشيدند کف خيابان. ناله و نفرين بود که به آسمان می رفت. راستی آن اسرائيلی ها که می گويند در غزه جنايت ها کردند، اگر اين صحنه ها را ببينند چه می گويند؟!
از ميدان انقلاب تا اين چهار راه، نيروهای پليس حکم مترسک را داشتند. در عوض تن گروهی از لباس شخصی ها کاورهايی پوشانده بودند که پشت شان نام پليس نوشته شده بود؛ اسم بدنامی برای پليس و شرف لگد مال شده اش! اين گروه در خيابان آزادی، انقلاب و خيابان ها و کوچه های اطراف دانشگاه در جنگ و گريزی بی امان با جوانان، گاه غالب می شدند و گاه مغلوب. و اين پيروزی های کوچک، مثل نجات و بيرون کشيدن يکی از زير ضربات وحشيانه باتوم های آن درندگان، چه شيرين بود.
در انتهای بولوار کشاورز پيرمردی که آمده بود تا التماس کند و پسرکی را از زير لگدهای دو لباس شخصی بيرون بکشد، با حمله آن ها مواجه شد. دست پيرمرد را پيچاندند و انداختندش روی کاپوت ماشينی و زدند، دوتايی زدند... نه، با زبان التماس نمی شود با اين درنده ها سخن گفت. ديگر تاب تماشا و عافيت طلبی نبود. مردم حمله کردند؛ زن ها، دختران نوجوان، مردانی که به غيرت شان برخورده بود. آن وقت تماشايی بود فرار گرگ های زخم خورده ای که حالا فهميده ايم سخت از اتحاد ما می ترسند، از ما مردم می ترسند.
پيوند سالگرد ۱۸ تير با جنبش تازه مردم ايران، چنان کارزار پر شکستی برای دشمنان مردم ساخت که تا روزها (و اگر عمرشان قد بدهد تا سال ها) کابوس اين روز رهايشان نخواهد کرد...
حتی آن تهديد بی شرمانه فرمانده پليس تهران - که در مورد احتمال راهپيمايی مردم در سالگرد ۱۸ تير- گفته بود: «هرکس بيرون بيايد خردش می کنيم» هم کسی را نترساند. نه اينکه نيروهای ضدشورش و چماقدارهای بی رحمی که عليه مردم در خيابان ها جنايت می کنند ناتوان باشند، نه، اين مردم ايرانند که حالا هر کدام به تنهايی يک قهرمان هستند. آن ها ديگر نه از باتوم و چماق می ترسند و نه از گلوله مستقيم آن جانی ها (که فقط و فقط سر و صورت جوانان و دختران معترض را نشانه می روند) وحشتی دارند.
گرچه دولت از ترس ادامه يافتن و حتی بالاتر گرفتن اعتراضات مردمی، به بهانه آلودگی هوا کشور را در حدود يک هفته تعطيل کرده بود؛ ولی باز بودند کسانی که فريب اين نيرنگ آشکار را نخورده و از تهران خارج نشدند. نرفتند تا در پنجشنبه ۱۸ تيرماه، باشکوه ترين سالگرد واقعه خونين حمله لباس شخصی ها به کوی دانشگاه را با حضور خود در خيابان های نزديک به ميدان انقلاب تهران گرامی بدارند. ياد ۱۸ تير که می رفت در روزمرگی و دلزدگی عمومی ايرانيان به دست فراموشی سپرده شود، مثل يک خون تازه از رگ های شهر جوشيد و به شکل مشت های گره کرده برابر ظلم و استبداد قد علم کرد.
عصر پنجشنبه کنترل بسياری از نقاط پايتخت از دست نيروهای سرکوبگر تا دندان مسلح خارج شد و مردم موفق شدند يک پيروزی تاريخی را در دفتر جنبش جديد خود ثبت کنند. صحنه هايی که در اين روز خلق شد، کم از آنچه در يک ماهه اخير رخ داده بود نداشت. هم باز خيل موتورسواران چماق دار و لباس شخصی های مسلح وحشيگری را به اوج رساندند و هم مردم، مردم و باز هم مردم بودند که حماسه آفريدند و زنان، نوجوانان و جوانان و حتی سالمندان با دست های خالی از شرف و حق مسلم خود دفاع کردند. پنجشنبه ۱۸ تير روزی بود که بعدها درباره اش به نسل های آينده خواهيم گفت: آن روز ما همه سلطان بوديم. خيابان ها پر بود از ما، ما مردم، که برابر گلوله های داغ و گرگ های قلاده بريده پا پس نکشيديم.
در خيابان جمالزاده يک گروه از موتورسواران به قصد ترساندن مردم، با چماق های بالا گرفته به سمت تجمع کنندگان هجوم آوردند. ولی وقتی با پايداری مردم (که مثل هميشه زنان در صف اول شان ايستاده بودند) مواجه شدند، از سر ناتوانی با سلاح کمری به سمت آن ها نشانه رفتند. يکی که روی موتور ايستاده بود و با کلت به سمت مردم نشانه می گرفت، با هو شديد مواجه و خوب خجالت زده شد. نه، ديگر حتی گلوله هم بر اين قهرمان ها کار گر نيست.
در چهار راه ولی عصر، گروه زيادی از مردم زير سقف يک ايستگاه اتوبوس بی.آر.تی جمع شده بودند. بين شان جوان کم ديده می شد؛ اغلب زن بودند و بچه و پيرمرد و پيرزن. نه شعار می دادند و نه حتی تحرک کوچکی. چه اتفاقی افتاد و چرا فرمانده گروهی از چماقدارها دستور داد به سمت اين زنان و بچه های بی دفاع حمله کنند؟ انگار که به يک گروه خطرناک رسيده باشند، اول با چماق به جان شان افتادند و بعد وقتی ديدند بيرون آمدن آن زنان و پيرترها که زير دست و پا افتاده اند طول می کشد، داخل ايستگاه اسپری فلفل زدند. از آن صحنه ها بود که تا به چشم خود نبينی محال است باور کنی... در ايستگاه زن و بچه بود که گريه می کرد و بيرون می ريخت. همه اشک می ريختند و روی زمين می نشستند و چندتايی هم آنقدر حال شان بد بود که دراز کشيدند کف خيابان. ناله و نفرين بود که به آسمان می رفت. راستی آن اسرائيلی ها که می گويند در غزه جنايت ها کردند، اگر اين صحنه ها را ببينند چه می گويند؟!
از ميدان انقلاب تا اين چهار راه، نيروهای پليس حکم مترسک را داشتند. در عوض تن گروهی از لباس شخصی ها کاورهايی پوشانده بودند که پشت شان نام پليس نوشته شده بود؛ اسم بدنامی برای پليس و شرف لگد مال شده اش! اين گروه در خيابان آزادی، انقلاب و خيابان ها و کوچه های اطراف دانشگاه در جنگ و گريزی بی امان با جوانان، گاه غالب می شدند و گاه مغلوب. و اين پيروزی های کوچک، مثل نجات و بيرون کشيدن يکی از زير ضربات وحشيانه باتوم های آن درندگان، چه شيرين بود.
در انتهای بولوار کشاورز پيرمردی که آمده بود تا التماس کند و پسرکی را از زير لگدهای دو لباس شخصی بيرون بکشد، با حمله آن ها مواجه شد. دست پيرمرد را پيچاندند و انداختندش روی کاپوت ماشينی و زدند، دوتايی زدند... نه، با زبان التماس نمی شود با اين درنده ها سخن گفت. ديگر تاب تماشا و عافيت طلبی نبود. مردم حمله کردند؛ زن ها، دختران نوجوان، مردانی که به غيرت شان برخورده بود. آن وقت تماشايی بود فرار گرگ های زخم خورده ای که حالا فهميده ايم سخت از اتحاد ما می ترسند، از ما مردم می ترسند.
پيوند سالگرد ۱۸ تير با جنبش تازه مردم ايران، چنان کارزار پر شکستی برای دشمنان مردم ساخت که تا روزها (و اگر عمرشان قد بدهد تا سال ها) کابوس اين روز رهايشان نخواهد کرد...
No comments:
Post a Comment