The grand Ayatollah Montazeri passed away and left the Green Movement to fight the tyrany of the Iranian rulers. He left a wealth of directives on theological and philosophical issues though to lead the Shiat Muslems to follow. He will be remembered as an advocate of human rights and the one voice of authority who stood to Khomeini's chilling order to massacre thousands of political prisoners in 1988.
Watch the video which is an interview by Radio Zamaneh with the late Ayatollah Montazeri.
http://zamaaneh.com/movie/2009/12/post_148.html
Our blog is dedicated to publish accurate and recent news, views, articles, videos and comments on Iran. We invite all Iranians as well as non-Iranians to contribute to this blog, make it the centre of reliable information.
Tuesday, December 22, 2009
Wednesday, December 16, 2009
پیام شیرین عبادی: برای مردانی که زن بودن را ننگ نمیدانند
نقل از :مدرسه فمینیستی
24 آذر 1388
مدرسه فمینیستی: پسران عزیزم، فرزندان دلبندم که چادر مادر و روسری خواهرتان را ننگ ندانسته و با افتخار آن را سر کردید. نمیدانم دوست دربندتان - مجید توکلی - با چه لباس و هیاتی دستگیر شد، آن قدر از خبرگزاریهای مربوط به دولت جمهوری اسلامی ایران ، دروغ شنیدهام که هیچ سخن و حدیث آنان را باور نکنم. مهم نیست که با لباس زنانه دستگیر شده باشد یا مردانه، مهم آنست که بر خلاف قانون دستگیر شد و هنگام بازداشت به جرم سخنانی که گفته بود، او را چنان مضروب کردند که تا مدتها تبدیل به کابوس جوانان شود، اما نمیدانستند که شما رویا دارید نه کابوس - شما از ستمگر نمیهراسید بل باعث هراس هر ستمگر هستید.
فرزندانم، شما با حرکت نمادین خود نه تنها از دوست دربندتان، بلکه از "زن" بودن دفاع کردید. شما با این حرکت نمادین نشان دادید که مخالف قوانین تبعیض آمیز هستید. مخالف قانونی هستید که زن را نه یک انسان بل نیمی از انسان به حساب میآورد و به همین دلیل شهادت دو زن در دادگاه معادل با شهادت یک مرد است.
شما جوانان فریاد زدید که به مادرانتان احترام میگذارید و حقوق انسانی خواهرانتان را پاس میدارید. شما واژه "فمینیسم" را یک بار دیگر برای بازجویان بازداشتگاهها معنی کردید. بسیاری از دخترانم در بی داد گاهها به جرم "فمینیست" بودن به زندان افتادند، سالها روزی نامههای دولتی مرا به علت "فمینیست" بودن مورد انواع تهمت و افترأ قرار دادند و حل آنکه فمنیست از منظر من، شما و دخترانم به معنای ،"زن بودن" و افتخار به زن بودن است و بس - ما از خلقت خداوندی ننگ نداریم که ما را زن آفرید - ننگ بر کسانی که زن را ناقص الخلقه و ناقص العقل میدانند. و به صرف مرد بودن، خود را از مادرانشان برترمی پندارند. ننگ بر آنانی که بر دامان مادر بزرگ شدند، از شیره جان او تغذیه کردند و وقتی به مسند و مقامی رسیدند وقیحانه برای خود چون مرد بودند حقوقی دو برابر مادر مقرر کردند و بی شرمانه در قانون نوشتند: "اگر مردی زنی را ولو عمداً به قتل برساند، خانواده زنی که به قتل رسیده، برای قصاص قا تل باید قبلا نیمی از دیه قاتل را به او بپردازد".
آنان با تصویب چنین قانونی برای مردی که زنی را به قتل برساند در حقیقت پاداشی نیز در نظر گرفته اند، زیرا در نزد آنها زن بودن گناه کمی نیست و نیاز جامعه به زنان فقط آن است که "نشینند و زایند شیران نر" و به همین دلیل است که سهمیه جنسیتی در دانشگاهها برقرار کردند تا سدی برای ورود خواهرانتان به دانشگاهها ایجاد کنند. سعی کردند صدای مساوات طلبی زنان را به جرم "اقدام علیه امنیت ملی" خاموش سازند، به مأمورین خود دستور بازداشت، تهدید ، ضرب و شتم زنانی را که خواهان حقوق برابر بودند، دادند.
پسران عزیزم، چون در تارخ دیرینه این مملکت همواره حق زنان را ربوده و از سهم آنان کاسته بودند، بنابراین به تلافی گذشتهها میخواهم شما را از "جنبش دانشجویی" بربایم و با افتخار بگویم شما متعلق به جنبش تساوی طلبانه زنان ایران هستید. ما این حرکت نمادین را با افتخار در تاریخ جنبش خود ثبت خواهیم کرد.
شیرین عبادی
24 آذر 1388
مدرسه فمینیستی: پسران عزیزم، فرزندان دلبندم که چادر مادر و روسری خواهرتان را ننگ ندانسته و با افتخار آن را سر کردید. نمیدانم دوست دربندتان - مجید توکلی - با چه لباس و هیاتی دستگیر شد، آن قدر از خبرگزاریهای مربوط به دولت جمهوری اسلامی ایران ، دروغ شنیدهام که هیچ سخن و حدیث آنان را باور نکنم. مهم نیست که با لباس زنانه دستگیر شده باشد یا مردانه، مهم آنست که بر خلاف قانون دستگیر شد و هنگام بازداشت به جرم سخنانی که گفته بود، او را چنان مضروب کردند که تا مدتها تبدیل به کابوس جوانان شود، اما نمیدانستند که شما رویا دارید نه کابوس - شما از ستمگر نمیهراسید بل باعث هراس هر ستمگر هستید.
فرزندانم، شما با حرکت نمادین خود نه تنها از دوست دربندتان، بلکه از "زن" بودن دفاع کردید. شما با این حرکت نمادین نشان دادید که مخالف قوانین تبعیض آمیز هستید. مخالف قانونی هستید که زن را نه یک انسان بل نیمی از انسان به حساب میآورد و به همین دلیل شهادت دو زن در دادگاه معادل با شهادت یک مرد است.
شما جوانان فریاد زدید که به مادرانتان احترام میگذارید و حقوق انسانی خواهرانتان را پاس میدارید. شما واژه "فمینیسم" را یک بار دیگر برای بازجویان بازداشتگاهها معنی کردید. بسیاری از دخترانم در بی داد گاهها به جرم "فمینیست" بودن به زندان افتادند، سالها روزی نامههای دولتی مرا به علت "فمینیست" بودن مورد انواع تهمت و افترأ قرار دادند و حل آنکه فمنیست از منظر من، شما و دخترانم به معنای ،"زن بودن" و افتخار به زن بودن است و بس - ما از خلقت خداوندی ننگ نداریم که ما را زن آفرید - ننگ بر کسانی که زن را ناقص الخلقه و ناقص العقل میدانند. و به صرف مرد بودن، خود را از مادرانشان برترمی پندارند. ننگ بر آنانی که بر دامان مادر بزرگ شدند، از شیره جان او تغذیه کردند و وقتی به مسند و مقامی رسیدند وقیحانه برای خود چون مرد بودند حقوقی دو برابر مادر مقرر کردند و بی شرمانه در قانون نوشتند: "اگر مردی زنی را ولو عمداً به قتل برساند، خانواده زنی که به قتل رسیده، برای قصاص قا تل باید قبلا نیمی از دیه قاتل را به او بپردازد".
آنان با تصویب چنین قانونی برای مردی که زنی را به قتل برساند در حقیقت پاداشی نیز در نظر گرفته اند، زیرا در نزد آنها زن بودن گناه کمی نیست و نیاز جامعه به زنان فقط آن است که "نشینند و زایند شیران نر" و به همین دلیل است که سهمیه جنسیتی در دانشگاهها برقرار کردند تا سدی برای ورود خواهرانتان به دانشگاهها ایجاد کنند. سعی کردند صدای مساوات طلبی زنان را به جرم "اقدام علیه امنیت ملی" خاموش سازند، به مأمورین خود دستور بازداشت، تهدید ، ضرب و شتم زنانی را که خواهان حقوق برابر بودند، دادند.
پسران عزیزم، چون در تارخ دیرینه این مملکت همواره حق زنان را ربوده و از سهم آنان کاسته بودند، بنابراین به تلافی گذشتهها میخواهم شما را از "جنبش دانشجویی" بربایم و با افتخار بگویم شما متعلق به جنبش تساوی طلبانه زنان ایران هستید. ما این حرکت نمادین را با افتخار در تاریخ جنبش خود ثبت خواهیم کرد.
شیرین عبادی
Monday, December 14, 2009
زنده باد مردان امروز ایران
من از حدیث حجاب
ز سرنوشت تو ای زن
چنان غریق غمم
که از نوشتن ان
گر یه میکند قلمم (ژاله اصفهانی)
هنوز یکهفته ای از انقلاب بهمن 57 نگذشته بود که امام خمینی در اولین فرمان خود، ما زنان را به حقظ رعایت حجاب و شئونات اسلامی دعوت کرد. صدور این فرمان همچون اشعه الکیریسیته ما را که نسل سوم و یا چهارم بی حجابان ایران بودیم بخود لرزاند. در تصورمان نمیگتجید که با شرکت فعال در انقلاب و سرنگونی شاه تیشه به ریشه خود میزنیم زیرا که به بیان ساده تصوری از انچه که در ساختن اش همراهی کرده بودیم نداشتیم. صدور ان فرمان کذائی هزاران زن را به خیابان ها سرازیر کرد تا بگویند "ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم".
اعتراضات خیابانی ما زنان که هفته ها و ماهها باشکال گوناگون ادامه یافت، به هیچ رو از پشتیبانی مردان ایرانی برخوردار نبود. در همان روزها که تحقیر و عصبانیت خود را از رودست خوردن به خانه میاوردیم شوهرانمان اگر جرات گفتن نداشتند با نگا ههای تمسخر امیز از در بند کردن ما اخساس رضایت میکردند. پدرانمان که گاه خود را روشن فکر هم تصور میکردند با تمسخرمیگفتند ،خوبتان شد، برادرانمان که گاها از روشنفکران مبارز بودند، با سکوت، اعتراض ما را به صلاح جنبش نمیدانستند. رهبران جریانات چپ مان با روشنی گوشزد میکردند که اینهمه قیل و قال برای چیست حال یک روسری که نباید مانع مبارزات ضد امپریالیستی ما شود! و ما زنان در خیابانها از جمع اوباشان و ارازل فحش و ناسزا و سنگ میخوردیم تا انجا که دانستیم قافیه را باخته ایم و البته از صدور فرمان گوشزد تا چادر بر سر انداختنمان و راهی خانه کردنمان سالی طول کشید بدرازنای تاریخ. ما زنان شاید ان نسل از مردان را هرگز نبخشیدیم زیرا که همه انها ته دلشان از انچه که بودیم رضایت نداشتند و فرمان امام خمینی بدرستی بر پایه هم این نکته تکیه کرد که مردان ایرانی از پیشرفتهای زنان ایرانی دل خوشی نداشتند.
حجاب بر سر کردن زنان ایرانی اما تنها مسئله حفظ ناموس خانواده و رعایت شعائر اسلامی نبود زیرا که در هیچ کجای قرانشان توصیه مستقیم به حجاب اجباری اقایان نمیشد.فرمان حجاب انتقامجوئی از نسل زنانی بود که در سالهای دورتر حق رای دادن و دخالت در سیاست و برخی از خقوق نداشته دیگر را بدست اورده بودند. فرمانی بود زن ستیز تا قره العین ها را دوباره بمسلخ برند و صدیقه دولت ابادی ها را از شهر برانند و فرخ رو پارساها را بر دار کنند . فرمانی بود که ریشه در احساس تحقیری داشت که نسبت به زن مدرن ایرانی در ذهن و قلب اقایان ریشه دوانده بود. نه تنها در نزد اقایان علما که بر انها گله ای روا نیست زیرا که انها اگر بر ما نبوده اند، با ما هم نبودند. بلکه ضدیت با زن مدرن در تار و پود مردان باصطلاح روشنفکر که هیچگاه نتوانستند زن همتای خود را بپذیرند و تحمل کنند.
سالها از ان فرمان کذائی و نافرمانی میلیونها زن ایرانی میگذرد. رژیم ایران شاید طی این سالها بیش از هر برنامه ابادانی و ویرانی هزینه صرف سرکوب زن نا فرمان ایرانی کرده است. بیش از هر گشت دیگر پول در پای نیروهای سرکوب زن و دختر ایرانی ریخته است تا نماد تحقیر زنان را که همان چادر . روسری و مقنعه و هر زهر مار دیگر راپا بر جا نگهدارد تا اسلامیتش بر جا بماند زیرا که اگر زنان را حجاب بر سر نباشد کدام یک از عملکردهای اینان اسلامیست؟ ریا نمیکنند،که میکنند. تقلب نمیکنند که میکنند.دروغ نمیگویند، که میگویند. انسانها را بیگناه به جوخه اعدام و طناب دارو حبس و سیاه چال نمیکشانند، که میکشانند. به زنان و مردان جوان تجاوز نمیکنند، که میکنند. ثروت ملتی را بیغما نمیبرند و برباد نمیدهند، که میدهند. ابروی ملتی را نزد جهانیان نمیبرند، که میبرند.خود را نماینده خدا تلقی نمیکنند، که میکنند. براستی کدامیک از عملکرد اینان شباهتی به ان اصول اسلامی دارد که در کتابهایشان برای مدت 14 و اندی فرن بخورد ما داده اند؟ بگذریم.
اما اینک زمانی که اقایان از درماندگی در انتخاب شیوه سرکوب روسری بسر مرد جوانی میاندازند تا نهایت تحقیر را بر او روا دارند نسلی از مردان جوان ایرانی که ریشه حجاب اجباری را بدرستی دریافته اند خود روسری بسر میکنند و در برابر دوربین میایستند تا از رهگذر همدردی با هم نسل خود تحقیر و عناد با زن ایرانی را بنمایش بگذارند. ما زنان بی حجاب عصر انقلاب که سالها در سکوت، عملکرد مردان هم نسل خود را فراموش نکردیم اکنون به جوانان عصر دختران و نوه هایمان درود میفرستیم و از اینکه در جامعه مذکر زده ایرانی چنین تغیرات شگرفی در حال شکل گیریست از صمیم قلب خوشحالیم. اکنون باید با همدردی و همدلی مردان نسل جدید مسئله حجاب اجباری و مبارزه با ان را جدی بگیریم و بقول زنده یاد ژاله اصفهانی بگوئیم: " که هر پیروزی اول ارزو بود" روحی شفیعی
ز سرنوشت تو ای زن
چنان غریق غمم
که از نوشتن ان
گر یه میکند قلمم (ژاله اصفهانی)
هنوز یکهفته ای از انقلاب بهمن 57 نگذشته بود که امام خمینی در اولین فرمان خود، ما زنان را به حقظ رعایت حجاب و شئونات اسلامی دعوت کرد. صدور این فرمان همچون اشعه الکیریسیته ما را که نسل سوم و یا چهارم بی حجابان ایران بودیم بخود لرزاند. در تصورمان نمیگتجید که با شرکت فعال در انقلاب و سرنگونی شاه تیشه به ریشه خود میزنیم زیرا که به بیان ساده تصوری از انچه که در ساختن اش همراهی کرده بودیم نداشتیم. صدور ان فرمان کذائی هزاران زن را به خیابان ها سرازیر کرد تا بگویند "ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم".
اعتراضات خیابانی ما زنان که هفته ها و ماهها باشکال گوناگون ادامه یافت، به هیچ رو از پشتیبانی مردان ایرانی برخوردار نبود. در همان روزها که تحقیر و عصبانیت خود را از رودست خوردن به خانه میاوردیم شوهرانمان اگر جرات گفتن نداشتند با نگا ههای تمسخر امیز از در بند کردن ما اخساس رضایت میکردند. پدرانمان که گاه خود را روشن فکر هم تصور میکردند با تمسخرمیگفتند ،خوبتان شد، برادرانمان که گاها از روشنفکران مبارز بودند، با سکوت، اعتراض ما را به صلاح جنبش نمیدانستند. رهبران جریانات چپ مان با روشنی گوشزد میکردند که اینهمه قیل و قال برای چیست حال یک روسری که نباید مانع مبارزات ضد امپریالیستی ما شود! و ما زنان در خیابانها از جمع اوباشان و ارازل فحش و ناسزا و سنگ میخوردیم تا انجا که دانستیم قافیه را باخته ایم و البته از صدور فرمان گوشزد تا چادر بر سر انداختنمان و راهی خانه کردنمان سالی طول کشید بدرازنای تاریخ. ما زنان شاید ان نسل از مردان را هرگز نبخشیدیم زیرا که همه انها ته دلشان از انچه که بودیم رضایت نداشتند و فرمان امام خمینی بدرستی بر پایه هم این نکته تکیه کرد که مردان ایرانی از پیشرفتهای زنان ایرانی دل خوشی نداشتند.
حجاب بر سر کردن زنان ایرانی اما تنها مسئله حفظ ناموس خانواده و رعایت شعائر اسلامی نبود زیرا که در هیچ کجای قرانشان توصیه مستقیم به حجاب اجباری اقایان نمیشد.فرمان حجاب انتقامجوئی از نسل زنانی بود که در سالهای دورتر حق رای دادن و دخالت در سیاست و برخی از خقوق نداشته دیگر را بدست اورده بودند. فرمانی بود زن ستیز تا قره العین ها را دوباره بمسلخ برند و صدیقه دولت ابادی ها را از شهر برانند و فرخ رو پارساها را بر دار کنند . فرمانی بود که ریشه در احساس تحقیری داشت که نسبت به زن مدرن ایرانی در ذهن و قلب اقایان ریشه دوانده بود. نه تنها در نزد اقایان علما که بر انها گله ای روا نیست زیرا که انها اگر بر ما نبوده اند، با ما هم نبودند. بلکه ضدیت با زن مدرن در تار و پود مردان باصطلاح روشنفکر که هیچگاه نتوانستند زن همتای خود را بپذیرند و تحمل کنند.
سالها از ان فرمان کذائی و نافرمانی میلیونها زن ایرانی میگذرد. رژیم ایران شاید طی این سالها بیش از هر برنامه ابادانی و ویرانی هزینه صرف سرکوب زن نا فرمان ایرانی کرده است. بیش از هر گشت دیگر پول در پای نیروهای سرکوب زن و دختر ایرانی ریخته است تا نماد تحقیر زنان را که همان چادر . روسری و مقنعه و هر زهر مار دیگر راپا بر جا نگهدارد تا اسلامیتش بر جا بماند زیرا که اگر زنان را حجاب بر سر نباشد کدام یک از عملکردهای اینان اسلامیست؟ ریا نمیکنند،که میکنند. تقلب نمیکنند که میکنند.دروغ نمیگویند، که میگویند. انسانها را بیگناه به جوخه اعدام و طناب دارو حبس و سیاه چال نمیکشانند، که میکشانند. به زنان و مردان جوان تجاوز نمیکنند، که میکنند. ثروت ملتی را بیغما نمیبرند و برباد نمیدهند، که میدهند. ابروی ملتی را نزد جهانیان نمیبرند، که میبرند.خود را نماینده خدا تلقی نمیکنند، که میکنند. براستی کدامیک از عملکرد اینان شباهتی به ان اصول اسلامی دارد که در کتابهایشان برای مدت 14 و اندی فرن بخورد ما داده اند؟ بگذریم.
اما اینک زمانی که اقایان از درماندگی در انتخاب شیوه سرکوب روسری بسر مرد جوانی میاندازند تا نهایت تحقیر را بر او روا دارند نسلی از مردان جوان ایرانی که ریشه حجاب اجباری را بدرستی دریافته اند خود روسری بسر میکنند و در برابر دوربین میایستند تا از رهگذر همدردی با هم نسل خود تحقیر و عناد با زن ایرانی را بنمایش بگذارند. ما زنان بی حجاب عصر انقلاب که سالها در سکوت، عملکرد مردان هم نسل خود را فراموش نکردیم اکنون به جوانان عصر دختران و نوه هایمان درود میفرستیم و از اینکه در جامعه مذکر زده ایرانی چنین تغیرات شگرفی در حال شکل گیریست از صمیم قلب خوشحالیم. اکنون باید با همدردی و همدلی مردان نسل جدید مسئله حجاب اجباری و مبارزه با ان را جدی بگیریم و بقول زنده یاد ژاله اصفهانی بگوئیم: " که هر پیروزی اول ارزو بود" روحی شفیعی
Saturday, December 12, 2009
An empty classroom without you.
http://www.youtube.com/watch?v=79V_giLvSz0
http://www.youtube.com/watch?v=79V_giLvSz0
http://www.youtube.com/watch?v=79V_giLvSz0
Thursday, December 10, 2009
A sppech at the Faculty of Arts, Tehran University
http://www.iranian.com/main/2009/dec/tehran-arts-university-student
گیریم که پاک ترین و بی نظیرترین انتخابات عالم را برگزار کردید
گیریم که شما مدافع و مجری سرسخت قانون اساسی می باشید
گیریم که شما خیابان ها را به خاک و خون نکشیدید
گیریم شما قتل و غارت نکردید
گیریم شما بی گناهان را گناه کار و گناه کاران بی گناه را در بند نکردید
گیریم شما در بندانتان با در بندانتان هر آنچه خواستید نکردید
گیریم شما شکنجه نکردید
گیریم شما تجاوز نکردید
گیریم دادگاهتان داد را به تمامه اقامه کرده است
گیریم قاضی القضاتتان مظهر بارز عدالت علوی است
و احکام دادگاهتان یگانه نماد رافت اسلامی است
گیریم قبله تان کعبه ی آمال،اسلامتان اسلام ناب محمدیست و نمازتان نماز ظهر عاشوراست
و خمینی تان روح الله ترین تفسیر از همان که روزی گفت میزان رای ملت است
گیریم ما مشتی خس و خاشاک جاسوس انگلیس و آمریکا هستیم
گیریم ما آگاهانه و به عمد به منظور تاراج خون پدران و برادران شهیدمان شائبه ی
تقلب در انتخابات را دامن زدیم
گیریم ما نه تنها همه ی اصول قانون اساسی را زیر پا گذاشته که کتابچه ی آن را نیز پاره کردیم
گیریم ما احمق های نادان هستیم که نفهمیدیم و ندانستیم که شورای محترم نگهبان
در معذوریت بوده که سه نامزد دیگر به غیر از نامزد نور چشمی آقایان را رد صلاحیت نکرده است
گیریم که ما خائنین هستیم که به طمع درهمی و به بوی دیناری شرف و غیرت و کشور و ناموسمان را به باد حراج گرفته ایم
گیریم که پاسخ سکوت ما چیزی جز عربده های کثیف شما نیست
گیریم پاسخ رای سبز ما چیزی جز کابینه ی سیاه شما نیست
گیریم اسلام ما اسلام آمریکایی است
مسجد ما مسجد ضرار است و نماز ما نماز ابن ملجم،خمینی ما نه آن خمینی ای است که گفت
جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمترنه یک کلمه بیشتر
گیریم سید ما خائن،میر ما مزدور،شیخ ما حتاک است باشه
همه ی این ها که گفتید درست و همه ی این ها که گفتید درست
اما مگر نمی گویید که این خائنان وطن فروش حتاک مشتی خس وخاشاک بیش نیستید
مگر نمی گویید این اوباش رذل مال اجنبی از انگشتان دست هم فرا تر نمی روند
مگر نمی گویید این شکست خوردگان تشنه ی قدرت هیچ پایگاهی بین مردم ندارند
آفرین
اما آقایان در قاموس ایرانی شتر سواری دولا دولا نبوده نیست
اگر ما مشتی خس و خاشاکیم که هیچ پایگاهی در بین ملت نداریم به تعبیری از این جا رانده و از آنجا مانده ایم پس این همه قشون کشی های خیابانی پس برای چیست؟
از دور دست ترین نقاط کشور عده ای بی خبر از همه چیز و از همه جا را به بهانه های واهی و به پاداش هایی ناچیز اجیر کردن و به جان زن و مرد و کودک و جوانان مردم انداختن برای چیست؟
ستون های کیهان را از ار
خطبه های نماز جمعه را با دروغ و تهمت و توهین آلوده کردن برای چیست؟
مراجع عظام تقلید را به برداشت های ناروا از دین محکوم کردن برای چیست؟
پرده های عاوم انسانی را دریدن،دانشگاه ها را پادگان گردن،بسیج را از مردم ستاندن و زیر نظر حکومت بردن،سپاه را در نظر مردم عامل همه ی جنایت نشان دادن،اطلاعات را ساواک کردن، زندان ها را کشتارگاه کردن، ارکان انقلاب را تیشه زدن و انقلاب را از ریشه ساقط کردن، بزرگان نظام را تهمت ها ی واهی زدن، مقامات کشور را در بند کردن، دانشجویان را از تحصیل ساختن،کارگران را در فشار گذاشتن زنان را پرده ی حیا و عفت دریدن دختران را زدن پسران را تجاوز کردن خیابان ها را کربلا کردن مجلس را بی خاصیت کردن دولت را سر بار کردن و هزاران گاف گزاف دیگر از بالا و پایینتان بی محابا می بارد، برای چیست؟
ترس همه ی وجودتان را فرا گرفته
خوابتان را ربوده و راحتتان را سلب کرده است
چاره ای جزفرو افتادن در منجلابی که خود به دست خود ساختید ندارید
ترسیده اید
آنقدر دروغ گفته اید آنقدر ریا کرده اید آنقدر روا خورده اید آنقدر جگر سوزانده اید آنقدر مادر به عزا نشانده اید آنقدر رخت سیاه فرزندان بر تن پدر پوشانده اید آنقدر ریش ها بلند کردید آنقدر ریشه ها خشکانده اید آنقدر به آرای ملت دست برده اید
آنقدر وقاحت قباحت و پر رویی و بی شرمی را به انتها رسانده اید که شیر خفته ی ملت را بیدار کرده اید
چه بخواهید چه نخواهید این شیر بیدار شده هیچ ترسی هم ندارد می غرد و سر کشی می کند
از پشت بام خانه ها گرفته تا کف خیابان ها
از روی پل ها گرفته تا ایستگاه متروها
از مدارس گرفته تا دانشگاه ها
از مساجد گرفته تا هیئت ها
از پایگاه های بسیج گرفته تا پادگان ها
این شیر بیدار شده و این شما هستید که هر دم از ندای الله اکبرش به خود می لرزید
میترسید عصبانی هستید و از این عصبانیت میمیرید
این را تاریخ مصرانه شهادت می دهد
تمامی تاریخ مملو است از دیکتاتوران قدرتمندی که دماغشان در برابر خشم شیر ملت به خاک مالیده شد
باور کنید اعدام هایتان زندان هایتان تبعید هایتان در برابر آنچه هیتلر در آلمان نازی انجام داد کاریکاتوری بیش نیست
باور کنید این ژست خوف انگیزی که به خود گرفته ابد در برابر فریاد های وحشت زای چاوچسکو در رومانی کرد کاریکاتوری بیش نیست
باور کنید آنچه به ملت خود می کنید در برابر آنچه صدام با ملت خویش کرد کاریکاتوری بیش نیست
و عجب آنکه همه ی این ها را می بینید و عبرت نمی گیرید
و در پایان :
بار دیگر آقایان شما را به مطالعه ی تاریخ فرا می خوانیم
مطالعه ای نه این بار سطحی و گذرا
بلکه با تامل و تفکر در اعمال آنان که پیش از شما راهی را که شما امروز برگزیدید را رفته اند تا قضاوت تاریخ درموردشان را ببینید.
امید که عبرت بگیرید.
در مملکت چو غرش شیران فتاد و رفت
این عو عو ی سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خرهای شما نیز فرو نشیند
(سخنان دانشجویان دانشگاه هنر. 16 آذر 1388
گیریم که پاک ترین و بی نظیرترین انتخابات عالم را برگزار کردید
گیریم که شما مدافع و مجری سرسخت قانون اساسی می باشید
گیریم که شما خیابان ها را به خاک و خون نکشیدید
گیریم شما قتل و غارت نکردید
گیریم شما بی گناهان را گناه کار و گناه کاران بی گناه را در بند نکردید
گیریم شما در بندانتان با در بندانتان هر آنچه خواستید نکردید
گیریم شما شکنجه نکردید
گیریم شما تجاوز نکردید
گیریم دادگاهتان داد را به تمامه اقامه کرده است
گیریم قاضی القضاتتان مظهر بارز عدالت علوی است
و احکام دادگاهتان یگانه نماد رافت اسلامی است
گیریم قبله تان کعبه ی آمال،اسلامتان اسلام ناب محمدیست و نمازتان نماز ظهر عاشوراست
و خمینی تان روح الله ترین تفسیر از همان که روزی گفت میزان رای ملت است
گیریم ما مشتی خس و خاشاک جاسوس انگلیس و آمریکا هستیم
گیریم ما آگاهانه و به عمد به منظور تاراج خون پدران و برادران شهیدمان شائبه ی
تقلب در انتخابات را دامن زدیم
گیریم ما نه تنها همه ی اصول قانون اساسی را زیر پا گذاشته که کتابچه ی آن را نیز پاره کردیم
گیریم ما احمق های نادان هستیم که نفهمیدیم و ندانستیم که شورای محترم نگهبان
در معذوریت بوده که سه نامزد دیگر به غیر از نامزد نور چشمی آقایان را رد صلاحیت نکرده است
گیریم که ما خائنین هستیم که به طمع درهمی و به بوی دیناری شرف و غیرت و کشور و ناموسمان را به باد حراج گرفته ایم
گیریم که پاسخ سکوت ما چیزی جز عربده های کثیف شما نیست
گیریم پاسخ رای سبز ما چیزی جز کابینه ی سیاه شما نیست
گیریم اسلام ما اسلام آمریکایی است
مسجد ما مسجد ضرار است و نماز ما نماز ابن ملجم،خمینی ما نه آن خمینی ای است که گفت
جمهوری اسلامی نه یک کلمه کمترنه یک کلمه بیشتر
گیریم سید ما خائن،میر ما مزدور،شیخ ما حتاک است باشه
همه ی این ها که گفتید درست و همه ی این ها که گفتید درست
اما مگر نمی گویید که این خائنان وطن فروش حتاک مشتی خس وخاشاک بیش نیستید
مگر نمی گویید این اوباش رذل مال اجنبی از انگشتان دست هم فرا تر نمی روند
مگر نمی گویید این شکست خوردگان تشنه ی قدرت هیچ پایگاهی بین مردم ندارند
آفرین
اما آقایان در قاموس ایرانی شتر سواری دولا دولا نبوده نیست
اگر ما مشتی خس و خاشاکیم که هیچ پایگاهی در بین ملت نداریم به تعبیری از این جا رانده و از آنجا مانده ایم پس این همه قشون کشی های خیابانی پس برای چیست؟
از دور دست ترین نقاط کشور عده ای بی خبر از همه چیز و از همه جا را به بهانه های واهی و به پاداش هایی ناچیز اجیر کردن و به جان زن و مرد و کودک و جوانان مردم انداختن برای چیست؟
ستون های کیهان را از ار
خطبه های نماز جمعه را با دروغ و تهمت و توهین آلوده کردن برای چیست؟
مراجع عظام تقلید را به برداشت های ناروا از دین محکوم کردن برای چیست؟
پرده های عاوم انسانی را دریدن،دانشگاه ها را پادگان گردن،بسیج را از مردم ستاندن و زیر نظر حکومت بردن،سپاه را در نظر مردم عامل همه ی جنایت نشان دادن،اطلاعات را ساواک کردن، زندان ها را کشتارگاه کردن، ارکان انقلاب را تیشه زدن و انقلاب را از ریشه ساقط کردن، بزرگان نظام را تهمت ها ی واهی زدن، مقامات کشور را در بند کردن، دانشجویان را از تحصیل ساختن،کارگران را در فشار گذاشتن زنان را پرده ی حیا و عفت دریدن دختران را زدن پسران را تجاوز کردن خیابان ها را کربلا کردن مجلس را بی خاصیت کردن دولت را سر بار کردن و هزاران گاف گزاف دیگر از بالا و پایینتان بی محابا می بارد، برای چیست؟
ترس همه ی وجودتان را فرا گرفته
خوابتان را ربوده و راحتتان را سلب کرده است
چاره ای جزفرو افتادن در منجلابی که خود به دست خود ساختید ندارید
ترسیده اید
آنقدر دروغ گفته اید آنقدر ریا کرده اید آنقدر روا خورده اید آنقدر جگر سوزانده اید آنقدر مادر به عزا نشانده اید آنقدر رخت سیاه فرزندان بر تن پدر پوشانده اید آنقدر ریش ها بلند کردید آنقدر ریشه ها خشکانده اید آنقدر به آرای ملت دست برده اید
آنقدر وقاحت قباحت و پر رویی و بی شرمی را به انتها رسانده اید که شیر خفته ی ملت را بیدار کرده اید
چه بخواهید چه نخواهید این شیر بیدار شده هیچ ترسی هم ندارد می غرد و سر کشی می کند
از پشت بام خانه ها گرفته تا کف خیابان ها
از روی پل ها گرفته تا ایستگاه متروها
از مدارس گرفته تا دانشگاه ها
از مساجد گرفته تا هیئت ها
از پایگاه های بسیج گرفته تا پادگان ها
این شیر بیدار شده و این شما هستید که هر دم از ندای الله اکبرش به خود می لرزید
میترسید عصبانی هستید و از این عصبانیت میمیرید
این را تاریخ مصرانه شهادت می دهد
تمامی تاریخ مملو است از دیکتاتوران قدرتمندی که دماغشان در برابر خشم شیر ملت به خاک مالیده شد
باور کنید اعدام هایتان زندان هایتان تبعید هایتان در برابر آنچه هیتلر در آلمان نازی انجام داد کاریکاتوری بیش نیست
باور کنید این ژست خوف انگیزی که به خود گرفته ابد در برابر فریاد های وحشت زای چاوچسکو در رومانی کرد کاریکاتوری بیش نیست
باور کنید آنچه به ملت خود می کنید در برابر آنچه صدام با ملت خویش کرد کاریکاتوری بیش نیست
و عجب آنکه همه ی این ها را می بینید و عبرت نمی گیرید
و در پایان :
بار دیگر آقایان شما را به مطالعه ی تاریخ فرا می خوانیم
مطالعه ای نه این بار سطحی و گذرا
بلکه با تامل و تفکر در اعمال آنان که پیش از شما راهی را که شما امروز برگزیدید را رفته اند تا قضاوت تاریخ درموردشان را ببینید.
امید که عبرت بگیرید.
در مملکت چو غرش شیران فتاد و رفت
این عو عو ی سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خرهای شما نیز فرو نشیند
(سخنان دانشجویان دانشگاه هنر. 16 آذر 1388
Thursday, November 26, 2009
Students against the coup
This is a message from Iran. Bahareh, a brave student speaks for unity, democracy and freedom and against dictatorship and tyrany.
http://www.youtube.com/watch?v=kKaG0e_Zjo4&feature=player_embedded
http://www.youtube.com/watch?v=kKaG0e_Zjo4&feature=player_embedded
Tuesday, November 17, 2009
هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق
http://www.youtube.com/watch?v=GoRZXJUNXX8
ویدیو کلیپ سخنرانی رامین پزشک جوان در مراسم پایان تحصیلات پزشکی
ایا کسی میتواند تصور کند که این جوان پر شور با دلی سرشار از عشق به حرفه خود و به زندگی بنواند به اسانی خودکشی کند؟
رامین با دلی سرشار از علاقه به حرفه خود کار پزشکی را اغاز کرد. براستی اگر خودکشی او درست باشد که نیست ایا او در کهریزک چه دیده است که روح و روان جوان اورا تا بدان حد پریشان کرد که از جان خود بگذرد و با زندگی وداع گوید؟ اگر خودکشی رامین واقعیت داشته باشد که ندارد سردمداران و طراحان نابودی جانهای پاک بر او و با او چه کردند که او را به نابودی و نیستی کشاندند؟
اگر همه اینها واقعیت نداشته باشد که ندارد خط قرمز این طراخان مرگ کجاست؟ ایا جائی هست که درنگ کنند و به نتایج جنایاتی بپردازند که سی سال و اندی است در سرزمین ایران مرتکب ان میشوند؟
ایا اینان را باک از قیامتی هست که در روزش جوابگو باشند؟ یا روزی پس از امروز که در دادگاه مردم به پای محاکمه کشانده شوند و ایا پاسخی دارند بر اینهمه کشتار جوانان ما؟
سخنرانی رامین را ببینید و قضاوت کنید. ایا این رامین که با ان صدای رساو زیبا از عشق به کار و حرفه خود میگوید همان رامین است که ادعا میشود خود را کشته است؟
چرا؟ اگر واقعیت دارد چرا؟
http://www.youtube.com/watch?v=GoRZXJUNXX8
ویدیو کلیپ سخنرانی رامین پزشک جوان در مراسم پایان تحصیلات پزشکی
ایا کسی میتواند تصور کند که این جوان پر شور با دلی سرشار از عشق به حرفه خود و به زندگی بنواند به اسانی خودکشی کند؟
رامین با دلی سرشار از علاقه به حرفه خود کار پزشکی را اغاز کرد. براستی اگر خودکشی او درست باشد که نیست ایا او در کهریزک چه دیده است که روح و روان جوان اورا تا بدان حد پریشان کرد که از جان خود بگذرد و با زندگی وداع گوید؟ اگر خودکشی رامین واقعیت داشته باشد که ندارد سردمداران و طراحان نابودی جانهای پاک بر او و با او چه کردند که او را به نابودی و نیستی کشاندند؟
اگر همه اینها واقعیت نداشته باشد که ندارد خط قرمز این طراخان مرگ کجاست؟ ایا جائی هست که درنگ کنند و به نتایج جنایاتی بپردازند که سی سال و اندی است در سرزمین ایران مرتکب ان میشوند؟
ایا اینان را باک از قیامتی هست که در روزش جوابگو باشند؟ یا روزی پس از امروز که در دادگاه مردم به پای محاکمه کشانده شوند و ایا پاسخی دارند بر اینهمه کشتار جوانان ما؟
سخنرانی رامین را ببینید و قضاوت کنید. ایا این رامین که با ان صدای رساو زیبا از عشق به کار و حرفه خود میگوید همان رامین است که ادعا میشود خود را کشته است؟
چرا؟ اگر واقعیت دارد چرا؟
http://www.youtube.com/watch?v=GoRZXJUNXX8
Sunday, November 8, 2009
Where is Iran heading?
November 4 is the day that in 1979, a number of radical students attacked the US Embassy in Tehran and took its 53 staff hostage and held them for over 400 days and the embassy compound turned into a revolutionary guard garrison. The occupation of the Embassy was an attempt to demonstrate the students' objection to the US policies in the past and was supportred by Ayatollah Khomeini and many revolutionaries at the time.
Every year, this day is commomerated by demostrations in front of the compound attended by the usual supporters of the regime. Most of the original hostage takers are now in the opposit camp and either in prison or out of the circle of power. This year, the situation was far more different from any other year. Iran witnessed an election-coup in which Mahmoud Ahmadinejad was re-elected and re-instated by the order of the supreme leader. The subsequent days and months after the coup were a mixture of people's demonstrations to the vote-rigging and the regime's brutal response.
Iran is now in a dangerous cross-road. On the one hand the regime has imprisoned thousands all over the country, has tortured them, raped them and held mock trials in a desparate attempt to silence the people's voices. On the other hand, the people, supported by the two defeated presidential candidates and fed up with the 30 years of misery under the theocratic regime have no intention to back off. If in the first days, the people were demanding where is their vote, today their slogans are centred around their hatred of the leadership especially Ayatollah Khamenei, the supreme leader who suported the coup and sided with Ahmadinejad.
This year on November 4 hundreds of thousands marched on the streets of the Iranian cities: Tehran, Esfahan, Shiraz, Tabriz, Ahwaz, Yazd, Rasht and many smaller cities to show their anger. So far as the news indicate that hundreds have been detained and at least one case of fatal shooting in Esafahan is reported.
1- At the unviversity of Shiraz, about 100 Basij militia students gathered on the grounds outside the compound while hundreds of students were inside the building. According to eye witnesses, at some point, the basijis supported by police poured into the building and began beating the students with whatever arms they had; batons, clubs, etc. They then captured some 20 students and drove them out to an unknown place on their motorbycs. The females were placed in the back of the motorcycles with two men on both their sides. All this happened in front of the university staff who wouldn't dare to intervene; Ebrahim Azizi, Shiraz governor, Hojat Al-eslam Daneshi Attorney General and Colonel Ghafari, head of city's traffic. The police assualted three females who were about to exit the university, pulled their Chador from their heads and took them away.
2- In Tehran, about 400 have been detained in various places and unknown centres. Their is a wide-spread worry that females have been taken to a centre (Khovin) in Veramin which is allegedly as horrific as the Kahrizak detention centre. Two minibuses have taken some of the detainess to the revolutionary guard centres. It has also been reported that one of the Basiji commanders has allocated his private parking for the detainees.
3- In tabriz a number of students have been detained.
4- In Esfahan apart from detention, the police entered a house and shot a student dead in front of his family. This is the first reported death so far.
It has also been reported that many new sites are being prepared to serve as prison including the underground facilities in the Tehran Mosala where mass rallies and prayers are held.
In an alarming and unprecedented report, which reminds us of the assasinations of the 1980s and 1990s outside the country , General Masoud Jazayeri, cultural vice president of the Islamic Republic Army has announced that most of the opposition elements outside the country have been identified and the regime will deal with them accordingly. He has threatened that the regime cannot keep silence about what he called the atrocities of those who are outside the borders. General Jazayeri's commnets were given to the official media in Iran. The official website of the political bureau of the revolutionary guards (Basirat) also commented on the 'current 5 opposition groups' outside the country: a- Secular intellectuals, b-Journalists, c- Student activists, d- Artists who all support the Green Movement and the fifth, Mojahedin Khaleg and the Royalists.
This is a new phase in the regime's attempt to intimidate and suppress the voices of the Iranian people even outside the borders. It wouldn't be surprising if they dispatch their assasins to other countries. The Iranian people inside and outside have never been this much close and united as they are today. The regime itself has prepared grounds for the millions of Iranians who had left the country in the past 30 years to once again get closer to those who live inside and keep the world aware of the painful conditions in which men and women of Iran especially the youth are living. Three generations of Iranians were born and bred under the shadow of a regime which planned so hard to keep them under its reign. These are the generations who have experienced so much hardship, cultural, social and economic depravation that are not afraid to risk their lives to come to the streets and say enough is enough. We want freedom, democracy, life. We want to return to the world of the living and not the dead which has risen from the hallucination of thousand years.
Every year, this day is commomerated by demostrations in front of the compound attended by the usual supporters of the regime. Most of the original hostage takers are now in the opposit camp and either in prison or out of the circle of power. This year, the situation was far more different from any other year. Iran witnessed an election-coup in which Mahmoud Ahmadinejad was re-elected and re-instated by the order of the supreme leader. The subsequent days and months after the coup were a mixture of people's demonstrations to the vote-rigging and the regime's brutal response.
Iran is now in a dangerous cross-road. On the one hand the regime has imprisoned thousands all over the country, has tortured them, raped them and held mock trials in a desparate attempt to silence the people's voices. On the other hand, the people, supported by the two defeated presidential candidates and fed up with the 30 years of misery under the theocratic regime have no intention to back off. If in the first days, the people were demanding where is their vote, today their slogans are centred around their hatred of the leadership especially Ayatollah Khamenei, the supreme leader who suported the coup and sided with Ahmadinejad.
This year on November 4 hundreds of thousands marched on the streets of the Iranian cities: Tehran, Esfahan, Shiraz, Tabriz, Ahwaz, Yazd, Rasht and many smaller cities to show their anger. So far as the news indicate that hundreds have been detained and at least one case of fatal shooting in Esafahan is reported.
1- At the unviversity of Shiraz, about 100 Basij militia students gathered on the grounds outside the compound while hundreds of students were inside the building. According to eye witnesses, at some point, the basijis supported by police poured into the building and began beating the students with whatever arms they had; batons, clubs, etc. They then captured some 20 students and drove them out to an unknown place on their motorbycs. The females were placed in the back of the motorcycles with two men on both their sides. All this happened in front of the university staff who wouldn't dare to intervene; Ebrahim Azizi, Shiraz governor, Hojat Al-eslam Daneshi Attorney General and Colonel Ghafari, head of city's traffic. The police assualted three females who were about to exit the university, pulled their Chador from their heads and took them away.
2- In Tehran, about 400 have been detained in various places and unknown centres. Their is a wide-spread worry that females have been taken to a centre (Khovin) in Veramin which is allegedly as horrific as the Kahrizak detention centre. Two minibuses have taken some of the detainess to the revolutionary guard centres. It has also been reported that one of the Basiji commanders has allocated his private parking for the detainees.
3- In tabriz a number of students have been detained.
4- In Esfahan apart from detention, the police entered a house and shot a student dead in front of his family. This is the first reported death so far.
It has also been reported that many new sites are being prepared to serve as prison including the underground facilities in the Tehran Mosala where mass rallies and prayers are held.
In an alarming and unprecedented report, which reminds us of the assasinations of the 1980s and 1990s outside the country , General Masoud Jazayeri, cultural vice president of the Islamic Republic Army has announced that most of the opposition elements outside the country have been identified and the regime will deal with them accordingly. He has threatened that the regime cannot keep silence about what he called the atrocities of those who are outside the borders. General Jazayeri's commnets were given to the official media in Iran. The official website of the political bureau of the revolutionary guards (Basirat) also commented on the 'current 5 opposition groups' outside the country: a- Secular intellectuals, b-Journalists, c- Student activists, d- Artists who all support the Green Movement and the fifth, Mojahedin Khaleg and the Royalists.
This is a new phase in the regime's attempt to intimidate and suppress the voices of the Iranian people even outside the borders. It wouldn't be surprising if they dispatch their assasins to other countries. The Iranian people inside and outside have never been this much close and united as they are today. The regime itself has prepared grounds for the millions of Iranians who had left the country in the past 30 years to once again get closer to those who live inside and keep the world aware of the painful conditions in which men and women of Iran especially the youth are living. Three generations of Iranians were born and bred under the shadow of a regime which planned so hard to keep them under its reign. These are the generations who have experienced so much hardship, cultural, social and economic depravation that are not afraid to risk their lives to come to the streets and say enough is enough. We want freedom, democracy, life. We want to return to the world of the living and not the dead which has risen from the hallucination of thousand years.
Wednesday, October 28, 2009
Could anyone imagine?
A letter from the Guardian.
http://u.tv/News/Happy-birthday-Ahmadinejad/bdc701a6-ad37-42a8-963f-22606d12a2e6
http://u.tv/News/Happy-birthday-Ahmadinejad/bdc701a6-ad37-42a8-963f-22606d12a2e6
Saturday, October 24, 2009
Neda's mother speaks out
ندا شهید راه مردم است، نه شهید حکومت! / هاجر رستمی
سه شنبه 20 اكتبر 2009
هاجر رستمی، مادر ندا آقاسلطان در گفتگویی با صدای آمریکا، بار دیگر ادعای «دسیسه ی دشمنان» در مرگ دختر خود را رد کرد و تاکید کرد به هیچ وجه تحت پوشش بنیاد شهید حکومت ایران قرار نخواهد گرفت. او گفت ندا برای مملکت خود شهید شده است. وی در این گفتگو با اشاره به اظهارات مقامات حکومت که گفته اند اگر ثابت شود ندا آقاسلطان بر اثر دسیسه ی دشمن کشته شده باشد، خانواده ی وی تحت پوشش بنیاد شهید قرار می گیرد، گفت:
من تحت هیچ شرایطی قبول نمی کنم. چنین چیزی نیست که دسیسه باشد و بچه ی مرا کسی کشته باشد. من هیچ وقت تحت پوشش بنیاد شهید قرار نمی گیرم و نخواهم گرفت. ندا رفته برای مملکتش، ندا نرفته که برای ما درآمد ماهیانه درست کند. اگر این ها می گویند شهید شده روی سنگ قبر او مردم آمدند با رنگ سرخ نوشتند شهید، چرا پس می روند کلمه ی شهید را پاک می کنند؟
او با رد ادعاهای حکومت در مورد مشکوک بودن قتل ندا افزود: ندا مثل سهراب و اشکان و مثل بقیه ی بچه ها مرده. هر طور که آن بچه ها کشته شدند، ندای من هم همان طور کشته شد. هیچ دسیسه ای در کار نیست. ندا مثل بچه های دیگر مرده است و هیچ فرقی نمی کند. ندا فرار کرد آمد توی کوچه سوار ماشین بشود، ماشینش هم توی فاصله ی ۲۶ قدمی آن جایی بود که افتاد، آمد سوار شود، تیر زدند و او را کشتند.
وی تصریح کرد حاضر نخواهد شد تحت پوشش بنیاد شهید قرار گیرد: اگر دنیا را به من بدهند، من هیچ وقت قبول نمی کنم. دنبا برای من برابری با یک موی ندا را نمی کند. اصلا نمی توانم چنین چیزی را قبول کنم. ندا رفته، با پول و درآمد ماهیانه هیچ چیزی قابل جبران نیست. من فقط می خواهم قاتل پیدا شود و به سزای اعمالش برسد. مهم این است که دختر من ندا پیش خدا مقام پیدا کرد و پیش مردم ایران و دنیا مقام پیدا کرد. برای من این مهم است. از این که جایی ثبت بشود ندا شهید شده است برای من اصلا ارزش ندارد و من هرگز زیر بار این نمی روم که اسم ندا جایی به عنوان شهید ثبت شود.
برگرفته از :
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
سه شنبه 20 اكتبر 2009
هاجر رستمی، مادر ندا آقاسلطان در گفتگویی با صدای آمریکا، بار دیگر ادعای «دسیسه ی دشمنان» در مرگ دختر خود را رد کرد و تاکید کرد به هیچ وجه تحت پوشش بنیاد شهید حکومت ایران قرار نخواهد گرفت. او گفت ندا برای مملکت خود شهید شده است. وی در این گفتگو با اشاره به اظهارات مقامات حکومت که گفته اند اگر ثابت شود ندا آقاسلطان بر اثر دسیسه ی دشمن کشته شده باشد، خانواده ی وی تحت پوشش بنیاد شهید قرار می گیرد، گفت:
من تحت هیچ شرایطی قبول نمی کنم. چنین چیزی نیست که دسیسه باشد و بچه ی مرا کسی کشته باشد. من هیچ وقت تحت پوشش بنیاد شهید قرار نمی گیرم و نخواهم گرفت. ندا رفته برای مملکتش، ندا نرفته که برای ما درآمد ماهیانه درست کند. اگر این ها می گویند شهید شده روی سنگ قبر او مردم آمدند با رنگ سرخ نوشتند شهید، چرا پس می روند کلمه ی شهید را پاک می کنند؟
او با رد ادعاهای حکومت در مورد مشکوک بودن قتل ندا افزود: ندا مثل سهراب و اشکان و مثل بقیه ی بچه ها مرده. هر طور که آن بچه ها کشته شدند، ندای من هم همان طور کشته شد. هیچ دسیسه ای در کار نیست. ندا مثل بچه های دیگر مرده است و هیچ فرقی نمی کند. ندا فرار کرد آمد توی کوچه سوار ماشین بشود، ماشینش هم توی فاصله ی ۲۶ قدمی آن جایی بود که افتاد، آمد سوار شود، تیر زدند و او را کشتند.
وی تصریح کرد حاضر نخواهد شد تحت پوشش بنیاد شهید قرار گیرد: اگر دنیا را به من بدهند، من هیچ وقت قبول نمی کنم. دنبا برای من برابری با یک موی ندا را نمی کند. اصلا نمی توانم چنین چیزی را قبول کنم. ندا رفته، با پول و درآمد ماهیانه هیچ چیزی قابل جبران نیست. من فقط می خواهم قاتل پیدا شود و به سزای اعمالش برسد. مهم این است که دختر من ندا پیش خدا مقام پیدا کرد و پیش مردم ایران و دنیا مقام پیدا کرد. برای من این مهم است. از این که جایی ثبت بشود ندا شهید شده است برای من اصلا ارزش ندارد و من هرگز زیر بار این نمی روم که اسم ندا جایی به عنوان شهید ثبت شود.
برگرفته از :
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
Thursday, October 22, 2009
Your life in on sale!
Humans' life in Iran is on sale. If you murder someone, you will not be automatically tried and sentenced according to your crime. You will be sentenced to death in most cases. But it doesn't mean you are going to be executed according to the sentence received. Your life can be spared and you will be free if you can negotiate with the family of the victim and they accept the Dieh(blood money) and you have the means to pay them. This means those who don't have the money will be hanged. At present and with the accelaration of executions in Iran, prisoners on the death row who are unable to pay the Dieh are in a marathon to collect it through appeals and public donations. The following appeal was sent by Mohammed Mostafaie, a criminal lawyer who takes up the cases of the juvenille or those who cannot pay legal expenses urging the public to pay 2 million tomans, equivalant of £ 130,000 to save 4 persons from hanging. It is a desperate appeal and we must do something about it. But more than that and more important than that we must campaign to stop the death penalty altogether. Only then a fair trial of those who have committed a crime would be possible because the legal system would act fairly and sentence the accused according to the crime. Execution, or buying it off will not diminish crimes in any society. We must have a fair legal system where the murderer recieves a fair sentence according to the crime but not executed.
فراخوان استمداد یک وکیل برای نجات جان جوانان در معرض اعدام
محمد مصطفایی، وکیل دادگستری و فعال حقوق بشر در ایران که وکالت بسیاری از نوجوانان در معرض اعدام را بر عهده دارد، طی فراخوانی خواستار مساعدتهای مالی مردم ایران برای جلوگیری از اعدام نوجوانان و پرداخت دیه به اولیای دم مقتولان گردید. متن این فراخوان که در وبلاگ شخصی این وکیل منتشر شده به شرح زیر است:
هرگز باور نمی کردم که بهنود شجاعی اعدام شود. چرا که اولیاءدم مقتول در حضور تعدادی از هنرمندان، گذشت خود را اعلام کرده و در جلسه ای محرمانه اعلام نمودند که خواهان دیه هستند. چون خانواده بهنود فاقد بضاعت مالی بوده و توان پرداخت دیه را نداشتند چند نفر از هنرمندان مبادرت به افتتاح حسابی جهت جمع آوری دیه نمودند. پس از افتتاح حساب با فراخوانی عمومی به ذکر نام بهنود شجای پرداخته و در نشریات نیز متشر گردید. اولیاءدم با شنیدن این موضوع و اعلام نام بهنود شجاعی ناراحت شده و از گذشت خود عدول کردند. هر چند عدول آنها قابل پذیرش نبود ولی دادخواهیمان به هیچ جا نرسید و بهنود در تاریخ 19/7/1388 به پای چوبه دار رفته و اعدام شد.در حال حاضر چندین نفر از موکلینم که در کمتر از 18 سال مرتکب جرم شده بودند در انتظار اجرای حکم قصاص نفس هستند آنان نیاز شدید به جمع آوری مبلغی به عنوان دیه دارند که با پرداخت دیه می توان از اولیاءدم رضایت گرفت. اما ذکر نام موکلینم به دلیل ایجاد حساسیت برای خانواده اولیاءدم ممکن نبوده و پس از جمع آوری دیه و اخذ رضایت اعلام خواهد شد.به همین منظور و اینکه در راستای اخذ رضایت از اولیاءدم، نیاز به وجوهی به صورت نقد است تا بتوان در لحظه گذشت از قصاص به اولیاءدم پرداخت نمود ناچار شدم حسابی به همین منظور افتتاح نمایم تا صرفا صندوقی باشد برای حمایت از کودکان و نجات جان افرادی که در کمتر از 18 سال مرتکب جرم شده اند. ناچار بودنم به این علت است که هیچ انجمن یا نهادی که مورد اطمینانم باشد نیافتم.وجوه اهدایی خود را به حساب سیبای بانک ملی ایران شعبه میدان سید جمال الدین اسدآبادی تحت شماره 0205327104006 واریز و به دیگر دوستانتان اعلام کنید. اگر در خارج از کشور اقامت دارید می توانید به صورت گروهی توسط یک شخص مورد اطمینان مبادرت به جمع آوری دیه کرده، و از طریق صرافیها به حساب فوق الذکر واریز کنید.در صورتی که مبلغی حدود دویست میلیون تومان جمع آوری شود می توان به زودی سه یا چهار نفر از نوجوانان را از مرگ نجات داد.صمیمانه از اطمینانی که به حقیر می نمایید سپاسگذارم. بدیهی است مبالغ جمع آوری شده و مبالغ پرداختی به اولیاءدم مقتولین در آخر هر ماه محاسبه و در وبلاگ شخصی ام www.mohegh.blogfa.com منتشر و به نظر گرامیتان خواهد رسید.با تشکر فراوانمحمد مصطفایی وکیل بسیاری از نوجوانان در معرض اعدام091212125905-88602503 دفتر حقوقی حامیان
فراخوان استمداد یک وکیل برای نجات جان جوانان در معرض اعدام
محمد مصطفایی، وکیل دادگستری و فعال حقوق بشر در ایران که وکالت بسیاری از نوجوانان در معرض اعدام را بر عهده دارد، طی فراخوانی خواستار مساعدتهای مالی مردم ایران برای جلوگیری از اعدام نوجوانان و پرداخت دیه به اولیای دم مقتولان گردید. متن این فراخوان که در وبلاگ شخصی این وکیل منتشر شده به شرح زیر است:
هرگز باور نمی کردم که بهنود شجاعی اعدام شود. چرا که اولیاءدم مقتول در حضور تعدادی از هنرمندان، گذشت خود را اعلام کرده و در جلسه ای محرمانه اعلام نمودند که خواهان دیه هستند. چون خانواده بهنود فاقد بضاعت مالی بوده و توان پرداخت دیه را نداشتند چند نفر از هنرمندان مبادرت به افتتاح حسابی جهت جمع آوری دیه نمودند. پس از افتتاح حساب با فراخوانی عمومی به ذکر نام بهنود شجای پرداخته و در نشریات نیز متشر گردید. اولیاءدم با شنیدن این موضوع و اعلام نام بهنود شجاعی ناراحت شده و از گذشت خود عدول کردند. هر چند عدول آنها قابل پذیرش نبود ولی دادخواهیمان به هیچ جا نرسید و بهنود در تاریخ 19/7/1388 به پای چوبه دار رفته و اعدام شد.در حال حاضر چندین نفر از موکلینم که در کمتر از 18 سال مرتکب جرم شده بودند در انتظار اجرای حکم قصاص نفس هستند آنان نیاز شدید به جمع آوری مبلغی به عنوان دیه دارند که با پرداخت دیه می توان از اولیاءدم رضایت گرفت. اما ذکر نام موکلینم به دلیل ایجاد حساسیت برای خانواده اولیاءدم ممکن نبوده و پس از جمع آوری دیه و اخذ رضایت اعلام خواهد شد.به همین منظور و اینکه در راستای اخذ رضایت از اولیاءدم، نیاز به وجوهی به صورت نقد است تا بتوان در لحظه گذشت از قصاص به اولیاءدم پرداخت نمود ناچار شدم حسابی به همین منظور افتتاح نمایم تا صرفا صندوقی باشد برای حمایت از کودکان و نجات جان افرادی که در کمتر از 18 سال مرتکب جرم شده اند. ناچار بودنم به این علت است که هیچ انجمن یا نهادی که مورد اطمینانم باشد نیافتم.وجوه اهدایی خود را به حساب سیبای بانک ملی ایران شعبه میدان سید جمال الدین اسدآبادی تحت شماره 0205327104006 واریز و به دیگر دوستانتان اعلام کنید. اگر در خارج از کشور اقامت دارید می توانید به صورت گروهی توسط یک شخص مورد اطمینان مبادرت به جمع آوری دیه کرده، و از طریق صرافیها به حساب فوق الذکر واریز کنید.در صورتی که مبلغی حدود دویست میلیون تومان جمع آوری شود می توان به زودی سه یا چهار نفر از نوجوانان را از مرگ نجات داد.صمیمانه از اطمینانی که به حقیر می نمایید سپاسگذارم. بدیهی است مبالغ جمع آوری شده و مبالغ پرداختی به اولیاءدم مقتولین در آخر هر ماه محاسبه و در وبلاگ شخصی ام www.mohegh.blogfa.com منتشر و به نظر گرامیتان خواهد رسید.با تشکر فراوانمحمد مصطفایی وکیل بسیاری از نوجوانان در معرض اعدام091212125905-88602503 دفتر حقوقی حامیان
Saturday, October 17, 2009
Stop Executions
شنبه 25 مهر ماه سال 1388
صدور احکام مرگ را متوقف کنید!
اطلاعیه۱۱ تشکل مدنی ایرانی در اروپا صدور احکام مرگ را متوقف کنید! داود فردبچه میر اردبیلی" که در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ماه سال جاری بازداشت شده بود، از زندان اوین به شعبه ۲٨ دادگاه انقلاب منتقل و حکم اعدام به وی ابلاغ شد. این پنجمین حکم اعدام است که توسط دادگاههای انقلاب صادر شده است. چهار تن از فعالین سیاسی به نامهای آرش رحمان پور، ناصر عبدالحسینی، محمدرضا علیزمانی و حامد روحی نژاد در روزهای گذشته به مرگ محکوم شدهاند. محکومین به اعدام با وجود اینکه پیش از انتخابات بازداشت شده بودند، در دادگاه رسیدگی به بازداشت شدگان پس از انتخابات محاکمه شدند. آنها از داشتن وکیل مدافع محروم بودند.به نوشته روزنامه اعتماد، سه تن از نمایندگان مجلس پس از دیداری که روز یکشنبه گذشته (۱۹ مهر) با مقامهای قوه قضاییه داشتند، گفتهاند: "عزم دستگاه قضایی برای اعدام چهار تن از متهمان اغتشاشات اخیر جدی است".ما به عنوان تشکل های مدنی ایرانیان در اروپا، مجازات اعدام را نیز عملی جنایتکارانه، ضدبشری و قتل عمد می دانیم که حق حیات و زیست انسان را نقض می کند. از اینرو با مجازات اعدام به هر بهانه ای و تحت هر عنوان و توجیهی مخالف هستیم و برای لغو آن با تمام نیرو مبارزه می کنیم.ما امضاکنندگان، به شدت نگران اعدام این پنج تن فعال سیاسی می باشیم و از قوه قضائیه میخواهیم که صدور احکام مرگ را متوقف کند.آدینه ۲۴ مهر ۱۳۸۸- ۱۶ اکتبر ۲۰۰۹آدرس تماس: iranianbelgique@yahoo.frاسامی امضاکنندگان:کمیته حمایت از حقوق بشر در ایران-کلن- آلمان گروه ندای مادران- بلژیک انجمن فرهنگی و حقوق بشری بیان- بلژیک شبکه فرهنگی ایرانیان اروپاپلاتفرم سازمان های پناهندگی ایرانیان در هلندکانون مدافعان حقوق بشر در ایران- بلژیک فدراسیون اروپرسکانون ره آورد- آخن- آلمان جمعیت دفاه از جبهه جمهوری و دمکراسی در ایران- بلژیکمرکز فرهنگی پرسپولیس- بلژیک انجمن ایرانیان- هلند
صدور احکام مرگ را متوقف کنید!
اطلاعیه۱۱ تشکل مدنی ایرانی در اروپا صدور احکام مرگ را متوقف کنید! داود فردبچه میر اردبیلی" که در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ماه سال جاری بازداشت شده بود، از زندان اوین به شعبه ۲٨ دادگاه انقلاب منتقل و حکم اعدام به وی ابلاغ شد. این پنجمین حکم اعدام است که توسط دادگاههای انقلاب صادر شده است. چهار تن از فعالین سیاسی به نامهای آرش رحمان پور، ناصر عبدالحسینی، محمدرضا علیزمانی و حامد روحی نژاد در روزهای گذشته به مرگ محکوم شدهاند. محکومین به اعدام با وجود اینکه پیش از انتخابات بازداشت شده بودند، در دادگاه رسیدگی به بازداشت شدگان پس از انتخابات محاکمه شدند. آنها از داشتن وکیل مدافع محروم بودند.به نوشته روزنامه اعتماد، سه تن از نمایندگان مجلس پس از دیداری که روز یکشنبه گذشته (۱۹ مهر) با مقامهای قوه قضاییه داشتند، گفتهاند: "عزم دستگاه قضایی برای اعدام چهار تن از متهمان اغتشاشات اخیر جدی است".ما به عنوان تشکل های مدنی ایرانیان در اروپا، مجازات اعدام را نیز عملی جنایتکارانه، ضدبشری و قتل عمد می دانیم که حق حیات و زیست انسان را نقض می کند. از اینرو با مجازات اعدام به هر بهانه ای و تحت هر عنوان و توجیهی مخالف هستیم و برای لغو آن با تمام نیرو مبارزه می کنیم.ما امضاکنندگان، به شدت نگران اعدام این پنج تن فعال سیاسی می باشیم و از قوه قضائیه میخواهیم که صدور احکام مرگ را متوقف کند.آدینه ۲۴ مهر ۱۳۸۸- ۱۶ اکتبر ۲۰۰۹آدرس تماس: iranianbelgique@yahoo.frاسامی امضاکنندگان:کمیته حمایت از حقوق بشر در ایران-کلن- آلمان گروه ندای مادران- بلژیک انجمن فرهنگی و حقوق بشری بیان- بلژیک شبکه فرهنگی ایرانیان اروپاپلاتفرم سازمان های پناهندگی ایرانیان در هلندکانون مدافعان حقوق بشر در ایران- بلژیک فدراسیون اروپرسکانون ره آورد- آخن- آلمان جمعیت دفاه از جبهه جمهوری و دمکراسی در ایران- بلژیکمرکز فرهنگی پرسپولیس- بلژیک انجمن ایرانیان- هلند
Stop Execution of juveniles and political prisoners!
Rouhi Shafii
The Iranian government has accelerated its reign of executions despite international condmentations. Two categories of prisoners are at the immidiate risk of execution: a number of people who were detained before or after the presidential elections in June 2009 and the juveniles who have commited murder and were sentenced to death while under the age of 18. At the moment 5 of the many political prisoners have recieved the death penalty by the courts. They were tried without the presence of a lawyer. One of the prisoners who is very ill and was detained months before the elections is accused of participating in the demonstrations and acting against national security.
The execution of juveniles has also accelarated. At the moment three juveniles are at immidiate risk of hanging. Last week, Behnood Shojaie was hanged in Evin prison despite the efforts of human rights activists as well as other personalities and the family of Behnoud. The hanging was carried out not by an executioner but by the parents of the victim, Ehsan. Ehsan's mother and father pulled the stool from under Behnood's feet to let him perform the dance of death in front of the bewildered crowd who gathered outside the prison to protest against the hanging. Ever since, I have been wondering how a woman, a mother, though in mourning for the loss of her son would be so brutally brain-washed to be able to act as executioner and kill another person, though the murderer of her son? How can that be possible? Who is responsible for the institutionalisation of such brutality and violence that has plagued the Iranian society in recent decades? Ehsan's mother announced that she is now free of grief and sleeps happily after she killed Behnood! How can that be possible? What goes on in our society needs a thorough and complete research on the sychological and sociological aspects of the concept of revenge, retribution (Quesas) verses forgiveness and mercy. As Iranians we need to look into these terms and how they have been applied in recent decades in our society. From the onset, the Islamic regime brought with it the vocubulary and the culture of death and retribution. It manifested these concepts in the early days of the revolution by executing without trial or summararily trials of those who were in charge in the previous regime.
We Iranians are in part to be blamed for closing our eyes from the onset to those brutalities. We share the responsiblity of contributing and the institutionalisation of violence in our country. It is now up to us to deal with this spiral malice and eradicate it from the root. It is not an easy task. Violence is constituted in the fabric of the Islamic regime and many, who today have recognised the symptoms and distanced themselves from it and even joined the opposition were involved in acts of violence themselves or the least kept their silence about it. These are the people who primarily bear the responsibility to talk about their experiences and criticise their role as the functioneries of the regime. We, as members of the civil society in any category and position, inside or outside Iran have a duty and responsibility not to keep our silence for a moment and accelarate our efforts by campaigning against the detention of peaceful demonstrators, political activists, writers, journalists and memebers of the civil society, by condemning torture in prisons in all forms and shape, forced confessions under torture and above all the death penalty in its universality and by getting the attention of the international community especially human rights organisation. To eradicate the legacy of three decades of violence against the people especially with the participation of a group of those people which goes into the wider society is not an easy task. We are at the begining of a long stretch of road which will eventually end to the victory of light against darkness and knwoledge against ignorance.
The Iranian government has accelerated its reign of executions despite international condmentations. Two categories of prisoners are at the immidiate risk of execution: a number of people who were detained before or after the presidential elections in June 2009 and the juveniles who have commited murder and were sentenced to death while under the age of 18. At the moment 5 of the many political prisoners have recieved the death penalty by the courts. They were tried without the presence of a lawyer. One of the prisoners who is very ill and was detained months before the elections is accused of participating in the demonstrations and acting against national security.
The execution of juveniles has also accelarated. At the moment three juveniles are at immidiate risk of hanging. Last week, Behnood Shojaie was hanged in Evin prison despite the efforts of human rights activists as well as other personalities and the family of Behnoud. The hanging was carried out not by an executioner but by the parents of the victim, Ehsan. Ehsan's mother and father pulled the stool from under Behnood's feet to let him perform the dance of death in front of the bewildered crowd who gathered outside the prison to protest against the hanging. Ever since, I have been wondering how a woman, a mother, though in mourning for the loss of her son would be so brutally brain-washed to be able to act as executioner and kill another person, though the murderer of her son? How can that be possible? Who is responsible for the institutionalisation of such brutality and violence that has plagued the Iranian society in recent decades? Ehsan's mother announced that she is now free of grief and sleeps happily after she killed Behnood! How can that be possible? What goes on in our society needs a thorough and complete research on the sychological and sociological aspects of the concept of revenge, retribution (Quesas) verses forgiveness and mercy. As Iranians we need to look into these terms and how they have been applied in recent decades in our society. From the onset, the Islamic regime brought with it the vocubulary and the culture of death and retribution. It manifested these concepts in the early days of the revolution by executing without trial or summararily trials of those who were in charge in the previous regime.
We Iranians are in part to be blamed for closing our eyes from the onset to those brutalities. We share the responsiblity of contributing and the institutionalisation of violence in our country. It is now up to us to deal with this spiral malice and eradicate it from the root. It is not an easy task. Violence is constituted in the fabric of the Islamic regime and many, who today have recognised the symptoms and distanced themselves from it and even joined the opposition were involved in acts of violence themselves or the least kept their silence about it. These are the people who primarily bear the responsibility to talk about their experiences and criticise their role as the functioneries of the regime. We, as members of the civil society in any category and position, inside or outside Iran have a duty and responsibility not to keep our silence for a moment and accelarate our efforts by campaigning against the detention of peaceful demonstrators, political activists, writers, journalists and memebers of the civil society, by condemning torture in prisons in all forms and shape, forced confessions under torture and above all the death penalty in its universality and by getting the attention of the international community especially human rights organisation. To eradicate the legacy of three decades of violence against the people especially with the participation of a group of those people which goes into the wider society is not an easy task. We are at the begining of a long stretch of road which will eventually end to the victory of light against darkness and knwoledge against ignorance.
Saturday, October 10, 2009
Sunday, October 4, 2009
Satiagraha/the force of truth
دوستان در برنامه ای از زندگی مها تما گاندی رهبر مبارزات هند بر ضد استعمار و براي استقلال هند گزارشگر به جمله بالا اشاره کرد که مایه و زير بناي فلسفي گاندی در مبارزه بود. میدانید که گاندی مخالف خشونت بود و یکی از نقاط قدرت او هم رد خشونت و مبارزه از راههای مسالمت اميز بود. "ساتیاگراها" به معنای نیرو یا قدرت واقعیت است یعنی که او اعتقاد داشت به واقعیت میارزه ای که به پیش میبرد و انکه این مبارزه نه از راههای خشونت امیز که با شکافتن واقعیتهای موجود و با استفاده از روشهای صلح اميزارام به پیش رود
کمی فکر کنیم، ما به ان میزان از شعوز اجتماعی رسیده ایم و توان انرا داریم که بیکباره و براي همیشه خشونت عجین شده در فرهنگ اسلامی-ایرانی-خاورمیانه ای و شرقی را در همه ابعاد شناسائی کنیم و با اگاهی به انکه اين بار، یعني در این دور مبارزه با دشمن خانگی که از بطن ما و زاده ما و پرورده دامن ماست ،با کاربرد اگاهانه روشهای
مسالمت امیز و ارام، ارام از زندگی خود خشونت سیاسي و فرهنگی و اجتماعی زا بزدائیم. ما باید با استفاده از این اگاهي برای زدودن کلمات خشونت امیز از کتب درسی و ادبیات فارسی، در بعدی کوچک اما عميق، براي از میان بردن مبارزات خشونت امیز خياباني در بعدي بزرکتر، برای از میان بردن خشونت های خانوادگی، خشونت پدر بر فرزند و یا همسر، کارفرما بر کارگر و کارمند، ارباب بر رعیت، رهبر سياسی بر ملتي که او را انتخاب کرده است، بر خشونتهای ثبت شده در متون حقوقی و قضائی و سیاسی که پیامد انها حبس و شکنجه و اعدام است مبارزه کنیم.
کار ما کاری سترگ است. انرا دست کم نگیرید. ایران ما که به فرهنگ چندین هزار ساله اش مینازیم سرزمین اعدامها و کشتارها و از سر کشته ها مناره درست کردن و از شانه زندانیان طناب رد کردن و خانواده شاهانی است که چشم همه اولاد ذکور خود را کور میکردند تا بینائی نباشد که ادعاي سلطنت کند.
اگر در این هفته برای لغو مجازات اعدام تلاش میکنیم هفته ها و ماهها و سالهای زیادی را باید سپری کنیم تا کسي به تماشای سنگسار نرود و جلادی در شهر يافت نشود تا طناب به گردن زندانی اندازد و تجاوزگري یافت نشود تا با دختران و پسران ما انچنان کند.
کار طولانی و زیادی در پیش داریم عزیزان
اما از یاد نبریم که به اگاهی رسیده ایم، یعني در نیمی از راهیم . این خود جای بسي خوشحالیست.
روحی
کمی فکر کنیم، ما به ان میزان از شعوز اجتماعی رسیده ایم و توان انرا داریم که بیکباره و براي همیشه خشونت عجین شده در فرهنگ اسلامی-ایرانی-خاورمیانه ای و شرقی را در همه ابعاد شناسائی کنیم و با اگاهی به انکه اين بار، یعني در این دور مبارزه با دشمن خانگی که از بطن ما و زاده ما و پرورده دامن ماست ،با کاربرد اگاهانه روشهای
مسالمت امیز و ارام، ارام از زندگی خود خشونت سیاسي و فرهنگی و اجتماعی زا بزدائیم. ما باید با استفاده از این اگاهي برای زدودن کلمات خشونت امیز از کتب درسی و ادبیات فارسی، در بعدی کوچک اما عميق، براي از میان بردن مبارزات خشونت امیز خياباني در بعدي بزرکتر، برای از میان بردن خشونت های خانوادگی، خشونت پدر بر فرزند و یا همسر، کارفرما بر کارگر و کارمند، ارباب بر رعیت، رهبر سياسی بر ملتي که او را انتخاب کرده است، بر خشونتهای ثبت شده در متون حقوقی و قضائی و سیاسی که پیامد انها حبس و شکنجه و اعدام است مبارزه کنیم.
کار ما کاری سترگ است. انرا دست کم نگیرید. ایران ما که به فرهنگ چندین هزار ساله اش مینازیم سرزمین اعدامها و کشتارها و از سر کشته ها مناره درست کردن و از شانه زندانیان طناب رد کردن و خانواده شاهانی است که چشم همه اولاد ذکور خود را کور میکردند تا بینائی نباشد که ادعاي سلطنت کند.
اگر در این هفته برای لغو مجازات اعدام تلاش میکنیم هفته ها و ماهها و سالهای زیادی را باید سپری کنیم تا کسي به تماشای سنگسار نرود و جلادی در شهر يافت نشود تا طناب به گردن زندانی اندازد و تجاوزگري یافت نشود تا با دختران و پسران ما انچنان کند.
کار طولانی و زیادی در پیش داریم عزیزان
اما از یاد نبریم که به اگاهی رسیده ایم، یعني در نیمی از راهیم . این خود جای بسي خوشحالیست.
روحی
Friday, October 2, 2009
درخواستی خاضعانه، از تمام زنان ایرانزمین
شهلا لاهیجی
زنانِ سرزمینِ ما، بارِ دیگر شاهدِ بحرانی عظیم و فشاری خردکننده در کشورشان هستند؛ بحران و فشاری که هر روز و هر ساعت و هر لحظه زیرِ پوستِ جامعهی ما احساس میشود. در برآشفتگی و درهمریختگیِ ناشی از خشونتهایِ بیحدومرزِ اعمالشده، بیشک همچون همیشهی تاریخ، زنان اند که بیشترین هزینهپردازانِ امروز و فردایِ آن خواهند بود؛ چه خود آماجِ این خشونت باشند و چه بر پدران، همسران و فرزندانشان آوار شود.
آنچه در جامعهی امروز شاهدِ آن هستیم جوِ خشونتی است معلق در فضایی به پهنایِ ایران، ناشی از مواجهه با خشونتی افسارگسیخته و عریان، خشونتی که از اعماقِ روابطِ اجتماعی و فرهنگِ سیاسیِ جامعهی ما بیرون آمد. هر چند این خشونت ظرفِ یک روز سراسرِ ایران را در نوردید و همگان را بهتزده کرد اما باید بپذیریم که بذرِ این خشونت یکشبه کاشته نشد و رشد نکرد بلکه نشانهی ریشههایِ ویرانگر و گسترشیابندهی خشونتِ پنهان و آشکار در گسترهی جامعهای است که سالهاست در برابرِ «خشونت علیه شهروندانِ خود» سکوت کرده است.
امروز ما مردمِ این سرزمین این پرسش و چالش را پیشِ رو داریم که چه شد و چگونه شد که فرزندانِ این آب و خاک، دختران و پسران بیگناهِ ما، با خشونتی چنین عریان و غیرانسانی جان باختند یا به بند کشیده شدند. هر چند گفته میشود از این پس «جوانانِ نسل دومِ ایرانیانِ مهاجر» بیش از پیش به «ملت»شان و «ملیت»شان خواهند بالید و سرفرازتر از پیش در دیارِ میزبانان خویش گردن افراشته میدارند اما ما زنان ایرانی در درونِ ایران کراهتِ خشونتی را که در برابرِ چشممان رخ نمود، نمیتوانیم با چنین افتخاری بپوشانیم.
این کنش و خشونتِ افسارگسیختهی درپیِآن، از کرهی ماه بر ما نازل نشد بلکه توسطِ مردمِ همین سرزمین و از دلِ همین جامعه بروز کرد و گسترش یافت. و این بیشک دردودملِ ناشی از سکوت جامعه دربرابرِ خشونتهای روزمره و غیرانسانیای بود که امروز اینگونه هیبت زشت و کریهِ خود را در برابرِ دیدِ همگان نهاده است. ما زنان در بهت و ناباوری از خود میپرسیم چه عوامل و دلایلی موجب شد از اعماقِ فرهنگ و زندگیِ اجتماعی ملتی کهنسال که در تاریخِ دیرسالاش به تعامل و تساهل شهرهی جهان بوده، چنین خشونت سهمگین و باورنکردنی سر بر آورد؟
بیشک مسئولیتِ بروزِ چنین فجایع دردناک و ضدانسانیای متوجه عاملان و آمران آن است اما آیا واقعا خودِ ما مردم بیتقصیریم؟ آیا بخشی از ظهور و بازتولیدِ ریشههایِ چنین خشونتی متوجهِ سکوت و بیتفاوتی و بیمسئولیتیِ تکتکِ ما مردم نیست؟ ما ملتی که در طولِ دهههایِ گذشته در برابرِ خشونتهایِ ریزودرشت که در جامعه اتفاق افتاد غالباً بیتفاوت ماندیم. ما ملتی که در برابرِ اندیشههایِ قهرآمیز در فرهنگِ سیاسیمان که به طورِمداوم از طریق رسانههای تصویری و نوشتاری تحتِ نفوذِ «قدرت» مدام خصومت و تضاد و حتا جنگ را (جنگِ تمدنها، جنگِ ادیان، جنگِ ایدئولوژیها) تزریق میکرد، سکوت و گاه همراهی کردیم.
ما مردمی که اغلبِ اوقات «قصاصِ نفس» را ارج نهادیم و هنگامِ اعدامِ مجرمان در ملاءعام کودکانمان را به تماشا بردیم. ما ملتی که «مسالمتجویی» و «مدارا» در برابرِ «دشمن» و «رقیب» (بیگانه، حاکمیت، اوپوزیسیون) را به تمسخر گرفتیم و «مبارزه» با رقیب تا حذفِ او را به هر قیمت تشویق کردیم. ما ملتی که اسطورههایِ «برادرکشی و فرزندکشی» در فرهنگمان را ناخواسته تداوم دادیم و گاه تقدیس کردیم و روشهایِ پدرسالارانهی «هدف وسیله را توجیه میکند» را تحتِ پوششِ ایدئولوژی و مرام خاص سیاسیمان توجیه و تبلیغ کردیم.
ما ملتی که اجازه دادیم دخترکان سیزدهسالهمان با جوازِ ازدواج موردِ تجاوز قرار گیرند و ندانستیم که چنین مجوزهایی میتواند فرهنگی را بیافریند که مرداناش به خود حق دهند به زنان و دخترکان معترض، تنها، به جرمِ تفاوت اندیشه و نظر [. . .] کنند و خشونت ورزند.
ما مردمانی که در برابرِ ظلم و خشونتهایی که در پناهِ بهظاهر «امنِ» خانواده بر زنان و دختران اعمال میشد و تنها بخشی از آن را در صفحاتِ حوادث مطبوعات به عنوانِ «داستانهایِ هیجانانگیز» میخواندیم، فریادِ وامصیبتا سر ندادیم، باید میدانستیم که وقتی در کوچکترین واحدِ اجتماعی یعنی خانواده، چنین فجایعی ازسویِ بستگان (آن هم با مجوزِ قانون و در سکوت و بیتفاوتی) بر زنان روا میشود، میتواند در خیابان و به دستِ غریبهها نیز بر دختران و پسران روا گردد.
ما مردم که دختری بیپناه را در پنجهی اقتدارِ «ولیِ قهری» تنها گذاشتیم تا تحتِ پوشش و با مجوزِ دفاع از ناموس و شرف و بیترس از قانون، بیرحمانه گردن نازکاش را به تیغ بسپارد و جانِ نازنیناش را بستاند یا در دخمهای برایِ سالیان به بند بکشد، باید میدانستیم که روزیروزگاری پدرسالاران که خود را مالکِ ملک و فرزندانِ کشورشان میدانند، بهراحتی میتوانند هرخشونتی را به شهروندان کشور روا و قانونی بدانند. ما ملتی که انقلابی را با هدفِ آزادی و حقوقِ شهروندان و رفعِ تبعیض در همهی سطوح جامعه، جانانه به ثمر رساندیم، بابي تفاوتي هايمان اگرنه گناهكاردست كم اهمال كاريم.
اما ما زنان این سرزمین در تمام این سالها چه در قالب قربانی مستقیم و چه به عنوان مادر، دختر، همسر و خواهر، این خشونتها را با پوست و گوشتِ خود حس و تجربه کرده و میکنیم و همچنین بوی مشمئزکننده و خطرناکِ «فجایعی که ممکن است در راه باشد» را با وحشت و نگرانی به مشام میکشیم. زیرا در زندگی روزمرهی خود تأثیرِ مخرب و ویرانگر و چندوجهیِ خشونت را در یافته و حس میکنیم که رویدادهایِ خشونتبارِ اخیر چه بسا تا سالهایِ متمادی و حتا بر نسلها تأثیرِ ویرانکنندهاش را خواهد گذاشت.
بر همین اساس معتقدیم تا این خشونتها در فضایِ عمومیِ جامعه و در محیطی آرام و عاری از کینتوزی بررسی نشود، نمیتوان به آینده و حتا بقایِ سرزمینمان امیدوار بود. ما به تجربه دریافتهایم خشونت را نمیتوان با خشونت از میان برد. خشونت به مفهومِ عامِ آن؛ از خشونتِ فیزیکی گرفته تا کلامی و حتا موضعگیریهایِ سیاسی. به همین دلیل سالها تلاش کرده ایم «صدایی»، «اعتراضی» و فریادی باشیم در برابرِ خشونت و ظلم علیهِ زنان زیرا با تجربهی مشترک با خواهرانمان در سراسرِ جهان در یافته ایم، جامعهای که بیاموزد خشونت علیهِ زنان را متوقف سازد، بیشک خشونت را در همهی اشکالاش مهار کرده است.
زنان این مرز و بوم (خسته از درگیریهایِ بیپایان) به این واقعیت دست یافته اند که مسئولیت بزرگی برایِ کاهشِ خشونتها بر عهده دارند. مادران، همسران، دختران و خواهرانِ شما امروز و طبقهی خود میدانند که همگان را به چارهجوییهای اساسی برایِ مهار خشونت ویرانگر نهفته در بطنِ جامعه فرا خوانند و خشونتی که بیشک زندگی زنان و کودکان را بیش از دیگران به مخاطره خواهد افکند.
نیک میدانیم که موفقیت در این کارزار نیازمندِ عزمِ همگان است. عزمی که باید از رأس تا قاعدهی هرم جامعه را در بر گیرد. ازهمینرو خطاب به همگان در هر سو که ایستاده اند و همهی طرفینِ دعوا در نهایتِ تواضع یادآور میشویم با توجه به اتفاقات مصیبتبار و هولناکی که در کشورمان رخ داده است، امروز وقتِ آن است که به جایِ سبقت و شتاب به قصدِ «پیروزی بر رقیب»، «انتقامگیری» یا حذفِ یکدیگر لحظهای تأمل کنیم و فارغ از دیدگاههایِ سیاسی و جناحی از وجدان خود سؤال کنیم که چه شد، چنین فجایعِ عظیم و
جبرانناپذیری در جامعهی ما رخ داد؟ صادقانه از خود بپرسیم «سهمِ ما» در بروزِ این خشونتها تا چه اندازه بوده است.و این پیام را به قدرتمندان که آنان نیز فرزندانِ مادرانی هستند، برسانیم که تاریخ ثابت کرده است که هیچ «قدرتی» نمیتواند با دستهایِ آلوده به خونِ بیگناهان حتا برایِ خود «عافیت و عاقبتِ خوش» تدارک ببیند، چه رسد برایِ جامعه و آحادِ مردم. همهی زنان از هر طیف، جناح و گروهی باید بکوشند تا از فاجعهای که پیش آمد پلی برایِ تداومِ زندگی و کاهشِ خشونت در جامعهمان بسازند، پس نیازداریم همگیمان برایِ یافتنِ راهحلهایِ مسئولانه در فضایی غیرِخشونتآمیز تلاش کنیم. لذا ناگزیریم دندانِ صبر بر جگرِ خونین بگذاریم، صبور باشیم و بدونِ خطونشانکشیدنهایِ معمول با یکدیگر و با مردمان به گفتوگو بپردازیم. گفتوگو بدون پراکنش کینه و تنفر تنها راه شفایِ جامعهای است که همه را از صدر تا ذیل قربانیِ بیماریِ مهلک خشونت کرده است.
روشن است که گام اول، تلاش برایِ آزادیِ هرچهسریعترِ تمامیِ زندانیان وقایعِ اخیر است. باید همگی دست در دستِ هم نهیم و همهی راههایِ ممکن را فعال سازیم تا هرچه زودتر این عزیزان آزاد شوند و به آغوشِ خانوادههایِ خود باز گردند. پس دست به دستِ هم دهیم و با تشکیلِ ائتلافی زنانه از همهی توان زنان و نهادهایِ مردمی و حتا رسمی بهره گیریم تا موجی نیرومند علیهِ خشونت به وجود آوریم. شاید این «قدرتِ زنانه» بتواند در جهتِ ایجادِ فضای گفتوگو در تمامِ سطوحِ گوناگونِ جامعه برایِ ترمیمِ این شبکهی ملتهب و خشونتدیده یاری رساند. وقایعِ ماههایِ اخیر نشان داد که مردم ما تا چه اندازه توان اعتراض مسالمتآمیز در بیان خواستههای خود دارند و چگونه در آرامترین شکلِ ممکن کمترین و قانونیترین حقوقِ مدنیِ خود را در چارچوبِ قوانین نظام و حقوقی که برای آنان پیشبینی شده بود، طلب کردند و حق نبود با این ملتِ بزرگ و قانونگرا، چنین خشونتآمیز و خارج از قانون رفتار شود.
ما همه در یک سرزمین با جغرافیای واحد زندگی میکنیم. ازاینرو باید فرا گیریم که هر نوع «منازعه»، «رقابت»، «پیشبردِ منافعِ فردی و جمعی»مان و هر نوع «تغییری» را در فضایی اخلاقی، انسانی و به دور از خشونت پیش بریم وگرنه جامعهای بیمار خواهیم داشت که در آینده به سقوطِ کاملِ ارزشهایِ انسانی و اخلاقی و تمدنی خواهد انجامید و آحادِ آن (اگر هنوز باقی باشند) به زیرِپانهادن تمامیِ معیارهایِ انسانی و اخلاقی برایِ رسیدن به اهدافشان تن خواهند داد.
برگرفته از: مدرسه فیمینیستی
زنانِ سرزمینِ ما، بارِ دیگر شاهدِ بحرانی عظیم و فشاری خردکننده در کشورشان هستند؛ بحران و فشاری که هر روز و هر ساعت و هر لحظه زیرِ پوستِ جامعهی ما احساس میشود. در برآشفتگی و درهمریختگیِ ناشی از خشونتهایِ بیحدومرزِ اعمالشده، بیشک همچون همیشهی تاریخ، زنان اند که بیشترین هزینهپردازانِ امروز و فردایِ آن خواهند بود؛ چه خود آماجِ این خشونت باشند و چه بر پدران، همسران و فرزندانشان آوار شود.
آنچه در جامعهی امروز شاهدِ آن هستیم جوِ خشونتی است معلق در فضایی به پهنایِ ایران، ناشی از مواجهه با خشونتی افسارگسیخته و عریان، خشونتی که از اعماقِ روابطِ اجتماعی و فرهنگِ سیاسیِ جامعهی ما بیرون آمد. هر چند این خشونت ظرفِ یک روز سراسرِ ایران را در نوردید و همگان را بهتزده کرد اما باید بپذیریم که بذرِ این خشونت یکشبه کاشته نشد و رشد نکرد بلکه نشانهی ریشههایِ ویرانگر و گسترشیابندهی خشونتِ پنهان و آشکار در گسترهی جامعهای است که سالهاست در برابرِ «خشونت علیه شهروندانِ خود» سکوت کرده است.
امروز ما مردمِ این سرزمین این پرسش و چالش را پیشِ رو داریم که چه شد و چگونه شد که فرزندانِ این آب و خاک، دختران و پسران بیگناهِ ما، با خشونتی چنین عریان و غیرانسانی جان باختند یا به بند کشیده شدند. هر چند گفته میشود از این پس «جوانانِ نسل دومِ ایرانیانِ مهاجر» بیش از پیش به «ملت»شان و «ملیت»شان خواهند بالید و سرفرازتر از پیش در دیارِ میزبانان خویش گردن افراشته میدارند اما ما زنان ایرانی در درونِ ایران کراهتِ خشونتی را که در برابرِ چشممان رخ نمود، نمیتوانیم با چنین افتخاری بپوشانیم.
این کنش و خشونتِ افسارگسیختهی درپیِآن، از کرهی ماه بر ما نازل نشد بلکه توسطِ مردمِ همین سرزمین و از دلِ همین جامعه بروز کرد و گسترش یافت. و این بیشک دردودملِ ناشی از سکوت جامعه دربرابرِ خشونتهای روزمره و غیرانسانیای بود که امروز اینگونه هیبت زشت و کریهِ خود را در برابرِ دیدِ همگان نهاده است. ما زنان در بهت و ناباوری از خود میپرسیم چه عوامل و دلایلی موجب شد از اعماقِ فرهنگ و زندگیِ اجتماعی ملتی کهنسال که در تاریخِ دیرسالاش به تعامل و تساهل شهرهی جهان بوده، چنین خشونت سهمگین و باورنکردنی سر بر آورد؟
بیشک مسئولیتِ بروزِ چنین فجایع دردناک و ضدانسانیای متوجه عاملان و آمران آن است اما آیا واقعا خودِ ما مردم بیتقصیریم؟ آیا بخشی از ظهور و بازتولیدِ ریشههایِ چنین خشونتی متوجهِ سکوت و بیتفاوتی و بیمسئولیتیِ تکتکِ ما مردم نیست؟ ما ملتی که در طولِ دهههایِ گذشته در برابرِ خشونتهایِ ریزودرشت که در جامعه اتفاق افتاد غالباً بیتفاوت ماندیم. ما ملتی که در برابرِ اندیشههایِ قهرآمیز در فرهنگِ سیاسیمان که به طورِمداوم از طریق رسانههای تصویری و نوشتاری تحتِ نفوذِ «قدرت» مدام خصومت و تضاد و حتا جنگ را (جنگِ تمدنها، جنگِ ادیان، جنگِ ایدئولوژیها) تزریق میکرد، سکوت و گاه همراهی کردیم.
ما مردمی که اغلبِ اوقات «قصاصِ نفس» را ارج نهادیم و هنگامِ اعدامِ مجرمان در ملاءعام کودکانمان را به تماشا بردیم. ما ملتی که «مسالمتجویی» و «مدارا» در برابرِ «دشمن» و «رقیب» (بیگانه، حاکمیت، اوپوزیسیون) را به تمسخر گرفتیم و «مبارزه» با رقیب تا حذفِ او را به هر قیمت تشویق کردیم. ما ملتی که اسطورههایِ «برادرکشی و فرزندکشی» در فرهنگمان را ناخواسته تداوم دادیم و گاه تقدیس کردیم و روشهایِ پدرسالارانهی «هدف وسیله را توجیه میکند» را تحتِ پوششِ ایدئولوژی و مرام خاص سیاسیمان توجیه و تبلیغ کردیم.
ما ملتی که اجازه دادیم دخترکان سیزدهسالهمان با جوازِ ازدواج موردِ تجاوز قرار گیرند و ندانستیم که چنین مجوزهایی میتواند فرهنگی را بیافریند که مرداناش به خود حق دهند به زنان و دخترکان معترض، تنها، به جرمِ تفاوت اندیشه و نظر [. . .] کنند و خشونت ورزند.
ما مردمانی که در برابرِ ظلم و خشونتهایی که در پناهِ بهظاهر «امنِ» خانواده بر زنان و دختران اعمال میشد و تنها بخشی از آن را در صفحاتِ حوادث مطبوعات به عنوانِ «داستانهایِ هیجانانگیز» میخواندیم، فریادِ وامصیبتا سر ندادیم، باید میدانستیم که وقتی در کوچکترین واحدِ اجتماعی یعنی خانواده، چنین فجایعی ازسویِ بستگان (آن هم با مجوزِ قانون و در سکوت و بیتفاوتی) بر زنان روا میشود، میتواند در خیابان و به دستِ غریبهها نیز بر دختران و پسران روا گردد.
ما مردم که دختری بیپناه را در پنجهی اقتدارِ «ولیِ قهری» تنها گذاشتیم تا تحتِ پوشش و با مجوزِ دفاع از ناموس و شرف و بیترس از قانون، بیرحمانه گردن نازکاش را به تیغ بسپارد و جانِ نازنیناش را بستاند یا در دخمهای برایِ سالیان به بند بکشد، باید میدانستیم که روزیروزگاری پدرسالاران که خود را مالکِ ملک و فرزندانِ کشورشان میدانند، بهراحتی میتوانند هرخشونتی را به شهروندان کشور روا و قانونی بدانند. ما ملتی که انقلابی را با هدفِ آزادی و حقوقِ شهروندان و رفعِ تبعیض در همهی سطوح جامعه، جانانه به ثمر رساندیم، بابي تفاوتي هايمان اگرنه گناهكاردست كم اهمال كاريم.
اما ما زنان این سرزمین در تمام این سالها چه در قالب قربانی مستقیم و چه به عنوان مادر، دختر، همسر و خواهر، این خشونتها را با پوست و گوشتِ خود حس و تجربه کرده و میکنیم و همچنین بوی مشمئزکننده و خطرناکِ «فجایعی که ممکن است در راه باشد» را با وحشت و نگرانی به مشام میکشیم. زیرا در زندگی روزمرهی خود تأثیرِ مخرب و ویرانگر و چندوجهیِ خشونت را در یافته و حس میکنیم که رویدادهایِ خشونتبارِ اخیر چه بسا تا سالهایِ متمادی و حتا بر نسلها تأثیرِ ویرانکنندهاش را خواهد گذاشت.
بر همین اساس معتقدیم تا این خشونتها در فضایِ عمومیِ جامعه و در محیطی آرام و عاری از کینتوزی بررسی نشود، نمیتوان به آینده و حتا بقایِ سرزمینمان امیدوار بود. ما به تجربه دریافتهایم خشونت را نمیتوان با خشونت از میان برد. خشونت به مفهومِ عامِ آن؛ از خشونتِ فیزیکی گرفته تا کلامی و حتا موضعگیریهایِ سیاسی. به همین دلیل سالها تلاش کرده ایم «صدایی»، «اعتراضی» و فریادی باشیم در برابرِ خشونت و ظلم علیهِ زنان زیرا با تجربهی مشترک با خواهرانمان در سراسرِ جهان در یافته ایم، جامعهای که بیاموزد خشونت علیهِ زنان را متوقف سازد، بیشک خشونت را در همهی اشکالاش مهار کرده است.
زنان این مرز و بوم (خسته از درگیریهایِ بیپایان) به این واقعیت دست یافته اند که مسئولیت بزرگی برایِ کاهشِ خشونتها بر عهده دارند. مادران، همسران، دختران و خواهرانِ شما امروز و طبقهی خود میدانند که همگان را به چارهجوییهای اساسی برایِ مهار خشونت ویرانگر نهفته در بطنِ جامعه فرا خوانند و خشونتی که بیشک زندگی زنان و کودکان را بیش از دیگران به مخاطره خواهد افکند.
نیک میدانیم که موفقیت در این کارزار نیازمندِ عزمِ همگان است. عزمی که باید از رأس تا قاعدهی هرم جامعه را در بر گیرد. ازهمینرو خطاب به همگان در هر سو که ایستاده اند و همهی طرفینِ دعوا در نهایتِ تواضع یادآور میشویم با توجه به اتفاقات مصیبتبار و هولناکی که در کشورمان رخ داده است، امروز وقتِ آن است که به جایِ سبقت و شتاب به قصدِ «پیروزی بر رقیب»، «انتقامگیری» یا حذفِ یکدیگر لحظهای تأمل کنیم و فارغ از دیدگاههایِ سیاسی و جناحی از وجدان خود سؤال کنیم که چه شد، چنین فجایعِ عظیم و
جبرانناپذیری در جامعهی ما رخ داد؟ صادقانه از خود بپرسیم «سهمِ ما» در بروزِ این خشونتها تا چه اندازه بوده است.و این پیام را به قدرتمندان که آنان نیز فرزندانِ مادرانی هستند، برسانیم که تاریخ ثابت کرده است که هیچ «قدرتی» نمیتواند با دستهایِ آلوده به خونِ بیگناهان حتا برایِ خود «عافیت و عاقبتِ خوش» تدارک ببیند، چه رسد برایِ جامعه و آحادِ مردم. همهی زنان از هر طیف، جناح و گروهی باید بکوشند تا از فاجعهای که پیش آمد پلی برایِ تداومِ زندگی و کاهشِ خشونت در جامعهمان بسازند، پس نیازداریم همگیمان برایِ یافتنِ راهحلهایِ مسئولانه در فضایی غیرِخشونتآمیز تلاش کنیم. لذا ناگزیریم دندانِ صبر بر جگرِ خونین بگذاریم، صبور باشیم و بدونِ خطونشانکشیدنهایِ معمول با یکدیگر و با مردمان به گفتوگو بپردازیم. گفتوگو بدون پراکنش کینه و تنفر تنها راه شفایِ جامعهای است که همه را از صدر تا ذیل قربانیِ بیماریِ مهلک خشونت کرده است.
روشن است که گام اول، تلاش برایِ آزادیِ هرچهسریعترِ تمامیِ زندانیان وقایعِ اخیر است. باید همگی دست در دستِ هم نهیم و همهی راههایِ ممکن را فعال سازیم تا هرچه زودتر این عزیزان آزاد شوند و به آغوشِ خانوادههایِ خود باز گردند. پس دست به دستِ هم دهیم و با تشکیلِ ائتلافی زنانه از همهی توان زنان و نهادهایِ مردمی و حتا رسمی بهره گیریم تا موجی نیرومند علیهِ خشونت به وجود آوریم. شاید این «قدرتِ زنانه» بتواند در جهتِ ایجادِ فضای گفتوگو در تمامِ سطوحِ گوناگونِ جامعه برایِ ترمیمِ این شبکهی ملتهب و خشونتدیده یاری رساند. وقایعِ ماههایِ اخیر نشان داد که مردم ما تا چه اندازه توان اعتراض مسالمتآمیز در بیان خواستههای خود دارند و چگونه در آرامترین شکلِ ممکن کمترین و قانونیترین حقوقِ مدنیِ خود را در چارچوبِ قوانین نظام و حقوقی که برای آنان پیشبینی شده بود، طلب کردند و حق نبود با این ملتِ بزرگ و قانونگرا، چنین خشونتآمیز و خارج از قانون رفتار شود.
ما همه در یک سرزمین با جغرافیای واحد زندگی میکنیم. ازاینرو باید فرا گیریم که هر نوع «منازعه»، «رقابت»، «پیشبردِ منافعِ فردی و جمعی»مان و هر نوع «تغییری» را در فضایی اخلاقی، انسانی و به دور از خشونت پیش بریم وگرنه جامعهای بیمار خواهیم داشت که در آینده به سقوطِ کاملِ ارزشهایِ انسانی و اخلاقی و تمدنی خواهد انجامید و آحادِ آن (اگر هنوز باقی باشند) به زیرِپانهادن تمامیِ معیارهایِ انسانی و اخلاقی برایِ رسیدن به اهدافشان تن خواهند داد.
برگرفته از: مدرسه فیمینیستی
Sunday, September 27, 2009
The most sinister act!
To tarnish the efforts of the opposition in disclosing the atrocities of Ahmadinejad's government, the most sinister act was planned and implemented. The mother of a girl, Saideh Pouraghai announced that her daughter was detained for chanting on the rooftop and then murdered while in detention. Most opposition websites and papers reported this crime along with others. The mother said that her husband was a war veteran who died a year ago and Saideh was her only daughter. She alleged that she was shown a half burnt body in the morgue whom she identified as her daughter from a mark. Later, a grave was marked and numbered with her name. When some people visited the mother, they saw some men whom she said were 'uncles'. She said she wished to be left alone to mourn her daughter's death!
So far, everything was reported as one of the yet another crime committed by the regime in prisons. A while later, some reporters were suspicious of the whole saga and searched for more information about Saideh's family. It was revealed that her father was not a war veteran and the men in her house were actually the militia who attacked Mr Mousavi's offices a while later!
Some days later, the real Saideh appeared on TV, unravelling the plot. She said that she was living away from home and didn't listen to the news. Recently, she found out the the 'opposition' has included her in the list of those detained and murdered!
The whole saga of detention, murder and burial was staged by the regime with the cooperation of the mother, who was the only person to report and to speak of the case for two purposes:
First, to discredit the actual murder list as they tried to do in the case on Taraneh Mousavi.
Secondly, to distort the matter of the unmarked graves which the opposition believes are those who were buried in haste in a cover up opperation during the recent months.
So far, everything was reported as one of the yet another crime committed by the regime in prisons. A while later, some reporters were suspicious of the whole saga and searched for more information about Saideh's family. It was revealed that her father was not a war veteran and the men in her house were actually the militia who attacked Mr Mousavi's offices a while later!
Some days later, the real Saideh appeared on TV, unravelling the plot. She said that she was living away from home and didn't listen to the news. Recently, she found out the the 'opposition' has included her in the list of those detained and murdered!
The whole saga of detention, murder and burial was staged by the regime with the cooperation of the mother, who was the only person to report and to speak of the case for two purposes:
First, to discredit the actual murder list as they tried to do in the case on Taraneh Mousavi.
Secondly, to distort the matter of the unmarked graves which the opposition believes are those who were buried in haste in a cover up opperation during the recent months.
Wednesday, September 23, 2009
Ahmadinejad is not Iran's president
Ahamdinejad, the unelected president of Iran has arrived in New York to speak in the UN assembly on behalf of the Iranian people. A number of high profile protests have been staged ranging from the show of the green scroll across the Brooklyn bridge to human rights organisations press conferences and street demonstrations. The following video is made in this respect.
http://www.youtube.com/watch?v=Dv4ZLd4kZcI
http://www.youtube.com/watch?v=Dv4ZLd4kZcI
Saturday, September 19, 2009
A brief report from yesterday's Tehran
سلام دوستان
من از ديروز تا الان قطع بودم و تازه توانستم وصل بشوم.
بسي خوش گذشت ديروز و جاي همه خالي روزهاي سبز پررنگ و شاداب دارد شكل كاملي پيدا ميكند.
به اضافه چيزهايي كه نسرين در مورد ديروز گفت من هم چند تا نكته خنده دار را اضافه كند كه دوستاني كه نبودند هم كلي انرژي تازه بگيرند.
شايد آن صحنه صدا و سيما را ديده باشيد كه از تظاهرات احمدي نژاد پخش كرد و خيل جمعيتي هم در هم فشرده ميشدند براي استقبال، حالا پشت صحنه اين سكانس:
من با يك سري از دوستان در ميدان انقلاب بوديم كه حدود 20-30 نفر از حقوق بگيران با شعار و يورش، سبزها را عقب راندند و نگذاشتند به ميدان نزديك بشويم با اصرار ايستاديم وگفتيم ميخواهيم برويم نماز و بايد برويم دانشگاه و در كلنجار با پيرمردها كه شعار مرگ بر منافق و مرگ بر توده اي ميدادند( فكر كنيد كه سن كدام ما به زمان حزب توده ميرسيد اصلن!!) و ميگفتند آنجا جاي شما نيست رفتيم به سمت دانشگاه.
يك نيسان بزرگ پر از خبرنگارها با جلقههاي press سوار بر آن كه عكس و فيلم ميگرفتند در خط ويژه خيابان از سر خيابان دانشگاه در خيابان انقلاب به سمت دانشگاه تهران آماده حركت، 20 نفر آدم هم آماده، دكتر را آوردند بين آن 20 تا پياده كردند. من وچند تا سبز ديگر هم انگشتها بالا ،سبز كنار ميله هاي خط ويژه ايستاديم كه زير پا له نشويم J
بعد فرمان حركت دادند. نيسان راه افتاد دكتر هم درحركت كه آن 20 نفر شروع كردند به شعار دادن و شيرجه زدن به سوي هم به و به سوي دكتر. اين تكه خيابان را آمدند و فيلم گرفتند و بعد از لاي برزنتها دكتر را چپاندند تو دانشگاه.
ما و بقيه مردم هم مي خنديدم و مبهوت استقبال كم نظير مردم از دكتر شده بوديم. البته خوب مونتاژ صدا و سيما هم بد نبود انصافن.
اما شعارهاي جالب اضافه بر چيزهايي كه نسرين و بقيه گفتند:
احمدي احمدي منافق واقعي (اين مال خيابان 16 آذر در لحظات سخنراني دكتر بود)
روحاني واقعي، منتظري صانعي
يا حجت ابن الحسن، ريشه ظلم را بكن
(بعد از اين كه باران گرفت، كه جز شعارهاي بداهه مردم خلاق بود) باران ميآيد نم نم، احمدي ميرود كم كم
جز اتفاق هاي جالب ديگر حركت سبزهاي مذهبي بود، كلي شعار دادند و حركتهاي سبزينه زيبا از خودشان نشان دادند و بعد كه زمان نماز رسيد از مسير نماز خوانها يعني 16 آذر و آن يكي خيابان پشتي خارج شدند و رفتند تو پارك لاله و خودشان تكي تكي روي چمنهاي پارك به نماز ايستادند.
يك چيز ديگر هم اينكه من با اصرار در خيابانهايي كه صف نماز تشكيل شده بود رفتم و دست سبز بالا كمي قدم زدم، ميخواستم واكنش مردمي كه هنوز در نماز جمعه احمد خاتمي هم مينشينند ببينم.
بعضي ها مبهوت نگاه ميكردند، بعضي از كنارشان كه رد ميشدم آرام زنده بادي ميگفتند جوري كه آدمهاي ديگر نشنوند.
بعضي ها چشمك يا لبخند ميزدند. و البته بعضي ها خوب يك مرگ بر منافقي ميگفتند يا يك دفعه داد ميزدند دستت را بيار پايين كه با لبخندي كه تحويلشان ميدادم، سر تكان ميدادند و بعضي ها ديگر بارك الله دختري اضافه مي كردند.
ميشد گفت حالا در اين روز كه هم آن طبقه ازمردم كه همچنان معتقد به آنها بودند و هم سبزها حضور داشتند، به راحتي از تحليل رفتن پايگاه اجتماعي آنها مطمئن شد.
ببخشيد كه طولاني شد
پرستو
من از ديروز تا الان قطع بودم و تازه توانستم وصل بشوم.
بسي خوش گذشت ديروز و جاي همه خالي روزهاي سبز پررنگ و شاداب دارد شكل كاملي پيدا ميكند.
به اضافه چيزهايي كه نسرين در مورد ديروز گفت من هم چند تا نكته خنده دار را اضافه كند كه دوستاني كه نبودند هم كلي انرژي تازه بگيرند.
شايد آن صحنه صدا و سيما را ديده باشيد كه از تظاهرات احمدي نژاد پخش كرد و خيل جمعيتي هم در هم فشرده ميشدند براي استقبال، حالا پشت صحنه اين سكانس:
من با يك سري از دوستان در ميدان انقلاب بوديم كه حدود 20-30 نفر از حقوق بگيران با شعار و يورش، سبزها را عقب راندند و نگذاشتند به ميدان نزديك بشويم با اصرار ايستاديم وگفتيم ميخواهيم برويم نماز و بايد برويم دانشگاه و در كلنجار با پيرمردها كه شعار مرگ بر منافق و مرگ بر توده اي ميدادند( فكر كنيد كه سن كدام ما به زمان حزب توده ميرسيد اصلن!!) و ميگفتند آنجا جاي شما نيست رفتيم به سمت دانشگاه.
يك نيسان بزرگ پر از خبرنگارها با جلقههاي press سوار بر آن كه عكس و فيلم ميگرفتند در خط ويژه خيابان از سر خيابان دانشگاه در خيابان انقلاب به سمت دانشگاه تهران آماده حركت، 20 نفر آدم هم آماده، دكتر را آوردند بين آن 20 تا پياده كردند. من وچند تا سبز ديگر هم انگشتها بالا ،سبز كنار ميله هاي خط ويژه ايستاديم كه زير پا له نشويم J
بعد فرمان حركت دادند. نيسان راه افتاد دكتر هم درحركت كه آن 20 نفر شروع كردند به شعار دادن و شيرجه زدن به سوي هم به و به سوي دكتر. اين تكه خيابان را آمدند و فيلم گرفتند و بعد از لاي برزنتها دكتر را چپاندند تو دانشگاه.
ما و بقيه مردم هم مي خنديدم و مبهوت استقبال كم نظير مردم از دكتر شده بوديم. البته خوب مونتاژ صدا و سيما هم بد نبود انصافن.
اما شعارهاي جالب اضافه بر چيزهايي كه نسرين و بقيه گفتند:
احمدي احمدي منافق واقعي (اين مال خيابان 16 آذر در لحظات سخنراني دكتر بود)
روحاني واقعي، منتظري صانعي
يا حجت ابن الحسن، ريشه ظلم را بكن
(بعد از اين كه باران گرفت، كه جز شعارهاي بداهه مردم خلاق بود) باران ميآيد نم نم، احمدي ميرود كم كم
جز اتفاق هاي جالب ديگر حركت سبزهاي مذهبي بود، كلي شعار دادند و حركتهاي سبزينه زيبا از خودشان نشان دادند و بعد كه زمان نماز رسيد از مسير نماز خوانها يعني 16 آذر و آن يكي خيابان پشتي خارج شدند و رفتند تو پارك لاله و خودشان تكي تكي روي چمنهاي پارك به نماز ايستادند.
يك چيز ديگر هم اينكه من با اصرار در خيابانهايي كه صف نماز تشكيل شده بود رفتم و دست سبز بالا كمي قدم زدم، ميخواستم واكنش مردمي كه هنوز در نماز جمعه احمد خاتمي هم مينشينند ببينم.
بعضي ها مبهوت نگاه ميكردند، بعضي از كنارشان كه رد ميشدم آرام زنده بادي ميگفتند جوري كه آدمهاي ديگر نشنوند.
بعضي ها چشمك يا لبخند ميزدند. و البته بعضي ها خوب يك مرگ بر منافقي ميگفتند يا يك دفعه داد ميزدند دستت را بيار پايين كه با لبخندي كه تحويلشان ميدادم، سر تكان ميدادند و بعضي ها ديگر بارك الله دختري اضافه مي كردند.
ميشد گفت حالا در اين روز كه هم آن طبقه ازمردم كه همچنان معتقد به آنها بودند و هم سبزها حضور داشتند، به راحتي از تحليل رفتن پايگاه اجتماعي آنها مطمئن شد.
ببخشيد كه طولاني شد
پرستو
Thursday, September 17, 2009
Not Palestineو Not Lebenon, Iran
هموطن، دوست من ، زنان و مردان سرزمین ایران
امروزبا خود میاندیشیدم که وای بر من که هنوز هم شاید ندانسته ام بر سرزمین من چه رفته است و چگونه نام کشوري که یک زمان موجب افتخار ما بود اکنون با واژه هائی شناخته میشود که اگر بانها براستی فکر کنیم اه از نهادمان برمیاید و از خود خواهیم پرسید ما را چه شد و چرا همه ما بعنوان مردم ایران نتوانستیم و یا ندانستیم جلو سیل خانمان برانداز نظامی را بگیريم که از ابتدايش با زبان خشونت و کشتار و مرگ، چه در ايران و چه در سایر نقاط جهان سخن میراند و همه را به مرگ و نیستی تهدید ميکرد. رژیمی که از روز هاي اغازین کشت و سوزاند و بر باد داد. وای بر ما که ندانستيم عمق فاجعه را.
در اخبارامروز بود که رئیس جمهور امریکا دستور لغو ساختن پایگاهای موشکی در لهستان و جمهوری چک را صادر کرد چون بر این باور است که موشکهای ايران بردی تا قاره امریکا ندارند و فقط ممکن است به اروپا برسند که در انصورت بايد به راه حل دیگر اندیشید! تصورش را بکنید درست یا نادرست برنامه ای را که جرج بوش طی چند سال سرگرم تهيه ان بود نه براي روسيه و القاعده و يا هر دشمن خیالی دیگر بلکه براي ایران و جلوگيری از تعرض ان در دست تهيه بود! ایا ما ايرانیها خیال میکردیم که روزی دارای اینهمه قدرت منفی شویم که کشورمان منفور جهان باشد وامریکا بار مخالفت روسيه را بر جان بخرد تا خود را و متحدانش را در مقابل ايران حفظ کند؟
در اخبار اینترنت بود که دولت اسرائيل در نظر دارد قبل از پایان سال جاری مسيحی به پایگاههای هسته اي ایران حمله کند و انها را از بین ببرد. ایا کسی میداند که اگر این حملات صورت بگيرد که از دولت دیوانه اسرائیل هيچ بعيد نیست، چه بر سر مردم و کشور ما خواهد امد؟ چه میزان کشته خواهیم داد و چگونه اتش جنگی دوباره دامانمان را رها نخواهد کرد نه برای 8 سال که بسیار 8 سالهای ديگر؟ شاید احمدی نژادی و ارازل و اوباشش هم این را میخواهند ؟ ما که همه چيز را نمیدانیم، ميدانيم؟
ما مردم ایران که نه خواهان داشتن سلاح هسته اي هستيم و نه با کشورهاي دیگر سر جنگ داریم، بار دیگری بر مسئوليت هایمان اضافه شده است ما نه تنها باید برای دفاع از حق و عدالت و ازادی و کیان از دست رفته خود و حقوق متعلق به بشريت خودمان در برابر این هیولای مخوف ايستادگی کنیم و انرا از جا برکنیم بلکه بايد به جهانیان نيز خود را دوباره بشناسانیم و از خود تعریفی دوباره ارائه دهیم که در ان جائی برای ترس از ما نباشد. ما باید با ایستادگی در برابر هیولای ددمنش و حریص افسار گسیخته که بنام مذهب دمار از روزگار مذهب و مومن و در اورده است پافشاريم . قدرت يگانه مان که اگر در یگانگی باشد دیوان ویرانگر سرزمینمان را یارای ایستادگی در برابرش نخاهد بود.بکار گيریم. ما هنوز از این قدرت یگانه همگانی استفاده نکرده یم.
هموطن چه فردا که فرصتي است برای نمایش قدرت مردمی در برابر دیو زباله کشيده از چاه وهمناک تاریخ و فرداهای دیگر چاره ای نداریم بجز انکه بایستیم تا خود را در وحله اول، و جهانی را در مرحله دوم از شرارت ان رهائی بخشيم
با هم باشیم و به نیروي هم ایمان داشته با شیم ما حاکم و وارث سرزمینی هستیم که شعر و گل و عشق و شراب را به جهان ارزانی میدارد نه سلاح اتم .
ما زنده بانیم که ارام نگیریم
موجیم که ارامش ما در عدم ماست
روحي شفیعی
امروزبا خود میاندیشیدم که وای بر من که هنوز هم شاید ندانسته ام بر سرزمین من چه رفته است و چگونه نام کشوري که یک زمان موجب افتخار ما بود اکنون با واژه هائی شناخته میشود که اگر بانها براستی فکر کنیم اه از نهادمان برمیاید و از خود خواهیم پرسید ما را چه شد و چرا همه ما بعنوان مردم ایران نتوانستیم و یا ندانستیم جلو سیل خانمان برانداز نظامی را بگیريم که از ابتدايش با زبان خشونت و کشتار و مرگ، چه در ايران و چه در سایر نقاط جهان سخن میراند و همه را به مرگ و نیستی تهدید ميکرد. رژیمی که از روز هاي اغازین کشت و سوزاند و بر باد داد. وای بر ما که ندانستيم عمق فاجعه را.
در اخبارامروز بود که رئیس جمهور امریکا دستور لغو ساختن پایگاهای موشکی در لهستان و جمهوری چک را صادر کرد چون بر این باور است که موشکهای ايران بردی تا قاره امریکا ندارند و فقط ممکن است به اروپا برسند که در انصورت بايد به راه حل دیگر اندیشید! تصورش را بکنید درست یا نادرست برنامه ای را که جرج بوش طی چند سال سرگرم تهيه ان بود نه براي روسيه و القاعده و يا هر دشمن خیالی دیگر بلکه براي ایران و جلوگيری از تعرض ان در دست تهيه بود! ایا ما ايرانیها خیال میکردیم که روزی دارای اینهمه قدرت منفی شویم که کشورمان منفور جهان باشد وامریکا بار مخالفت روسيه را بر جان بخرد تا خود را و متحدانش را در مقابل ايران حفظ کند؟
در اخبار اینترنت بود که دولت اسرائيل در نظر دارد قبل از پایان سال جاری مسيحی به پایگاههای هسته اي ایران حمله کند و انها را از بین ببرد. ایا کسی میداند که اگر این حملات صورت بگيرد که از دولت دیوانه اسرائیل هيچ بعيد نیست، چه بر سر مردم و کشور ما خواهد امد؟ چه میزان کشته خواهیم داد و چگونه اتش جنگی دوباره دامانمان را رها نخواهد کرد نه برای 8 سال که بسیار 8 سالهای ديگر؟ شاید احمدی نژادی و ارازل و اوباشش هم این را میخواهند ؟ ما که همه چيز را نمیدانیم، ميدانيم؟
ما مردم ایران که نه خواهان داشتن سلاح هسته اي هستيم و نه با کشورهاي دیگر سر جنگ داریم، بار دیگری بر مسئوليت هایمان اضافه شده است ما نه تنها باید برای دفاع از حق و عدالت و ازادی و کیان از دست رفته خود و حقوق متعلق به بشريت خودمان در برابر این هیولای مخوف ايستادگی کنیم و انرا از جا برکنیم بلکه بايد به جهانیان نيز خود را دوباره بشناسانیم و از خود تعریفی دوباره ارائه دهیم که در ان جائی برای ترس از ما نباشد. ما باید با ایستادگی در برابر هیولای ددمنش و حریص افسار گسیخته که بنام مذهب دمار از روزگار مذهب و مومن و در اورده است پافشاريم . قدرت يگانه مان که اگر در یگانگی باشد دیوان ویرانگر سرزمینمان را یارای ایستادگی در برابرش نخاهد بود.بکار گيریم. ما هنوز از این قدرت یگانه همگانی استفاده نکرده یم.
هموطن چه فردا که فرصتي است برای نمایش قدرت مردمی در برابر دیو زباله کشيده از چاه وهمناک تاریخ و فرداهای دیگر چاره ای نداریم بجز انکه بایستیم تا خود را در وحله اول، و جهانی را در مرحله دوم از شرارت ان رهائی بخشيم
با هم باشیم و به نیروي هم ایمان داشته با شیم ما حاکم و وارث سرزمینی هستیم که شعر و گل و عشق و شراب را به جهان ارزانی میدارد نه سلاح اتم .
ما زنده بانیم که ارام نگیریم
موجیم که ارامش ما در عدم ماست
روحي شفیعی
Monday, September 14, 2009
Watch this video, hearbreaking as it might be.
http://www.youtube.com/watch?v=GhKs4lZBkyE
Reza Alamehzadeh is documenting the cases of rape in the Iranian prisons.
Reza Alamehzadeh is documenting the cases of rape in the Iranian prisons.
Sunday, September 13, 2009
An interview with Aljazeera TV/English
Rouhi Shafii
Today, I had an interview with the Ajazeera about the creation of a new 'Super Agency' for women within UN, which will focus specifically on women's needs in various parts of the world. The exisitng agencies are under-funded and inadquate to respond to the needs of three billion women. The proposed super agency with an initial budget of one billion dollar a year and thousands of staff in various regions will be able to deal with women's health, especially those with HIV Aids, education, violence and rape, honour killings, empolyment and empowerment.
Of all member states, Iran, Eygpt, Cuba and Sudan have opposed to the idea and asked for the postponment of the proposal!
Cuba, I don't understand the reason, I told them. Sudan & Eygpt I understand. Sudan has recently sentenced a woman to 40 lashes for wearing tousers! And Iran is not a surprise at all. First, Iran is not even a signitory to the UN resolutions on elimination of discrimination against women. Secondly, this Iranian government is not even the legitimate government chosen by the Iranian people to speak and decide on their behalf.
Today, I had an interview with the Ajazeera about the creation of a new 'Super Agency' for women within UN, which will focus specifically on women's needs in various parts of the world. The exisitng agencies are under-funded and inadquate to respond to the needs of three billion women. The proposed super agency with an initial budget of one billion dollar a year and thousands of staff in various regions will be able to deal with women's health, especially those with HIV Aids, education, violence and rape, honour killings, empolyment and empowerment.
Of all member states, Iran, Eygpt, Cuba and Sudan have opposed to the idea and asked for the postponment of the proposal!
Cuba, I don't understand the reason, I told them. Sudan & Eygpt I understand. Sudan has recently sentenced a woman to 40 lashes for wearing tousers! And Iran is not a surprise at all. First, Iran is not even a signitory to the UN resolutions on elimination of discrimination against women. Secondly, this Iranian government is not even the legitimate government chosen by the Iranian people to speak and decide on their behalf.
Shirin Neshat at Venice Frilm Festival
Shirin Neshat speaks about Iran.
http://www.youtube.com/watch?v=vXzt9Jcxnis
http://www.youtube.com/watch?v=vXzt9Jcxnis
Tuesday, September 8, 2009
Posters designs for the Green movement
The site below displays wonderful posters designed for the Green Movement.
http://sdz.aiap.it/gallerie/11538#top
http://sdz.aiap.it/gallerie/11538#top
Sunday, September 6, 2009
Simin Behbehani: latest poem: 'Hypocrits'!
شعری از بانو سیمین بهبهانی برای جنبش سبز، با عنوان ؛ سجاده، فرش عنف و تجاوز
سیمین بهبهانی میگوید وظیفه شاعران و نویسندگان است که وقایع کنونی ایران را در تاریخ ثبت کنند. وی سرودن آخرین شعر خودش با نام «سجاده، فرش عنف و تجاوز» را تلاشی در جهت ثبت بخشی از این رویدادها میداند
سیمین بهبهانی میگوید وظیفه شاعران و نویسندگان است که وقایع کنونی ایران را در تاریخ ثبت کنند. وی سرودن آخرین شعر خودش با نام «سجاده، فرش عنف و تجاوز» را تلاشی در جهت ثبت بخشی از این رویدادها میداند
سجاده فرش عنف و تجاوز، ای داعیان شرع خدا را!
بر قتلعام دین و مروت، دست که بسته چشم شما را ؟
الله اکبر است که هر شب، همراه جانِ آمده بر لب
الله اکبر است که هر شب، همراه جانِ آمده بر لب
آتشفشان به بال شیاطین، کردهست پاره پاره فضا را
از شرع غیر نام نماندهست، از عرف جز حرام نماندهست
از شرع غیر نام نماندهست، از عرف جز حرام نماندهست
بر مدعا گواه گرفتم، جسم ترانه قلب ندا را
انصاف را به هیچ شمردند، بس خون بیگناه که خوردند
انصاف را به هیچ شمردند، بس خون بیگناه که خوردند
شرم آیدم دگر که بگویم، بردند آبروی حیا را
سهرابها به خاک غنودند، آرام آنچنانکه نبودند
سهرابها به خاک غنودند، آرام آنچنانکه نبودند
کو چارهساز نفرت و نفرین، تهمینههای سوگ و عزا را ؟
زین پس کدام جامه بپوشند، بهر کدام خیر بکوشند
زین پس کدام جامه بپوشند، بهر کدام خیر بکوشند
آنانکه عین فاجعه دیدند، فخر امام ارج عبا را
سجاده تار و پود گسستهست، دیوی بر آن به جبر نشستهست
سجاده تار و پود گسستهست، دیوی بر آن به جبر نشستهست
گو سیل سخت آید و شوید، سجاده و نماز ریا را
Monday, August 31, 2009
Mourning Saideh Pour- Aghaiee
How many more bodies should we discover in the unmarked graves before the international criminal court consider their verdict: What goes on in the Islamic Republic is Crimes Against Humanity.
پارلماننیوز: همزمان با انتشار خبر کشته شدن فردی با نام سعیده پورآقایی (آمایی) دختر جوانی که عنوان میشود اکنون پیکر او در یکی از قبور گمنام قطعه 302 بهشت زهرا دفن شده است، فردی با ارسال یادداشتی برای فراکسیون خط امام(ره) مجلس به روایتی از زندگی و بازداشت سعیده پرداخت.
به گزارش پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره) مجلس«پارلماننیوز»، دراین متن که با عنوان «دیروز همه گریستند»، نگاشته شده، آمده است:
سعید دو سال بود که دیگر پدر نداشت.اگرچه آن وقت هم پدرش نمی توانست خیلی پابه پای دخترش تکاپو و هیاهو داشته باشد.
جنگ از پدر سعیده جسمی بیمار به یادگار گذاشته بود که فقط "بود"
هرچه بود پدرش بود و کوله باری از خاطرات و خطرات جنگ
خاطراتی از 8 سال دفاع از ناوس ملت ایران و امید از اینکه ناموسش را بعد از او پاس خواهیم داشت.سعیده دو سال پیش پدرش را از دست داد.
آثار به جای مانده از سلاح های شیمیایی دیگر توانی برای ماندن در او نگذاشته بود و او باید می رفت و همسر و دختر نوجوانش را که یادگار سالهای جنگ و امام بود به ما میسپرد...ما چه کردیم؟!
دیروز مراسم ختم سعیده بود.مراسم ختم که نه!مادرش بود و چند نفر از اعضای خانواده و مهندس میر حسین موسوی و البته فضایی از غم و اندوه و بهت و حیرت
سعیده برای همراهی با جنبش سبز فقط به پشت بام خانهاش می رفت نه برانداز بود و نه مخملی فقط الله اکبر میگفت
تا اینکه شبی آمدند سه زن و دو مرد بودند او را بردند، برای همیشه!
امانتدارش که دلبندش را برده بودند به همهجا متوسل شد تا یادگار همسر شهیدش را باز یابد اما هرچه تلاش میکرد کمتر به نتیجه میرسید، تا اینکه به درگاه یکی از اعضای نزدیک به رییس دولت متوسل شد و او هم راهنماییش کرد تا به پشت سردخانهای صنعتی رسید.
آری سعیدهاش را درآغوش گرفت اما چه سیاه و چه سرد
چرا دیگر از آن نشاط و شور نوجوانی اثری نبود؟!
دیروز همه گریستند
تاریخ انتشار: ٨ شهريور ١٣٨٨
ساعت: ١٧:١١
کد خبر: ٣٠٦٠
به گزارش پایگاه خبری فراکسیون خط امام(ره) مجلس«پارلماننیوز»، دراین متن که با عنوان «دیروز همه گریستند»، نگاشته شده، آمده است:
سعید دو سال بود که دیگر پدر نداشت.اگرچه آن وقت هم پدرش نمی توانست خیلی پابه پای دخترش تکاپو و هیاهو داشته باشد.
جنگ از پدر سعیده جسمی بیمار به یادگار گذاشته بود که فقط "بود"
هرچه بود پدرش بود و کوله باری از خاطرات و خطرات جنگ
خاطراتی از 8 سال دفاع از ناوس ملت ایران و امید از اینکه ناموسش را بعد از او پاس خواهیم داشت.سعیده دو سال پیش پدرش را از دست داد.
آثار به جای مانده از سلاح های شیمیایی دیگر توانی برای ماندن در او نگذاشته بود و او باید می رفت و همسر و دختر نوجوانش را که یادگار سالهای جنگ و امام بود به ما میسپرد...ما چه کردیم؟!
دیروز مراسم ختم سعیده بود.مراسم ختم که نه!مادرش بود و چند نفر از اعضای خانواده و مهندس میر حسین موسوی و البته فضایی از غم و اندوه و بهت و حیرت
سعیده برای همراهی با جنبش سبز فقط به پشت بام خانهاش می رفت نه برانداز بود و نه مخملی فقط الله اکبر میگفت
تا اینکه شبی آمدند سه زن و دو مرد بودند او را بردند، برای همیشه!
امانتدارش که دلبندش را برده بودند به همهجا متوسل شد تا یادگار همسر شهیدش را باز یابد اما هرچه تلاش میکرد کمتر به نتیجه میرسید، تا اینکه به درگاه یکی از اعضای نزدیک به رییس دولت متوسل شد و او هم راهنماییش کرد تا به پشت سردخانهای صنعتی رسید.
آری سعیدهاش را درآغوش گرفت اما چه سیاه و چه سرد
چرا دیگر از آن نشاط و شور نوجوانی اثری نبود؟!
دیروز همه گریستند
تاریخ انتشار: ٨ شهريور ١٣٨٨
ساعت: ١٧:١١
کد خبر: ٣٠٦٠
Wednesday, August 26, 2009
Iranian film director, Rakhsahn Baniadam: I'm not afraid to show what goes on in town
ترسی ندارم
رخشان بنی اعتماد در اعتماد ملی نوشت :ترسي ندارم كه در وانفساي اين دوران پرتوطئه به هر تهمتي منتسب شوم. ترسي ندارم كه به جرم مشوش كردن اذهان عمومي، متهمم كنيد ولي نميتوانيد منكر شويد كه من يك مادرم، نه فقط مادر «تنديس و بارانم»، مادر همه جواناني كه از سالهاي دور از دريچه فيلمهايم، مادران خود را در قالب شخصيتهاي «طوبا»، «گيلانه» و «فروغ»، «نرگس»، «سيما» و... ديدهاند. مادر همه آناني كه در همه اين سالها مرا به حريم خلوتشان پذيرفتند و از رنجها و فريادهاي فروخوردهشان گفتند و گفتند تا بتوانم جانمايه دردهايشان را در فيلمهايم تصوير كنم. به حرمت يك عمر اعتماد همه مخاطبانم، اين حق را بر خود قائلم كه به دادخواهي مادراني كه در اين شرايط بحران زده، بيپناه و دست از همه جا كوتاه يا در سوگ جوانان از دست رفتهشان خاك بر سر گرفتهاند يا حيران و وحشتزده به دنبال پيدا كردن ردي از جگر گوشههايشان در شهر سرگردانند، اين نامه سرگشاده را بنويسم كه، هيچ قانوني، هيچ مصلحتي، هيچ سياستي نميتواند توجيه اين درد بر مادران اين سرزمين باشد. در شرايطي كه هيچ رسانهاي براي خبررساني واقعيتها و هيچ مسوولي پاسخگوي دلهرههاي كشنده خانوادهها نيست، چگونه ميتوان از خبر يا توهم مرگ و رنج دختران و پسران دستگير شده بر خود نلرزيد. دوربينم را چند روزي امان دهيد تا گزارشي بيپرده پيش رويتان بگذارم، شايد به واقع نميدانيد كه زير پوست شهر چه ميگذرد؟ رخشان بنياعتماد
Tuesday, August 25, 2009
Don't be silent:Dr Zahra Bani-yakoob's mother speaks out!
Rooz Online:گزارش
سه شنبه ۳ شهريور ۱۳۸۸
مادر دکتر زهرا بنی یعقوب :
شکنجه شده ها سکوت نکنید!
پروین نبی مادر دکتر زهرا بنی یعقوب پرده پرده از ناگفته هایی در مورد دخترش برداشت و گفت که جنازه دخترش را در حال که گلویش بریده و ران و پایش کبود بود به آنها تحویل داده بودند و معلوم بود که او در برابر خواسته ای مقاومت کرده و درگیر شده است.
مادر دکتر زهرا بنی یعقوب که در بازداشتگاه همدان به طرز مشکوکی به قتل رسید و هر گز خاطیان و عاملان پرونده او معرفی و محاکمه نشدند، همچنان عزادار و سیاهپوش است. او در گفت و گویی که با گروه مادران عزادار داشته ، ناگفته هایی را از مرگ دخترش بیان کرده و درباره شکنجه دخترش می گوید : زهرا شکنجه شده بود . گلویش جای بریدگی داشت و ران و پای چپ اش هم کبود بود . سرش هم ورم کرده بود و یک تیکه مثل اینکه به جایی خورده باشد سرش برجسته شده بود . از کسی شنیدیم که اول صدای جرو بحث می آمده از اتاقی که زهرا در آن زندانی بوده و بعد صدای جیغی و بعد سکوت . فکر می کنم زهرا حرف زور قول نکرده و درگیر شده اند و زهر را زده اند و سرش به جایی خورده وبعد کشته شده . خدا از آنها نگذرد . یعنی می بینم روزی را که قاتلان بچه ام مجازات بشوند حالا چه عمد و چه غیر عمد. اگر به شکایت ما درست رسیدگی می کردند این همه مامور جرات نمی کردند بچه های مردم را شکنجه کنند و بکشند.
او که می گوید تا زمان دستگیری عاملان جنایت قتل دخترش سیاهپوش خواهد ماند و دست از پی گیری برنخواهند داشت، به افراد آزاد شده، توصیه می کند:
جوانان باید بدانند که در هر شرایطی عزیز ما هستند و سر بلندند و باید حرف بزنند و بگویند چه بلا هایی سرشان آمده است. زهرای من اگر زنده بود حتمن خیلی ها را رسوا می کرد . جوانان بگویند و نترسند این گفتن ها کمک می کند که دیگرانی که الان در زندان هستند یا بعدا شاید دستگیر شوند شکنجه نشوند . سخن گفتن ها تلاش بزرگی است برای فاش شدن حقیقت و واقعا من از این کمیته ای که در مجلس تشکیل شده می خواهم که حقیقت را به مردم و مسوالان بگویند . البته من همراه چند نفر از مادران هم می خواهیم به دیدن اعضا این کمیته برویم امیدوارم هر چه زودتر به ما وقت ملاقات بدهند .
پروین نبی همچنین پدر و مادرانی را که فرزندی در زندان دارد با تجربه تلخ خود پند می دهد:
خانواده ها مخصوصا پدر ها از بچه هایشان که زندان بودند حمایت کنند. مادرها که همیشه سنگ صبور بچه هایشان هستند ولی حمایت هم مادر و هم پدر به این بچه ها قوت قلب می دهد که خود را پیدا کنند و از افسردگی بیرون بیایند و کمک کنند که ظالمان به سزای اعمال شان برسند . خانواده ها دست از پیگیری بر ندارند بخصوص مادران که بیشترین زحمت را برای بچه هایشان کشیده اند خیلی باید تلاش کنند و در خانه هم برای آرامش خود و برای ادامه راه سوره والعصر را بخوانند من وقتی خیلی ناراحتم این سوره را می خوانم و آرام می گیرم .
خانواده زهرا بنی یعقوب از زمان قتل دخترشان در بازداشتگاه همدان همواره برای روشن شدن زوایای پنهان این پرونده تلاش کرده و البته به جایی هم نرسیده اند. مادر زهرا خاطرنشان می کند:
می گویند زهرا با پارچه پلاکاردی که تیکه تیکه شده بوده خودکشی کرده یعنی پارچه ها را به هم گره زده و خودش را از دری که کوتاه تر از قد او بوده دار زده اصلن غیر ممکن است. همش ساختگی است . همه هم می دانند که زهرا خودکشی نکرده روحیه زهرا به حدی خوب بوده که به ماموران اعتراض می کرده . حالا از همه این ها گذشته مسئول نگهداری و حفاظت از جان زندانی چه کسی است ؟
مامور بسیج به ابولقاسم ( پدر زهرا) گفته بود که دخترت با یکی از اوباش و اراذل همدان در پارک بوده . او به در د جامعه پزشکی نمی خورد . من می گویم پس چرا آن مرد را آزاد و دختر مرا زندانی کردید؟ اگر او از اوباش و ارادل بود چرا آزادش کردید؟ و اصلا مامور بسیج چه مرجعی است که تشخیص بدهد کی به درد جامعه پزشکی می خورد و کی نمی خورد . آنها انقدر بیسواد بودند که وقتی پرونده را بخوانید خنده تان می گیرد پر از غلط املایی مثلا اصرار را اسرار نوشته اند فکر کنید یک خانم دکتر شاگرد ممتاز دانشگاه تهران که حرف زور هم اصلن قبول نمی کرد به دست این بیسواد ها بیفتد، چه با او می کنند .مسلما تحمل اش نمی کنند . وی در خصوص پی گیری این پرونده و شکایت از متهمان می گوید: از 10 نفر شکایت کرده بودیم که در اداره اماکن همدان در شبی که زهرا کشته شد حضور داشتند و همه از قتل عمد تبرئه شدند .و بعد از تبرئه شدن آنها از 3 نفر شکایت کرده ایم که در اسناد دست برده اند . بابت جعل اسناد و دستگیری غیرقانونی از آنها شکایت کرده ایم چندی پیش دادگاه داشتیم ، بدون اینکه به ما اطلاع بدهند دادگاه را تشکیل ندادند من و همسرم این همه راه را رفتیم ولی متهمان نیامده بودند آنها خبر داشتند ولی ما خبر نداشتیم دادگاه تشکیل نمی شود . حالا 18 شهریور وقت دادگاه است، ببینیم چه می شود.
سه شنبه ۳ شهريور ۱۳۸۸
مادر دکتر زهرا بنی یعقوب :
شکنجه شده ها سکوت نکنید!
پروین نبی مادر دکتر زهرا بنی یعقوب پرده پرده از ناگفته هایی در مورد دخترش برداشت و گفت که جنازه دخترش را در حال که گلویش بریده و ران و پایش کبود بود به آنها تحویل داده بودند و معلوم بود که او در برابر خواسته ای مقاومت کرده و درگیر شده است.
مادر دکتر زهرا بنی یعقوب که در بازداشتگاه همدان به طرز مشکوکی به قتل رسید و هر گز خاطیان و عاملان پرونده او معرفی و محاکمه نشدند، همچنان عزادار و سیاهپوش است. او در گفت و گویی که با گروه مادران عزادار داشته ، ناگفته هایی را از مرگ دخترش بیان کرده و درباره شکنجه دخترش می گوید : زهرا شکنجه شده بود . گلویش جای بریدگی داشت و ران و پای چپ اش هم کبود بود . سرش هم ورم کرده بود و یک تیکه مثل اینکه به جایی خورده باشد سرش برجسته شده بود . از کسی شنیدیم که اول صدای جرو بحث می آمده از اتاقی که زهرا در آن زندانی بوده و بعد صدای جیغی و بعد سکوت . فکر می کنم زهرا حرف زور قول نکرده و درگیر شده اند و زهر را زده اند و سرش به جایی خورده وبعد کشته شده . خدا از آنها نگذرد . یعنی می بینم روزی را که قاتلان بچه ام مجازات بشوند حالا چه عمد و چه غیر عمد. اگر به شکایت ما درست رسیدگی می کردند این همه مامور جرات نمی کردند بچه های مردم را شکنجه کنند و بکشند.
او که می گوید تا زمان دستگیری عاملان جنایت قتل دخترش سیاهپوش خواهد ماند و دست از پی گیری برنخواهند داشت، به افراد آزاد شده، توصیه می کند:
جوانان باید بدانند که در هر شرایطی عزیز ما هستند و سر بلندند و باید حرف بزنند و بگویند چه بلا هایی سرشان آمده است. زهرای من اگر زنده بود حتمن خیلی ها را رسوا می کرد . جوانان بگویند و نترسند این گفتن ها کمک می کند که دیگرانی که الان در زندان هستند یا بعدا شاید دستگیر شوند شکنجه نشوند . سخن گفتن ها تلاش بزرگی است برای فاش شدن حقیقت و واقعا من از این کمیته ای که در مجلس تشکیل شده می خواهم که حقیقت را به مردم و مسوالان بگویند . البته من همراه چند نفر از مادران هم می خواهیم به دیدن اعضا این کمیته برویم امیدوارم هر چه زودتر به ما وقت ملاقات بدهند .
پروین نبی همچنین پدر و مادرانی را که فرزندی در زندان دارد با تجربه تلخ خود پند می دهد:
خانواده ها مخصوصا پدر ها از بچه هایشان که زندان بودند حمایت کنند. مادرها که همیشه سنگ صبور بچه هایشان هستند ولی حمایت هم مادر و هم پدر به این بچه ها قوت قلب می دهد که خود را پیدا کنند و از افسردگی بیرون بیایند و کمک کنند که ظالمان به سزای اعمال شان برسند . خانواده ها دست از پیگیری بر ندارند بخصوص مادران که بیشترین زحمت را برای بچه هایشان کشیده اند خیلی باید تلاش کنند و در خانه هم برای آرامش خود و برای ادامه راه سوره والعصر را بخوانند من وقتی خیلی ناراحتم این سوره را می خوانم و آرام می گیرم .
خانواده زهرا بنی یعقوب از زمان قتل دخترشان در بازداشتگاه همدان همواره برای روشن شدن زوایای پنهان این پرونده تلاش کرده و البته به جایی هم نرسیده اند. مادر زهرا خاطرنشان می کند:
می گویند زهرا با پارچه پلاکاردی که تیکه تیکه شده بوده خودکشی کرده یعنی پارچه ها را به هم گره زده و خودش را از دری که کوتاه تر از قد او بوده دار زده اصلن غیر ممکن است. همش ساختگی است . همه هم می دانند که زهرا خودکشی نکرده روحیه زهرا به حدی خوب بوده که به ماموران اعتراض می کرده . حالا از همه این ها گذشته مسئول نگهداری و حفاظت از جان زندانی چه کسی است ؟
مامور بسیج به ابولقاسم ( پدر زهرا) گفته بود که دخترت با یکی از اوباش و اراذل همدان در پارک بوده . او به در د جامعه پزشکی نمی خورد . من می گویم پس چرا آن مرد را آزاد و دختر مرا زندانی کردید؟ اگر او از اوباش و ارادل بود چرا آزادش کردید؟ و اصلا مامور بسیج چه مرجعی است که تشخیص بدهد کی به درد جامعه پزشکی می خورد و کی نمی خورد . آنها انقدر بیسواد بودند که وقتی پرونده را بخوانید خنده تان می گیرد پر از غلط املایی مثلا اصرار را اسرار نوشته اند فکر کنید یک خانم دکتر شاگرد ممتاز دانشگاه تهران که حرف زور هم اصلن قبول نمی کرد به دست این بیسواد ها بیفتد، چه با او می کنند .مسلما تحمل اش نمی کنند . وی در خصوص پی گیری این پرونده و شکایت از متهمان می گوید: از 10 نفر شکایت کرده بودیم که در اداره اماکن همدان در شبی که زهرا کشته شد حضور داشتند و همه از قتل عمد تبرئه شدند .و بعد از تبرئه شدن آنها از 3 نفر شکایت کرده ایم که در اسناد دست برده اند . بابت جعل اسناد و دستگیری غیرقانونی از آنها شکایت کرده ایم چندی پیش دادگاه داشتیم ، بدون اینکه به ما اطلاع بدهند دادگاه را تشکیل ندادند من و همسرم این همه راه را رفتیم ولی متهمان نیامده بودند آنها خبر داشتند ولی ما خبر نداشتیم دادگاه تشکیل نمی شود . حالا 18 شهریور وقت دادگاه است، ببینیم چه می شود.
Monday, August 24, 2009
Two scenes of a crime!
Rouhi Shafii
Scene one
In 1982, I was still in Iran. I had a neighbour who was diagnosed with cancer and died in an early summer day. As was the custom, we accompanied the bereaved family to the hospital, where an ambulance carried the dead man to Behesht Zahra cemetery, 50 kilometres south of the Capital. While we were nearing the cemetery, I noticed a tall, white van followed and accompanied by other unmarked cars kept us under constant observation until we got to the compound, where they would the dead to be washed and shrouded as is the Islamic custom. We got out of our cars and waited in the area for the ritual to complete and then accompany the family to the plot where they would bury their loved one. It was a sombre atmosphere, the family were weeping in silence and we were bunching up speaking in low voice.
Suddenly, a curious neighbour of mine attracted my attention to a side door of the compound where the white van had reversed and opened its rear doors. Two black Mercedes were parked on each side of the van, blocking our vision. We were standing in about 50 metres from the van and through the opening between the cars saw in total horror, corpses being taken out and into the washing hall. Shortly, those who were standing guard in plain clothes noticed our curious eyes and shouted to us to move away. My neighbour and I forgot about the dead neighbour. It was the days of the suppression of the opposition groups in Iran as Ayatollah Khomeini was strengthening his grip on the country and prisons were full of young supporters of various groups, young men and women. We didn’t know then. We found out later that prisons had turned into killing fields.
Scene two
In the afternoon of a summer day in 1983, I was chatting with my neighbour friend outside our houses in the dead-end alleyway where we both lived in Niavaran, Shemiran near the mountain ranges of Alborz and a kilometre away from Ayatollah Khomeini’s residence. We didn’t choose to become neighbours with him. He chose the outskirts of Tehran and the mountain side to be safe from Saddam Hossein’s missile attacks.
In those days the regime had managed to send us under the compulsory veil but we disobeyed it whenever we could. We were both chatting unveiled as we didn’t expect intruders.
Suddenly, a man appeared from the next street and as he neared, my neighbour said that she was certain she knew the man but why had he changed into such old, disfigured person? He stopped and said hello to her. She looked hard at him and then asked whether he was Mr …(I have forgotten the name). Didn’t you recognise me Mrs S? He asked in amazement. 'I wasn’t sure it was you.' She answered. 'You have changed so much in just 4 years!' Yes, he sighed. ‘I have changed. I am not the handsome guy I used to be. Life has been hard on me.’ She asked him what has happened to him to have changed him so much.
As if he was waiting to open his heart to someone he began to tell us about his life after the revolution. I should add that later my neighbour explained that he was a Savaki(active member of the notorious security service of the Shah). He sometimes went to their factory and if any of the employees were suspicious of disturbance or being anti-Shah, he would be taken away for questioning. This was routine during the Shah. All factories and work places had a Savaki either as employee or occasional visitor to look over their behaviour and attitude to the Shah.
When the revolution happened he was taken into custody and sentenced to death. The night before his execution he was called into the prison office and told that if he cooperated with the new regime his life would be spared which he naturally did. First, he was appointed as the new head of the Ghasr prison (a prison in the capital which housed both political as well as normal prisoners). Later, he was transferred to the Evin prison as guard, where he witnessed so many atrocities that he said, had driven him into madness. He told us of the tortures in Evin and the execution of young people in the early 1980s. He said he had not been able to have a normal sleep because he hears the cries of girls as young as twelve as they were taken to be shot and were calling on their mums. “mum, mum where are you?”. The trials were rapid and the executions carried out in the middle of the night. He claimed that in one night about 400 people were shot and their bodies taken to Behesht Zahra cemetery. I asked him whether he remembered the date. The date of the removal was the day we were in Behesht Zahra! Later, he pleaded with Ayatollah Khomeini personally to be transferred and now works with the street patrolling group (Gasht Sarollah) which at the time controlled the city. The reason he had grown so old and disfigured in just few years were the result of his tormented soul and sleepless nights and there was no way out of it. He now wished he was shot when captured.
So, dear reader the two scenes in my narrative combined. I got out of the country in 1985. Ever since, a lot has happened but the human rights record of the Islamic regime remained the same. Today, I am sad at the terrible news coming out of Iran. But not surprised. Not surprised at all.
Scene one
In 1982, I was still in Iran. I had a neighbour who was diagnosed with cancer and died in an early summer day. As was the custom, we accompanied the bereaved family to the hospital, where an ambulance carried the dead man to Behesht Zahra cemetery, 50 kilometres south of the Capital. While we were nearing the cemetery, I noticed a tall, white van followed and accompanied by other unmarked cars kept us under constant observation until we got to the compound, where they would the dead to be washed and shrouded as is the Islamic custom. We got out of our cars and waited in the area for the ritual to complete and then accompany the family to the plot where they would bury their loved one. It was a sombre atmosphere, the family were weeping in silence and we were bunching up speaking in low voice.
Suddenly, a curious neighbour of mine attracted my attention to a side door of the compound where the white van had reversed and opened its rear doors. Two black Mercedes were parked on each side of the van, blocking our vision. We were standing in about 50 metres from the van and through the opening between the cars saw in total horror, corpses being taken out and into the washing hall. Shortly, those who were standing guard in plain clothes noticed our curious eyes and shouted to us to move away. My neighbour and I forgot about the dead neighbour. It was the days of the suppression of the opposition groups in Iran as Ayatollah Khomeini was strengthening his grip on the country and prisons were full of young supporters of various groups, young men and women. We didn’t know then. We found out later that prisons had turned into killing fields.
Scene two
In the afternoon of a summer day in 1983, I was chatting with my neighbour friend outside our houses in the dead-end alleyway where we both lived in Niavaran, Shemiran near the mountain ranges of Alborz and a kilometre away from Ayatollah Khomeini’s residence. We didn’t choose to become neighbours with him. He chose the outskirts of Tehran and the mountain side to be safe from Saddam Hossein’s missile attacks.
In those days the regime had managed to send us under the compulsory veil but we disobeyed it whenever we could. We were both chatting unveiled as we didn’t expect intruders.
Suddenly, a man appeared from the next street and as he neared, my neighbour said that she was certain she knew the man but why had he changed into such old, disfigured person? He stopped and said hello to her. She looked hard at him and then asked whether he was Mr …(I have forgotten the name). Didn’t you recognise me Mrs S? He asked in amazement. 'I wasn’t sure it was you.' She answered. 'You have changed so much in just 4 years!' Yes, he sighed. ‘I have changed. I am not the handsome guy I used to be. Life has been hard on me.’ She asked him what has happened to him to have changed him so much.
As if he was waiting to open his heart to someone he began to tell us about his life after the revolution. I should add that later my neighbour explained that he was a Savaki(active member of the notorious security service of the Shah). He sometimes went to their factory and if any of the employees were suspicious of disturbance or being anti-Shah, he would be taken away for questioning. This was routine during the Shah. All factories and work places had a Savaki either as employee or occasional visitor to look over their behaviour and attitude to the Shah.
When the revolution happened he was taken into custody and sentenced to death. The night before his execution he was called into the prison office and told that if he cooperated with the new regime his life would be spared which he naturally did. First, he was appointed as the new head of the Ghasr prison (a prison in the capital which housed both political as well as normal prisoners). Later, he was transferred to the Evin prison as guard, where he witnessed so many atrocities that he said, had driven him into madness. He told us of the tortures in Evin and the execution of young people in the early 1980s. He said he had not been able to have a normal sleep because he hears the cries of girls as young as twelve as they were taken to be shot and were calling on their mums. “mum, mum where are you?”. The trials were rapid and the executions carried out in the middle of the night. He claimed that in one night about 400 people were shot and their bodies taken to Behesht Zahra cemetery. I asked him whether he remembered the date. The date of the removal was the day we were in Behesht Zahra! Later, he pleaded with Ayatollah Khomeini personally to be transferred and now works with the street patrolling group (Gasht Sarollah) which at the time controlled the city. The reason he had grown so old and disfigured in just few years were the result of his tormented soul and sleepless nights and there was no way out of it. He now wished he was shot when captured.
So, dear reader the two scenes in my narrative combined. I got out of the country in 1985. Ever since, a lot has happened but the human rights record of the Islamic regime remained the same. Today, I am sad at the terrible news coming out of Iran. But not surprised. Not surprised at all.
Sunday, August 23, 2009
A video by the son of an executed prisoner of 1980s
Please watch even if it breaks your heart.
http://www.youtube.com/watch?v=WalEMzb_Akw
http://www.youtube.com/watch?v=WalEMzb_Akw
Thursday, August 20, 2009
Ahmadinejad and women in his cabinet
اقای احمدی نژاد ما را ببازی نگیرید
روحی شفیعی
چند سال پیش برای شرکت در کنفرانسی در قاهره بودم. در یک رستوران با دوست ایرانیم مشغول صحبت بودیم که پیشخدمت غذایمان را اورد و بعد از انکه روی میز چید ایستاد، به سخنان ما چند ثانیه ای گوش داد و بعد مودبانه پرسید چه زبانیست که صحبت میکنیم. زمانیکه باو گفتیم ایرانی هستیم و فارسی صحبت کنیم صورتش از شوق گل گرفت و با دستپاچگی پرسید چه زمانی بمب اماده انداختن میشود. ما که از سوال او مبهوت شده بودیم دقایقی طول کشید تا ماجرا را حدس بزنیم و با دقت و حوصله برایش توضیح دهیم که ما در حال ساختن بمبی نیستیم و او هم نباید چنین ارزوهائی را در سر بپروراند چونکه برای رام کردن و معامله با اسرائیل قطعا راههای دیگری نیز و جود دارد تا امید به انکه ما، یعنی ایرانیها بمب اتم بسازند و بر سر اسرائیلیها بیاندازند. پیشخدمت بیچاره که از توضیحات ما قانع نشده بود سری تکان داد و از ما دور شد. این ماجرا درست هم زمان با بیرون اوردن صدام از ان سوراخ و نشان دادن او در تلویزیونها ی عربی بود و میشد احساس خشم و ناامیدی و تحقیر را در صورت مردم کوچه و بازار و شرکت کنندگان کنفرانس مشاهده کرد.
اما این مقدمه ای بود به انچه که من پدیده- احمدی نژادش- میخوانم . پدیده ای که در چند سال گذشته با درک خواسته های توده عرب و مسلمانان سایر کشورها حرفهای نوظهور میزند که ربطی بما ایرانیها ندارد اما ان بیچاره پیشخدمت را امیدوار به انچه میکند که رهبران خود ان کشورها باید حل و فصلش کنند. پدیده احمدی نژاد به این هم خلاصه نمیشود. عطش در صحنه ماندن وکارهای خارج از انتظار کردن این اقای رئیس کودتا در همه زمینه ها میتواند تجلی کند. مثل همین معرفی دو یا سه زن در کابینه خود که توانست برای یک روز او را دوباره وارد رسانه ها کند.
نویسنده طی هفته های بعد از کودتا طی مصاحبه های متعدد با تلویزیونهای عربی تا انجا که امکان داشت سعی کرد تا به توضیح پدیده احمدی نژاد بپردازد زیرا که بنظر میرسد درک این فرد و اعمال بیرویه اش برای اعراب از اهمیت ویژه برخوردار است. در هفته های بلافاصله بعد از کودتا و بویژه پس از ماجرای ندای ایران، نشان دادن مداوم صحنه قتل او از این تلویزیونها قلب هر بیننده ای را بدرد میاورد چه رسد به من ایرانی که باید در مورد این حوادث توضیح میدادم. حا ل بعد از چند هفته که در ارامش تبلیغاتی بودم با اعلام تلویزیونی انتخاب چند زن در کابینه اقای احمدی نژاد، تلفن دستی من به صدا در امد و تهیه کننده خبر گزاری الجزیره تقاضای مصاحبه داشت! با مهربانی از حضوردر استودیو معذرت خواستم زیرا که واقعیت ان بود که نمیدانستم در ان فرصت کوتاه چه تحلیلی از این پدیده جدید ارائه دهم. نیاز به خواندن و فکر کردن داشتم. به جنگل نزدیک حانه ام رفتم و با خود اندیشیدم چگونه میتوانم این مسئله را برای کسی توضیح دهم بدون اینکه دچار تناقض شوم. ورود چند زن به کابینه در جمهوری اسلامی میتواند فی النفسه عملی مثبت ازریابی شود. اما. امایش را میتوان در چندین حوزه توضیح داد. اول انکه باید پرسید اقای احمدی نژادی که در هفته های مبازره انتخاباتی برای زنان بعنوان نیمی از جمعیت ایران با خواسته های مشخص که نمایندگان انها در سطح وسیع مطرح میکردند و سایر کاندیداها با انها برخورد کرده بودند، تره هم خورد نکرد. اصلا برای هیچکس تره خورد نکرد، چونکه میدانست چگونه قرار است رئیس جمهور شود! بنابراین مسئله باید باین صورت باشد که یا مردان مطابق سلیقه رئیس جمهور انتصابی بحد نصاب نیستند و در نتیجه ایشان از سر ناچاری بزنان روی اورده است و یا وجود چند زن را در کابینه از انجهت مفید دانسته که سر بزیر ترند و وفادارترو کار با انها بهتر پیش میرود و یا خوسته است با این عمل هم خود را طرفدار زنان جلوه دهد و از طرف دیگر به روحانیون مخالف خود وهم مخالف حضور زنان هم دهن کجی کند و یا همانطور که با وقاحت شال سبز بر گردن انداخت، به انهائی که حقشان را خورد و رایشان را دزدید بگوید من همه طرحهای شما را نسخه برداری میکنم و کاری هم از دستتان ساخته نیست. مسئله هر چه باشد در تحلیل نهائی انقدر حائز اهمیت نیست زیرا که زنان انتخابی همه چیز هستند جر طرفدار زن! خانمها ی انتخابی نمایندگان ضد زنی هستند که از لوایح ضد خانواده و چند همسری دفاع کردند بنابراین صرف داشتن جنسیت زنانه انها را طرفدار زنان نمیکند که ادعائی هم بر این مسئله ندارند و برای ما زنان هم مهم نیست.
با این همه چند مسئله ناتمام را باید پاسخگوبود. بنظر میرسد هیچکدام ازاین وزرای تعین شده انچنان تجربه ای در مدیریت کلان ندارند ولی شاید مهم هم نباشد چونکه رئیس کلشان در طی چهار سال قبل ثابت کرد انچه بر سر مملکت میاید از اهمیت کمتری برخوردار است تا انچه در سایر نقاط جهان مثلا ونزوئلا رخ میدهد. از طرف دیگر این خانمها وظایف مهمی در قبال شوهرانشان دارند که باید مد نظر گرفت. مثلااگراحتمالا با اقا حرفشان شده باشد و جلسه هیت دولت باشد و اقا اجاره ندهند ایشان از منزل خارج شوند تکلیف چیست؟ اگر هنگام خروج از خانه اقا هوس کردند ووقت هم نبود کدام وظیفه از ازجحیت برخوردار است؟ هیت دولت یا اقا؟ اگر قرار شد به مسافرت خارج و یا داخل بروند و اقا مایل نبودند و اجازه صادر نکردند تکلیف چیست؟ اگر اقا هوس تجدید فراش کردند عکس العمل خانم وزیر که خود هوادار لایحه چند زنی بوده است، چیست؟
از همه این سوالات که بگذریم رئیس جمهور انتصابی راه درازی در پیش دارد تا بتواند نظر مساعد زنان را بخود جلب کند. راهی که یکسر ان خیابانهای مملو از زنان معترضی بود که میپرسیدند رای من کجاست؟ چه کسی رای مرا خورد و ان ضد زن را به منصب ریاست جمهور نشاند، و یکسر دیگر ان، تاریکخانه زندانهائیست که زنان و دختران ما را سالم بردند و مچاله شده و تجاوز شده و تحقیر شده تحویل دادند. انقدر در ان تاریک خانه ها نگهداشتند تا بگویند ما نبودیم و نیستیم. با توهین و تحقیر و تجاوز و سلول انفرادی و انواع شکنجه ها بر ان شدند که روح زن ایرانی را در هم شکنند و بعد بجایش وزیر زن بنشانند و فحر بفزوشند غافل از انکه زن ایرانی انست که هر شب فریاد مرگ بر دیکتاتورش مردان راوادار میکند که با او تکرار کنند. به فریادهای شبانه گوش فرا دهید. زن ایرانی انست که بهنگام بیرون امدن از تاریکخانه مخوف زندان رئیس جمهور منتصب بهمه جهان اعلام میدارد که بازهم اماده فریاد است. زن ایرانی در این زمان و در این حکومت غاصب برایش فرمان وزیر و کیل شدن همجنسش نه افتخاری دارد و نه جاذبه ای. اوبانتظار روزیست که برابر بامردان همرزم خود به مقام وزارت و وکالت و ریاست جمهور و سفیر و قاضی و وووو برسد با شایستگی خود و نه در حکومت رزیلان و دیکتاتورهای محقر.
Wednesday, August 19, 2009
This is the truth about prisoners in Iran
Mahdieh Mohamadi, Ahamd Zeidabadi's wife visited her husband after 53 days in prison. Zeidabadi, a journalist and political analyst claimed he had been put in a cell which was more like a grave for 35 days without contact with anyone wherer at times he thought he was going mad. Other prisoners have made similar claims of being put in cells which were grave size. Zeidabadi has gone on hunger strike for 17 days and when found unconscious was taken to hospital where the doctor told him that no one hears his cries, no one knows where he is and no one would ever know what happened to him, so he'd better end his hunger strike. The situation of other prisoners, some of whom distinguished personalities of the Islamic regime is more or less the same. While some had visitations after days and weeks, other have been denied the request and that has added to worries as to the mental and phisical health of their loved ones and whether they are still alive.
مهدیه محمدی: زیدآبادی ۳۵ روز در یک ’’قبر‘‘ بوده
خبر بستری شدن احمد زیدآبادی و فیضالله عربسرخی دو تن از فعالان سیاسی بازداشتشده در بیمارستان و نیز تشکیل نشدن دادگاه این افراد در روز چهارشنبه ۲۸ مرداد، گمانها در مورد شکنجه این زندانیان را تقویت کرده است.
روز سهشنبه ۲۷ مرداد، برخی از سایتها از وخامت حال احمد زیدآبادی و فیضالله عربسرخی در زندان خبردادند. به نوشتهی پایگاه اینترنتی ’’موج سبز آزادی‘‘ ظاهرا این دو تن به خاطر حضور در دادگاه تحت فشار قرار گرفته و مورد ضرب و شتم واقع شدهاند. این سایت همچنین از اعتصاب غذای زیدآبادی خبر داد.
مهدیه محمدی همسر زیدآبادی روز دوشنبه ۲۶ مرداد توانست برای اولین بار پس از ۵۳ روز همسرش را در زندان ملاقات کند. البته این ملاقات در خارج از ساعت اداری و در حالی صورت گرفت که هیچکدام از ماموران اوین و کارمندان در محل کارشان حضور نداشتند و سالن ملاقات کاملا خالی بوده.
محمدی میگوید در آن روز حال زیدآبادی خوب بوده و طوری نبوده که بخواهد در بیمارستان بستری شود اما وی از اعتصاب غذای ۱۷ روزه همسرش در زندان خبر داد.
به گفتهی وی زیدآبادی بلافاصله پس از بازداشتش در نیمهشب و انتقالش به سلول انفرادی بند ۲ الف، اعلام اعتصاب غذا میکند ولی تا ۱۷ روز هیچکس حتی در سلول او را باز نمیکند. مهدیه محمدی میگوید:
«درتمام طول این هفده روز هیچ احدی سراغش نرفته. یعنی در اتاقی یک متر در یک مترونیم تنها بوده. میگفت هیچ صدایی آنجا نمیآمده. اصطلاحی که به کار برده این که دقیقاً مثل یک قبر بوده. این اصطلاحیاست که همهی این آقایان و خانمهایی که خانوادههایشان رفتند ملاقاتشان، بهکار بردهاند. جایی بوده که مثل یک قبر بوده. هیچ صدایی نمیآمده و هیچ احدی را ظرف این هفده روز ندیده».
همسر زیدآبادی به نقل از وی میگوید که پس از ۱۷ روز در حالی که تقریبا نیمهبیهوش بوده او را به بهداری منتقل میکنند و پزشک آنجا به وی توصیه میکند که اعتصاب غذایش را بشکند چرا که هیچکس صدای او را نخواهد شنید و هیچکس حتی نمیداند او در کجاست.
بعد از شکستن اعتصاب غذا، زیدآبادی را دوباره به همان سلول قبلی منتقل میکنند جایی که به گفتهی خودش غیرقابل توصیف بوده. زیدآبادی به همسرش توضیح میدهد که پس از چند روز دچار جنون شده و حتی قصد خودکشی داشته است. مهدیه محمدی میگوید: «خودش میگفت دچار جنون شدم. یعنی یک حالت توهم پیدا کرده بود و همهاش داد و فریاد میکرده. اصلاً میگفت به فکر این بودم که یکجوری خودم را از بین ببرم. ولی هیچی پیدا نمیکردم که خودم را بکشم. و بعد دیگر شروع کرده داد و بیداد و سروصدا. بعد که دیدند دارد دیوانه میشود، آمدند او را بردند یکجای دیگر که نمیدانم آن جای جدید کجاست».
دکتر احمد زیدآبادی، عضو سازمان ادوار تحکیم وحدت، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی همچنان در سلول انفرادی است با این تفاوت که بازجویی میشود و حداقل در روز با یک انسان دیگر که بازجوی اوست ارتباط دارد. به او کتاب وصیتنامه آیتالله خمینی را دادهاند و در مجموع به همسرش گفته که وضعیت سلول فعلی او با سلول قبلی قابل مقایسه نیست.
او همچنین به همسرش گفته «مرا مجبور کردهاند در دادگاه روز چهارشنبه شرکت کنم و بگویم که زندگی سیاسیام را کنار خواهم گذاشت».
هیچکس نمیداند عرب سرخی کجاست
فیضالله عربسرخی عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی زندانی دیگری است که اینروزها خبر بستری شدنش در بیمارستان شنیده میشود. ’’نوروز‘‘ پایگاه خبری جبهه مشارکت نوشته که وی پس از سر باز زدن از حضور در دادگاه مورد ضرب و شتم قرار گرفته و هماکنون در بیمارستان بقیةالله تهران بستری است.
مریم قدس همسر عربسرخی میگوید هیچ اطلاعی از وضعیت همسرش ندارد و ۴۴ روز است که نه میداند او کجاست و نه هیچکس خبری از وی دارد. او میگوید: «آقای خدایاری که آزاد شدند و من دیشب رفتم دیدمشان، اصلاً نمیدانست که عربسرخی زندان است. تا من را دید گفت، آقای عرب کجا هستند؟ گفتم، ایشان هم که زندان هستند، با شما هستند. گفت من نمیدانستم. یعنی اینها آنجا کاملاً در قرنطینهی خبری هستند و هیچ کدام اصلاً نمیدانند در چه وضعی هستند. فقط مثلا بازجوها روزهای آخر میگفتند که اصلاً قسمت آنها قسمت دیگری است، بخش دیگری است که ما اصلاً اطلاعی نداریم. یعنی حتا وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هم ظاهراً اطلاعی ندارند».
خانم قدس میگوید که در مراجعه یکی از بستگانشان به بیمارستان بقیةالله برای پیگریی وضعیت همسرش به او گفته شده که چنین شخصی در اینجا بستری نیست.
وی ادامه میدهد که علیرغم خواست قلبیاش گویا ناچار است که خبر مصدوم شدن همسرش را تایید کند: «این خبر را مجبورم ناخواسته تأیید کنم. اگرچه دلم نمیخواهد تأیید کنم ولی لابد بلایی سرش آمده که اصلاً اینها نمیخواهند حتا صدایش شنیده بشود، نمیخواهند دیده بشود. من بهعنوان همسر ایشان طبیعی است که نگران میشوم».
وکلا هم بیخبرند
وکلای مدافعان این زندانیان تا به حال نه اجازهی ملاقات با آنان را داشتهاند و نه حتی توانستهاند پروندهی موکلانشان را ببینند. این وکلا حتی هنوز نتوانستهاند وکالتنامهشان را به امضای موکلان برسانند.
مهدیه محمدی میگوید در حالی که روز دوشنبه زیدآبادی به او گفته که چهارشنبه در دادگاه حاضر خواهد شد، وکیل او اصلا هیچ اطلاعی از برگزاری دادگاه نداشته است. وی میگوید: «آقای شریف گفتند با برگزاری این دادگاه من اصلاً حضور پیدا نمیکنم. برای این که وکیل باید حداقل یک یا دو هفته قبل خبر داشته باشد. من باید پرونده را بخوانم، باید لایحه روی پرونده بگذارم و بتوانم دفاع کنم. ولی اگر قرار باشد این طوری برایشان دادگاه بگذارند، من حضور پیدا نمیکنم. چون آقای شریف هنوز حتا نتوانسته وکالتنامهاش را به امضای آقای زیدآبادی برساند».
همسر عربسرخی نیز از تلاشهای وکیل همسرش برای امضای وکالتنامه و بیاثر بودن این تلاشها تا کنون میگوید: «آقای دکتر نعمت احمدی وکیلشان هست که من تا هفتهی پیش هم که با ایشان تماس داشتم متأسفانه حتا موفق نشده بودند وکالتنامه را به قاضی تحویل بدهند. ظاهراً قاضی پروندهی همسرم، محمدزاده نامی است که بعد از چند ساعت که آقای احمدی جلوی اوین معطل بودند، گفته الان وقت ندارم و نمیتوانم ببینم و امضای قاضی حداد را هم نمیشناسم! بعد ایشان گفته که خب من فردا بیایم؟ گفتند، نه من فردا هم نمیآیم و باید در یک تشییع جنازه شرکت کنم. تا چند روز پیش که اطلاع دارم، هنوز نتوانسته بودند که اصلاً وکالتنامه را تحویل ایشان بدهند. یعنی بعد از چهل و خردهای روز».
بیخبری از سایر فعالان سیاسی زندانی
در همین حال اخباری مبنی بر وخامت حال سعید حجاریان، عضو جبهه مشارکت نیز منتشر شده است. وی که به علت سوءقصد ۱۰ سال پیش، روی صندلی چرخدار مینشیند و قادر به تکلم درست نیز نیست، به یک ساختمان خالی در یک منطقه نظامی منتقل شده و خانوادهاش تنها یک بار توانسته با او دیدار کند. اعضای خانوادهی حجاریان با چشمهای بسته به محل اقامت وی برده شدهاند بنابراین نمیدانند که این ساختمان در کجا قرار دارد.
شب گذشته نیز تعدادی موتورسوار به در خانهی حجاریان مراجعه کرده و زنگ در را به صدا درآوردهاند اما اهالی خانه در را به روی آنان باز نکردهاند.
مصطفی تاجزاده عضو دیگر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز جزو کسانی است که تا به حال هیچ خبری از او منتشر نشده و خانوادهاش در بیاطلاعی کامل به سر میبرند.
فخرالسادات محتشمی همسر حجاریان میگوید هربار که برای ملاقات میروند به آنها گفته میشود که چون هنوز بازجویی از وی ادامه دارد، بنابراین ممنوعالملاقات است. این در حالی است که بسیاری از کسانی که با خانوادههایشان ملاقات کردهاند همچنان تحت بازجویی هستند. محتشمی میگوید این امر نشان میدهد که پروندهی همسرش هیچ موردی نداشته و تنها سعی بر پروندهسازی او میشود.
هیچ فریادرسی نیست
ظاهرا خانوادهی این افراد از پیگیری وضعیت زندانیانشان در سیستم قضایی ایران ناامید شدهاند. آنها میگویند هیچ کس نیست که به فریاد ما برسد.
مهدیه محمدی همسر زیدآبادی میگوید: «من واقعاً از هر انسانی که یکذره وجدان دارد میخواهم که به داد ما برسد. فاصلهی مرگ و زندگی شوهران ما مثل یک مو باریک است. باور کنید ما به راحتی آقای زیدآبادی را از دست داده بودیم. یعنی ایشان با آن اعتصاب غذا میتوانسته از بین برود. با آن حالت جنون میتوانسته خودش را بکشد. و من نمیدانم، واقعاً هیچ احدی نیست به داد ما برسد و ما را از این شرایط نجات بدهد؟»
مریم قدس همسر عربسرخی با اشاره به گذشتهی شوهرش و زحماتی که وی برای استقرار جمهوری اسلامی کشیده میگوید: «هیچکس انتظار ندارد با کسانی که بچههای خود این انقلاب بودند این طور رفتار شود. همسر من برادر دو شهید است. عمری برای همین نظام کار کرده. خیلی زشت است. بازتابهای خوشایندی نخواهد داشت. این را میگویم چون میدانم مسئولین هم حتماً میبینند و گوش میدهند، بلکه به هرحال به خودشان بیایند».
نویسنده: میترا شجاعی
روز سهشنبه ۲۷ مرداد، برخی از سایتها از وخامت حال احمد زیدآبادی و فیضالله عربسرخی در زندان خبردادند. به نوشتهی پایگاه اینترنتی ’’موج سبز آزادی‘‘ ظاهرا این دو تن به خاطر حضور در دادگاه تحت فشار قرار گرفته و مورد ضرب و شتم واقع شدهاند. این سایت همچنین از اعتصاب غذای زیدآبادی خبر داد.
مهدیه محمدی همسر زیدآبادی روز دوشنبه ۲۶ مرداد توانست برای اولین بار پس از ۵۳ روز همسرش را در زندان ملاقات کند. البته این ملاقات در خارج از ساعت اداری و در حالی صورت گرفت که هیچکدام از ماموران اوین و کارمندان در محل کارشان حضور نداشتند و سالن ملاقات کاملا خالی بوده.
محمدی میگوید در آن روز حال زیدآبادی خوب بوده و طوری نبوده که بخواهد در بیمارستان بستری شود اما وی از اعتصاب غذای ۱۷ روزه همسرش در زندان خبر داد.
به گفتهی وی زیدآبادی بلافاصله پس از بازداشتش در نیمهشب و انتقالش به سلول انفرادی بند ۲ الف، اعلام اعتصاب غذا میکند ولی تا ۱۷ روز هیچکس حتی در سلول او را باز نمیکند. مهدیه محمدی میگوید:
«درتمام طول این هفده روز هیچ احدی سراغش نرفته. یعنی در اتاقی یک متر در یک مترونیم تنها بوده. میگفت هیچ صدایی آنجا نمیآمده. اصطلاحی که به کار برده این که دقیقاً مثل یک قبر بوده. این اصطلاحیاست که همهی این آقایان و خانمهایی که خانوادههایشان رفتند ملاقاتشان، بهکار بردهاند. جایی بوده که مثل یک قبر بوده. هیچ صدایی نمیآمده و هیچ احدی را ظرف این هفده روز ندیده».
همسر زیدآبادی به نقل از وی میگوید که پس از ۱۷ روز در حالی که تقریبا نیمهبیهوش بوده او را به بهداری منتقل میکنند و پزشک آنجا به وی توصیه میکند که اعتصاب غذایش را بشکند چرا که هیچکس صدای او را نخواهد شنید و هیچکس حتی نمیداند او در کجاست.
بعد از شکستن اعتصاب غذا، زیدآبادی را دوباره به همان سلول قبلی منتقل میکنند جایی که به گفتهی خودش غیرقابل توصیف بوده. زیدآبادی به همسرش توضیح میدهد که پس از چند روز دچار جنون شده و حتی قصد خودکشی داشته است. مهدیه محمدی میگوید: «خودش میگفت دچار جنون شدم. یعنی یک حالت توهم پیدا کرده بود و همهاش داد و فریاد میکرده. اصلاً میگفت به فکر این بودم که یکجوری خودم را از بین ببرم. ولی هیچی پیدا نمیکردم که خودم را بکشم. و بعد دیگر شروع کرده داد و بیداد و سروصدا. بعد که دیدند دارد دیوانه میشود، آمدند او را بردند یکجای دیگر که نمیدانم آن جای جدید کجاست».
دکتر احمد زیدآبادی، عضو سازمان ادوار تحکیم وحدت، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی همچنان در سلول انفرادی است با این تفاوت که بازجویی میشود و حداقل در روز با یک انسان دیگر که بازجوی اوست ارتباط دارد. به او کتاب وصیتنامه آیتالله خمینی را دادهاند و در مجموع به همسرش گفته که وضعیت سلول فعلی او با سلول قبلی قابل مقایسه نیست.
او همچنین به همسرش گفته «مرا مجبور کردهاند در دادگاه روز چهارشنبه شرکت کنم و بگویم که زندگی سیاسیام را کنار خواهم گذاشت».
هیچکس نمیداند عرب سرخی کجاست
فیضالله عربسرخی عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی زندانی دیگری است که اینروزها خبر بستری شدنش در بیمارستان شنیده میشود. ’’نوروز‘‘ پایگاه خبری جبهه مشارکت نوشته که وی پس از سر باز زدن از حضور در دادگاه مورد ضرب و شتم قرار گرفته و هماکنون در بیمارستان بقیةالله تهران بستری است.
مریم قدس همسر عربسرخی میگوید هیچ اطلاعی از وضعیت همسرش ندارد و ۴۴ روز است که نه میداند او کجاست و نه هیچکس خبری از وی دارد. او میگوید: «آقای خدایاری که آزاد شدند و من دیشب رفتم دیدمشان، اصلاً نمیدانست که عربسرخی زندان است. تا من را دید گفت، آقای عرب کجا هستند؟ گفتم، ایشان هم که زندان هستند، با شما هستند. گفت من نمیدانستم. یعنی اینها آنجا کاملاً در قرنطینهی خبری هستند و هیچ کدام اصلاً نمیدانند در چه وضعی هستند. فقط مثلا بازجوها روزهای آخر میگفتند که اصلاً قسمت آنها قسمت دیگری است، بخش دیگری است که ما اصلاً اطلاعی نداریم. یعنی حتا وزارت اطلاعات و قوه قضاییه هم ظاهراً اطلاعی ندارند».
خانم قدس میگوید که در مراجعه یکی از بستگانشان به بیمارستان بقیةالله برای پیگریی وضعیت همسرش به او گفته شده که چنین شخصی در اینجا بستری نیست.
وی ادامه میدهد که علیرغم خواست قلبیاش گویا ناچار است که خبر مصدوم شدن همسرش را تایید کند: «این خبر را مجبورم ناخواسته تأیید کنم. اگرچه دلم نمیخواهد تأیید کنم ولی لابد بلایی سرش آمده که اصلاً اینها نمیخواهند حتا صدایش شنیده بشود، نمیخواهند دیده بشود. من بهعنوان همسر ایشان طبیعی است که نگران میشوم».
وکلا هم بیخبرند
وکلای مدافعان این زندانیان تا به حال نه اجازهی ملاقات با آنان را داشتهاند و نه حتی توانستهاند پروندهی موکلانشان را ببینند. این وکلا حتی هنوز نتوانستهاند وکالتنامهشان را به امضای موکلان برسانند.
مهدیه محمدی میگوید در حالی که روز دوشنبه زیدآبادی به او گفته که چهارشنبه در دادگاه حاضر خواهد شد، وکیل او اصلا هیچ اطلاعی از برگزاری دادگاه نداشته است. وی میگوید: «آقای شریف گفتند با برگزاری این دادگاه من اصلاً حضور پیدا نمیکنم. برای این که وکیل باید حداقل یک یا دو هفته قبل خبر داشته باشد. من باید پرونده را بخوانم، باید لایحه روی پرونده بگذارم و بتوانم دفاع کنم. ولی اگر قرار باشد این طوری برایشان دادگاه بگذارند، من حضور پیدا نمیکنم. چون آقای شریف هنوز حتا نتوانسته وکالتنامهاش را به امضای آقای زیدآبادی برساند».
همسر عربسرخی نیز از تلاشهای وکیل همسرش برای امضای وکالتنامه و بیاثر بودن این تلاشها تا کنون میگوید: «آقای دکتر نعمت احمدی وکیلشان هست که من تا هفتهی پیش هم که با ایشان تماس داشتم متأسفانه حتا موفق نشده بودند وکالتنامه را به قاضی تحویل بدهند. ظاهراً قاضی پروندهی همسرم، محمدزاده نامی است که بعد از چند ساعت که آقای احمدی جلوی اوین معطل بودند، گفته الان وقت ندارم و نمیتوانم ببینم و امضای قاضی حداد را هم نمیشناسم! بعد ایشان گفته که خب من فردا بیایم؟ گفتند، نه من فردا هم نمیآیم و باید در یک تشییع جنازه شرکت کنم. تا چند روز پیش که اطلاع دارم، هنوز نتوانسته بودند که اصلاً وکالتنامه را تحویل ایشان بدهند. یعنی بعد از چهل و خردهای روز».
بیخبری از سایر فعالان سیاسی زندانی
در همین حال اخباری مبنی بر وخامت حال سعید حجاریان، عضو جبهه مشارکت نیز منتشر شده است. وی که به علت سوءقصد ۱۰ سال پیش، روی صندلی چرخدار مینشیند و قادر به تکلم درست نیز نیست، به یک ساختمان خالی در یک منطقه نظامی منتقل شده و خانوادهاش تنها یک بار توانسته با او دیدار کند. اعضای خانوادهی حجاریان با چشمهای بسته به محل اقامت وی برده شدهاند بنابراین نمیدانند که این ساختمان در کجا قرار دارد.
شب گذشته نیز تعدادی موتورسوار به در خانهی حجاریان مراجعه کرده و زنگ در را به صدا درآوردهاند اما اهالی خانه در را به روی آنان باز نکردهاند.
مصطفی تاجزاده عضو دیگر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز جزو کسانی است که تا به حال هیچ خبری از او منتشر نشده و خانوادهاش در بیاطلاعی کامل به سر میبرند.
فخرالسادات محتشمی همسر حجاریان میگوید هربار که برای ملاقات میروند به آنها گفته میشود که چون هنوز بازجویی از وی ادامه دارد، بنابراین ممنوعالملاقات است. این در حالی است که بسیاری از کسانی که با خانوادههایشان ملاقات کردهاند همچنان تحت بازجویی هستند. محتشمی میگوید این امر نشان میدهد که پروندهی همسرش هیچ موردی نداشته و تنها سعی بر پروندهسازی او میشود.
هیچ فریادرسی نیست
ظاهرا خانوادهی این افراد از پیگیری وضعیت زندانیانشان در سیستم قضایی ایران ناامید شدهاند. آنها میگویند هیچ کس نیست که به فریاد ما برسد.
مهدیه محمدی همسر زیدآبادی میگوید: «من واقعاً از هر انسانی که یکذره وجدان دارد میخواهم که به داد ما برسد. فاصلهی مرگ و زندگی شوهران ما مثل یک مو باریک است. باور کنید ما به راحتی آقای زیدآبادی را از دست داده بودیم. یعنی ایشان با آن اعتصاب غذا میتوانسته از بین برود. با آن حالت جنون میتوانسته خودش را بکشد. و من نمیدانم، واقعاً هیچ احدی نیست به داد ما برسد و ما را از این شرایط نجات بدهد؟»
مریم قدس همسر عربسرخی با اشاره به گذشتهی شوهرش و زحماتی که وی برای استقرار جمهوری اسلامی کشیده میگوید: «هیچکس انتظار ندارد با کسانی که بچههای خود این انقلاب بودند این طور رفتار شود. همسر من برادر دو شهید است. عمری برای همین نظام کار کرده. خیلی زشت است. بازتابهای خوشایندی نخواهد داشت. این را میگویم چون میدانم مسئولین هم حتماً میبینند و گوش میدهند، بلکه به هرحال به خودشان بیایند».
نویسنده: میترا شجاعی
Monday, August 17, 2009
احمدی نژاد و ماجرای وزرای زن
اگر ما احمدی نژاد را راحت بگذاریم که نخواهیم گذاشت، احمدی نژاد نیز ما را راحت نمیگذارد
روحی شفیعی
تلفن دستی من زنگ میزند، از شبکه تلویزیونی الجزیره خانمی که طی مصاحبه های قبلی با او اشنا شده ام ضمن سلام و احوالپرسی، خواهش میکند در استودیو تلویزیون حضور یابم تا راجع به انتخاب وزیر زن در کابینه احمدی نژاد صحبت کنم.
روز خوبیست و تصمیم دارم برای مدت کوتاهی کامپیوتر و اخبار ایران را کنار بگذارم و در پارک نزدیک منزلم گلهای رنگارنگ تابستان لندن را تماتشا کنم و شاید، تنها شاید نگرانی از وضعیت خواهران در بندم را برای مدتی هرچند کوتاه بفراموشی سپارم. اقای احمدی نژاد با انتخاب نابجایش اما این لذت کوتاه را از من دریغ کرد. از خانم مسئول برنامه بهر صورت معذرت خواستم که نمیتوانستم در برنامه اخبار حاضر باشم ولی در دل ارزو کردم ایکاش رئیس جمهور انتخابی داشتیم که در ان صورت همه کارهایم را میگذاشتم و برای پز دادن به اعراب هم که شده راهی استودیو میشدم. گواینکه از روزهای بعد از انتخابات و کودتا تا بحال بیش از انچه که لازم باشد در استودیو های مختلف شبکه های عربی بوده ام و در مورد رویدادهای ایران صحبت کرده ام و بویژه سعی کردهام احمدی نژاد واقعی را به توده عرب بشناسانم تا دل به طبل تو خالی نبندند.
اما این بار نخواستم دوباره نام رئیس جمهور کودتا با کمک من بر سر زبانها بیافتد گواینکه از چند ساعت قبلش همه خبرگذاریها با پخش این خبر، نام او را دوباره در صفحات خبری زنده کردند و ایشان موفق شد خود را از انزوای کامل به یمن نام زن به صفحه رسانه ها برای مدت کوتاهی بکشاند! زنان! چه دایره وسیع بسته ای که در درونش از همه قشرها وجود دارند چونکه بهر حال نیمی از جمعیت ایرانند. حاضر بودم در مورد همه کس حرف بزنم جز انها که منتخب احمدی نژادند چونکه شکی ندارم که پشت کاسه نیم کاسه ایست که ما هنوز از کم وکیفش خبر نداریم گرنه احمدی نژادی که طی روزهای مبارزه انتخاباتی برای زنان تره هم خورد نکرده بود چگونه بیکباره انقدر مترقی شده است که دو یا سه زن در کابینه وارد میکند؟ شاید هم امام زمان در کنارش نشسته و او را نصیحت کرده است!
هر چه باشد ما اکنون بیمن داشتن رئیس جمهور منتصب رهبر کبیر برای اولین بار در تاریخ این جمهوری وزیر زن داریم! انهم چه زنانی! فاطمه اجر لو همدست عباس پالیز دار و دارای حکم محکومیت قطعی قضائی! وحیده دستگردی گویا دکتر زندان اوین بوده است یعنی انقدر مورد اعتماد بوده است که بعنوان دکتر به زندانیان شکنجه شده و بیمار رسیدگی میکرده است ! افتخار از این بالاتر که ما جامعه زنان اکنون در تحت حاکمیت رئیس منتصب جمهور از این همه نعمت بر خورداریم! فراموش کنیم زنان زندانی و شکنجه دیده در بند را. از یاد ببریم ندا را که جلو چشمانمان پر پر شد و یا هنگامه شهیدی را که برای چندمین بار به پای چوبه دار میبرند تا مرعوبش کنند و یا سیلویا هاراطونیان را و یا شیوا نظر اهاری را و یا ژیلا را و مهسا را و همه زنان در بند را! ما اکنون وزیر زن داریم. باید تصمیم بگیرم بار دیگر که در تلویزیونهای عربی ظاهر شدم کمی هم که شده فخر بفروشم.
روحی شفیعی
تلفن دستی من زنگ میزند، از شبکه تلویزیونی الجزیره خانمی که طی مصاحبه های قبلی با او اشنا شده ام ضمن سلام و احوالپرسی، خواهش میکند در استودیو تلویزیون حضور یابم تا راجع به انتخاب وزیر زن در کابینه احمدی نژاد صحبت کنم.
روز خوبیست و تصمیم دارم برای مدت کوتاهی کامپیوتر و اخبار ایران را کنار بگذارم و در پارک نزدیک منزلم گلهای رنگارنگ تابستان لندن را تماتشا کنم و شاید، تنها شاید نگرانی از وضعیت خواهران در بندم را برای مدتی هرچند کوتاه بفراموشی سپارم. اقای احمدی نژاد با انتخاب نابجایش اما این لذت کوتاه را از من دریغ کرد. از خانم مسئول برنامه بهر صورت معذرت خواستم که نمیتوانستم در برنامه اخبار حاضر باشم ولی در دل ارزو کردم ایکاش رئیس جمهور انتخابی داشتیم که در ان صورت همه کارهایم را میگذاشتم و برای پز دادن به اعراب هم که شده راهی استودیو میشدم. گواینکه از روزهای بعد از انتخابات و کودتا تا بحال بیش از انچه که لازم باشد در استودیو های مختلف شبکه های عربی بوده ام و در مورد رویدادهای ایران صحبت کرده ام و بویژه سعی کردهام احمدی نژاد واقعی را به توده عرب بشناسانم تا دل به طبل تو خالی نبندند.
اما این بار نخواستم دوباره نام رئیس جمهور کودتا با کمک من بر سر زبانها بیافتد گواینکه از چند ساعت قبلش همه خبرگذاریها با پخش این خبر، نام او را دوباره در صفحات خبری زنده کردند و ایشان موفق شد خود را از انزوای کامل به یمن نام زن به صفحه رسانه ها برای مدت کوتاهی بکشاند! زنان! چه دایره وسیع بسته ای که در درونش از همه قشرها وجود دارند چونکه بهر حال نیمی از جمعیت ایرانند. حاضر بودم در مورد همه کس حرف بزنم جز انها که منتخب احمدی نژادند چونکه شکی ندارم که پشت کاسه نیم کاسه ایست که ما هنوز از کم وکیفش خبر نداریم گرنه احمدی نژادی که طی روزهای مبارزه انتخاباتی برای زنان تره هم خورد نکرده بود چگونه بیکباره انقدر مترقی شده است که دو یا سه زن در کابینه وارد میکند؟ شاید هم امام زمان در کنارش نشسته و او را نصیحت کرده است!
هر چه باشد ما اکنون بیمن داشتن رئیس جمهور منتصب رهبر کبیر برای اولین بار در تاریخ این جمهوری وزیر زن داریم! انهم چه زنانی! فاطمه اجر لو همدست عباس پالیز دار و دارای حکم محکومیت قطعی قضائی! وحیده دستگردی گویا دکتر زندان اوین بوده است یعنی انقدر مورد اعتماد بوده است که بعنوان دکتر به زندانیان شکنجه شده و بیمار رسیدگی میکرده است ! افتخار از این بالاتر که ما جامعه زنان اکنون در تحت حاکمیت رئیس منتصب جمهور از این همه نعمت بر خورداریم! فراموش کنیم زنان زندانی و شکنجه دیده در بند را. از یاد ببریم ندا را که جلو چشمانمان پر پر شد و یا هنگامه شهیدی را که برای چندمین بار به پای چوبه دار میبرند تا مرعوبش کنند و یا سیلویا هاراطونیان را و یا شیوا نظر اهاری را و یا ژیلا را و مهسا را و همه زنان در بند را! ما اکنون وزیر زن داریم. باید تصمیم بگیرم بار دیگر که در تلویزیونهای عربی ظاهر شدم کمی هم که شده فخر بفروشم.
Sunday, August 16, 2009
ای سفله گان زمان شما نیز بگذرد
… نیز بگذرد
جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸ - ۱۴ اوت ۲۰۰۹جهان آزاد
برتیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸ - ۱۴ اوت ۲۰۰۹جهان آزاد
برتیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
سیف فرغانی
ای سفله گان، زمان شما نیز، بگذرد
بیداد بیکران شما نیز، بگذرد
آن اشتری که بر در ِ شاه شهان غنود
فردا از آستان شما نیز، بگذرد
آن کرّ و فرّ و کبکه، نمرود را، نماند
بی هیچ شبهه، آن ِ شما نیز بگذرد
آن تندری که شعله زند بر بساط ظلم
از بام آشیان شما نیز، بگذرد
ابعاد آن چماق که بر پای خلق خورد
از ُثقبه ی فلان شما نیز، بگذرد
ما قصه ی هجوم ابابیل خوانده ایم
آن مرغ از آسمان شما نیز، بگذرد
زخم ِ گلوله ای که " ندا " را بدل خلید
از مغزاستخوان شما نیز، بگذرد
وآن تیرکین که سینه ی" سهراب"را شکافت
از جسم ناتوان شما نیز، بگذرد
زخم است از تپانچه ی بیداد، چهر ِ خلق
این زخم از روان شما نیز، بگذرد
در این دیار ارتش چنگیز هم نماند،
یعنی که پادگان شما نیز، بگذرد
افسانه شد سپاه سکندر در این دیار
خیل بسیجیان شما نیز، بگذرد
کشتید وسوختید و شکستید خلق را
این هر سه از میان شما نیز، بگذرد
" تَبت َیدا" حکایت یک دست رهبر است
این قصه بر زبان شما نیز، بگذرد
یعنی بریده باد زبان پلید تان،
دردش زعمق جان شما نیز، بگذرد
این ماجرا که خون جوانان به خاک ریخت
بر پیر و بر جوان شما نیز، بگذرد
رنجی که از حضور شما خلق می کشد
برخرد و بر کلان شما نیز، بگذرد
بسیار پهلوان که ز پیکارما گریخت
این پنبه ـ پهلوان شما نیز، بگذرد
اندیشه ی سقوط حکومت که رای ماست
هرلحظه در گمان شما نیز، بگذرد
آفاق را حلاوت شعر "جهان" گرفت
تلخیش از جهان شما نیز، بگذرد
Saturday, August 15, 2009
http://hambastegizanan.blogspot.com
Since June 2009 presidential elections and the coup that followed and people's constant demonstrations and objections against the 'selected' president Ahmadinejad, thousands of Iranians have been detained either on the streets or at home or workplace and taken to various unknown prisons. The number of people in custody and those murdered under torture or killed on the streets is uknown. The judiciary system which is supposed to protect the rights of people is working hand in hand with the henchmen of the 'selected' president. Therefore, families of the detainees are deprived visitations or even any news of the whereabouts of their loved ones. In some cases, the mutilated body of a son or brother has been given to the families long after he has been dead. Women have been in the forefront of the demonstrations and as a result many have been taken prisoners. We are concerned about these women as they have been denied access to lawyers or visitation.
A group of Iranian women outside the country have established a committee of solidarity with women in the Iranian prisons. The blog hambastegizanan(women solidarity) will update the readers on the names, cases and the situation of women in detention. Iranianwomenuk & focusiran are two sister weblogs which will publish the English version on the Persian solidarity blog. Please check with these blogs which publish information and news in English. http://blogs.amnesty.org.uk/focusiran
www.iranienwomenuk.blogspot.com
Below are the names of some women still held in the Iranian prisons.
1. Atefeh Nabavi (arrested on 16 June)2. Bahareh Dowaloo (Human Rights activist,arrested on 8 July)3. Bahareh Hosseini (student at Bualisina University in Hamedan)4. Bahareh Shahidi(Babol,arrested on 17 June)5. Elaheh Imanian (student was arrested during the attack to the Tehran University dormitories at midnight on June 14)6. Ezat Torbati (student was arrested during the attack to the Tehran University Dormitories midnight on June 14)7. Fariba Vatankhah (27 years old,Tehran arrested on 9 July)8. Farnaz Mo'ayerian (22-year-old)9. Fateme Ziaii Atefeh Nabavi10. Haleh Sahabi (54 yeasr old , Women’s activist, arrested on 05.08.2009)11. Hengameh Shahidi (journalist ,member of Tehran branch national trust ,arrested on 29 June)12. Jamileh Salar (Amol, 17 June)13. Laya Farzadi (in Tabriz)14. Layla Asfari (student at Zanjan Uni .,arrested on 16 June)15. Leila Soleimani (arrested on 15 June)16. Mahsa Amrabadi (journalist and blogger in Tehran arrested 14 June)17. Malihe Dadkhah (Mohammad Ali's daughter ,8 Juky)18. Marjan Abdolahian (photographer , arrested date :unknown)19. Marjan Fayazi (student at Mazandaran University arrested June 22)20. Maryam Ameri ( member of Karroubi-s Campaign)21. Maryam Khazayee ( children's rights activist)22. Maryam Zolfaghar23. Marziyeh Bagheri (24 years old, arrested 9 July)24. Mehdieh Hejazi (28 years old, arrested on 09.07.2009, currently in Evin prison)25. Ms. Azmoudeh26. Ms. Babakhani27. Ms. Sabeti (member of freedom movement of Iran-Tabriz)28. Nahid Siahvand (student at Bualisina University in Hamedan)29. Nasrin Kargar (Kermanshah)30. Nastaran Khodarahimi (student at Bualisina University in Hamedan)31. Nazi Kalantari (27 years ,Tehran ,arrested on 8 July)32. Rojin Yeganeh (Kermanshah)33. Roshanak Siasi34. Saiede Kordinejad (graduate student in Economics)35. Sara Mahboubi36. Sara Memaran (29 years old , 20 June)37. Shahin Fathi (Unknown ) ?38. Shahin Nasirinia (arrested on 20.06. 2009, currently in Evin prison)39. Shahin Nourbakhsh( member of the Iran Participation Front) ?40. Sheela Najafi (leftist activist,poet and expelled student ,Amol city )41. Shiva Nazarahari (a member of the Reporters of Human Rights Committee and a journalist arrested 13 June)42. Sima Didar (Blogger and activist)43. Sima Nasrati(blogger)44. Sogand Alikhah ( student at Mazandaran University arrested June 22)45. Somayeh Tajdar(26 years old Tehran arrested on 9 July)46. Somayeh Tohidlou (student was arrested during the attack to the Tehran University Dormitories at midnight on June 14)47. Sousan Ale Agha Nasser (student, arrested on 09.07.2009, currently in Evin prison)48. Zahra Nozari (Pouya Maqsoud Beigi 's mother who was arrested due to mourning for his son )49. Zahra Tohidi (an expelled graduate student arrested June 17)50. Zhila Baniyaghoub( journalist and editor in charge of the Iranian Women’s Center website arrested 20 June)51. Zohreh Aqajari (member of Islamic Iran Participation Front )52. Zoya HassaniAlso:Clotilde Reiss (French journalist and graduate student at the eminent Lille Political Sciences Institute June 2009)MissingMahnaz Enayati (unheard of since 20 June )
A group of Iranian women outside the country have established a committee of solidarity with women in the Iranian prisons. The blog hambastegizanan(women solidarity) will update the readers on the names, cases and the situation of women in detention. Iranianwomenuk & focusiran are two sister weblogs which will publish the English version on the Persian solidarity blog. Please check with these blogs which publish information and news in English. http://blogs.amnesty.org.uk/focusiran
www.iranienwomenuk.blogspot.com
Below are the names of some women still held in the Iranian prisons.
1. Atefeh Nabavi (arrested on 16 June)2. Bahareh Dowaloo (Human Rights activist,arrested on 8 July)3. Bahareh Hosseini (student at Bualisina University in Hamedan)4. Bahareh Shahidi(Babol,arrested on 17 June)5. Elaheh Imanian (student was arrested during the attack to the Tehran University dormitories at midnight on June 14)6. Ezat Torbati (student was arrested during the attack to the Tehran University Dormitories midnight on June 14)7. Fariba Vatankhah (27 years old,Tehran arrested on 9 July)8. Farnaz Mo'ayerian (22-year-old)9. Fateme Ziaii Atefeh Nabavi10. Haleh Sahabi (54 yeasr old , Women’s activist, arrested on 05.08.2009)11. Hengameh Shahidi (journalist ,member of Tehran branch national trust ,arrested on 29 June)12. Jamileh Salar (Amol, 17 June)13. Laya Farzadi (in Tabriz)14. Layla Asfari (student at Zanjan Uni .,arrested on 16 June)15. Leila Soleimani (arrested on 15 June)16. Mahsa Amrabadi (journalist and blogger in Tehran arrested 14 June)17. Malihe Dadkhah (Mohammad Ali's daughter ,8 Juky)18. Marjan Abdolahian (photographer , arrested date :unknown)19. Marjan Fayazi (student at Mazandaran University arrested June 22)20. Maryam Ameri ( member of Karroubi-s Campaign)21. Maryam Khazayee ( children's rights activist)22. Maryam Zolfaghar23. Marziyeh Bagheri (24 years old, arrested 9 July)24. Mehdieh Hejazi (28 years old, arrested on 09.07.2009, currently in Evin prison)25. Ms. Azmoudeh26. Ms. Babakhani27. Ms. Sabeti (member of freedom movement of Iran-Tabriz)28. Nahid Siahvand (student at Bualisina University in Hamedan)29. Nasrin Kargar (Kermanshah)30. Nastaran Khodarahimi (student at Bualisina University in Hamedan)31. Nazi Kalantari (27 years ,Tehran ,arrested on 8 July)32. Rojin Yeganeh (Kermanshah)33. Roshanak Siasi34. Saiede Kordinejad (graduate student in Economics)35. Sara Mahboubi36. Sara Memaran (29 years old , 20 June)37. Shahin Fathi (Unknown ) ?38. Shahin Nasirinia (arrested on 20.06. 2009, currently in Evin prison)39. Shahin Nourbakhsh( member of the Iran Participation Front) ?40. Sheela Najafi (leftist activist,poet and expelled student ,Amol city )41. Shiva Nazarahari (a member of the Reporters of Human Rights Committee and a journalist arrested 13 June)42. Sima Didar (Blogger and activist)43. Sima Nasrati(blogger)44. Sogand Alikhah ( student at Mazandaran University arrested June 22)45. Somayeh Tajdar(26 years old Tehran arrested on 9 July)46. Somayeh Tohidlou (student was arrested during the attack to the Tehran University Dormitories at midnight on June 14)47. Sousan Ale Agha Nasser (student, arrested on 09.07.2009, currently in Evin prison)48. Zahra Nozari (Pouya Maqsoud Beigi 's mother who was arrested due to mourning for his son )49. Zahra Tohidi (an expelled graduate student arrested June 17)50. Zhila Baniyaghoub( journalist and editor in charge of the Iranian Women’s Center website arrested 20 June)51. Zohreh Aqajari (member of Islamic Iran Participation Front )52. Zoya HassaniAlso:Clotilde Reiss (French journalist and graduate student at the eminent Lille Political Sciences Institute June 2009)MissingMahnaz Enayati (unheard of since 20 June )
Friday, August 14, 2009
women in Iran, prisoners without trial
زنان زندانی و کیفرخواستی علیه تاریخ بیداری ایرانیان
نوشین احمدی خراسانی-22 مرداد 1388
مدرسه فمینیستی: نمی خواهم از «ژیلا بنی یعقوب» بگویم که چگونه او را شبانه به همراه همسرش (بهمن احمدی امویی) از خانه به زندان افکندند و بیش از 50 روز است که ناامید از آزادی شان روز را شب می کنیم. ژیلایی که در سرزمینی که روز خبرنگار را جشن می گیرند، گویا جرم اش روزنامه نویسی با دیدگاهی جنسیتی و برابری خواه و اعتقاد به روش های صلح آمیز برای «تغییر» است.
نمی خواهم از «هاله سحابی» بگویم که پرسش غمناک هر شب من و ما این است که چگونه زنی 54 ساله که سرش به ضرب باتوم شکافته و با وجود بیماری دیابت در زندان هایی که هر روز خبرهای دهشتناک از درون آن می شنویم، می تواند دوام آورد. هاله سحابی زنی با ایمان که گویا جرم اش جستجوگری در متون مقدس برای دستیابی به روزنه هایی از برابری انسانها است.
نمی خواهم از «شیوا نظرآهاری» بگویم که مادرش هر دوشنبه بی تاب و دلتنگ به در زندان اوین می رود تا شاید به او هم اجازه ملاقاتی بدهند اما هربار با لحنی سرد و عبوس روبرو می شود: «شیوا ممنوع ملاقات است»، و مادر رنجدیده شیوا ناامید و درهم شکسته با جگری آتش گرفته از این همه بی مهری به خانه باز می گردد. به خانه ای که جای خالی شیوا قلب هر مادری را به درد می آورد. شیوا نظرآهاری که شور و اشتیاق جوانی اش برای کسب عدالت او را به دنبال کودکانی بی پناه تا اعماق شهر بی قواره تهران برده است.
نمی خواهم از «کاوه مظفری» بگویم که چگونه او را به خاطر احساس مسئولیتی که نسبت به مادر همسرش داشته و گویا این احساس مسئولیت را «بی موقع» و در روز 18 تیر بروز داده و به همین سبب در خیابان، شکارش کرده اند . مرد جوانی که به عدالت جنسیتی باوری عمیق دارد و سعی می کند برابری خواهی را در جامعه مردسالار ایران متبلور سازد.
نمی خواهم از گروه پرشمار مردان برابری خواهی همچون «بهمن احمدی امویی»، «کیوان صمیمی»، «عبدالفتاح سلطانی»، «مسعود باستانی»، «احمد زیدآبادی»، «محمدعلی دادخواه» و یا «عبدالله مومنی» و... که امروز در زندان و تحت فشار بسر می برند سخن بگویم، مردانی که سعی می کنند برخلاف فرهنگ مردسالار مسلط بر جامعه رفتار کنند. به راستی سخن گفتن از فرزندان عبدالله مومنی دردناک است هنگامی که می شنویم آن ها از پس هفته ها بی خبری وقتی بالاخره اجازه ملاقات با پدرشان را می یابند، از دیدن چهره تخریب شده پدر، به وحشت می افتند و از ته دل گریه می کنند.
نمی خواهم از مهسا امرآبادی بگویم که چگونه مادرش را تهدید می کنند که چرا «شایعه کرده که دخترش باردار است» چون می دانم این هم بهانه ای است برای آن که خانواده مهسا را مانند دیگر خانواده های زندانیان سیاسی، به سکوت وادارند. به راستی چه فرقی می کند که مهسای جوان کودکی در رحم داشته باشد یا نداشته باشد. مهم «واقعیت» یا «شایعه» بارداری مهسا نیست، مهم آن است که این خانواده ها به هر بهانه و به هر دلیلی همراه با فرزندان شان تهدید می شوند و رنج می برند. آنان را با بهانه و بی بهانه می ترسانند و رنج می دهند تا لابد هنگامی که فرزندان شان از زندان بیرون می آیند به جای «کنترلی بیرونی» به «کنترلی درون خانوادگی» گرفتار شوند.
از صدها و صدها زندانی دیگر هم نمی خواهم سخن بگویم که «آیا مقابل دوربین صدا و سیما علیه عقاید انسانی خود اعتراف می کنند یا نمی کنند» (به راستی چه اهمیتی دارد که فیلم ها و نمایشنامه ها، آخرش چه می شود!) می خواهم از «سعیده کردی نژاد» بگویم، دختر جوان گمنامی که حتا عکسی از او وجود ندارد که لااقل بتوانم تصویر چهره واقعی او را کمی با تصاویر ذهنی ام عجین سازم. با سعیده کردی نژاد مانند ده ها زن زندانی نام ناآشنا، آشنایی ندارم اما به سبک و سیاق ژیلا بنی یعقوب می خواهم از او سخن بگویم چون می دانم که اگر بر دست و پای ژیلا بنی یعقوب زنجیر نبود حتما او نیز به پرداختن و گفتن از «دوست و آشناها» اکتفا نمی کرد و به دنبال «افراد غریبه» و گمنامی که هیچ حامی و آشنایی در پایتخت ندارند می گشت تا وظیفه روزنامه نگاری و تعهد اجتماعی اش را انجام دهد..
از سعیده کردی نژاد هیچ شناختی ندارم اما با اندک اطلاعاتی که پس از یک ماه و نیم که از بازداشت او در زندان اوین می گذرد متوجه شده ام که او از شهرستانی دور و از اعماق منطقه ای تفته و سوزان می آید که فرهنگ پدرسالاری و «قتل های ناموسی» در آن جا بیداد می کند، و از همین روست که نمی توانم از فکرش خلاصی بیابم. چراکه این دختر جوان در تصاویر ذهنی ام به نماد همه دختران جوان شهرستانی تبدیل شده که لابد از هزار توی مناسبات خشن پدرسالار جامعه، خود را اندکی بالا کشیده اند.
شنیده ام سعیده دانشجوی فوق لیسانس رشته اقتصاد در تهران است که از زاهدان آمده و در میان حجم وظایف تحصیلی اش، شیطنتی کرده و به امید روزها و سال های بهتر برای کشورش، به همراه دیگر دختران جوان همچون «زویا حسنی» (که گویی امروز در زندان است اما هیچ اطلاعی از او در دست نیست) به ستاد 88 حامیان میرحسین موسوی پیوسته است، جایی که لابد عقاید اصلاح طلبانه و روسری گل گلی «زهرا رهنورد» برایش یادآور طراوت و تغییر بوده است. این، همه آن چیزی است که از او می دانم لابد قلب مهربان سعیده و قلب همه دختران جوانی همچون او به اندک هوای تازه ای خوش و خرم بوده است، شادمان از اندک حضورشان در عرصه ای که همواره مردانه و متعلق به بزرگان و قدرت مداران است.
احتمالا سعیده به مانند هر انسان آزاده ای، تصویری غرورآمیز از چنین جسارتی داشته اما در یک چشم برهم زدن او را همراه با یک دنیا آرزو و نشاط اش در قوطی کوچک و تنگ اوین گرفتار کرده اند. سعیده ای که لابد با گذر از آن همه تنگناها و ممانعت هایی که از سوی محله و شهر و دیار (و مردان خانواده اش) داشته و توانسته برخلاف «داغ سرنوشتی که بر پیشانی اش» خورده است به جلو، به سوی آینده حرکت کند، این دفعه اما با «پدری» بزرگ تر و خشن تر روبرو شده تا «دختر جوان» را به سرنوشت محتوم و موروثی اش، بازگرداند و این کار را با داغ و درفش و زندان انجام داده اند.
شنیده ام، مادر سعیده از پس هزینه سفر به تهران برنمی آید و نمی تواند چنین هزینه سنگینی را به سبد خانواده تحمیل کند چون اندک امیدی هم ندارد که بتواند در پایتخت دخترش را ملاقات کند. از همین روست که این مادر غیرپایتخت نشین هر روز فقط اشک می ریزد و از سینه پر غصه اش آه بر می کشد.
شیوه نرم و مخملی مادربزرگ ها
من به عکس سعیده، به تمام عمر در پایتخت ایران زندگی کرده ام و به موهبت پایتخت نشینی، بخش کوچکی از آرزوهایم را توانسته ام در اندک فضای گل و گشاد این شهر بزرگ جولان بدهم، پس نمی توانم سختی ها و رنج دستیابی این دختر شجاع و با استقامت را تا رسیدن به این موقعیت، به راستی درک و لمس کنم اما می توانم بفهمم که حضور دخترانی جوان مانند سعیده که در مناطق پیرامونی و محروم کشور ـ و بی نصیب از امکانات موجود در پایتخت این جهان ایرانی ـ زندگی کرده اند اما آگاهی و تعهد اجتماعی خود را این چنین ارتقاء داده اند برای جنبش زنان چقدر غنیمت است و افتخارآفرین.
در عین حال این را نیز می دانم که صد سال است زنان پیشرو این مرز و بوم رنج و محنت کشیده، و همچنان دارند هزینه می پردازند تا نوه ها و نتیجه هایشان یعنی همین «سعیده کردی نژادها» بتوانند به داغ لعنت خورده بر پیشانی خود، پشت کنند و فراتر از «سرنوشت محتوم» حرکت کنند و آرزوی مشارکت در سرنوشت خود را در سر بپرورانند.
می دانم که بیش از یکصدسال پیش، زنانی همچون بی بی خانم استرآبادی ، طوبا آزموده، و... که با سختی بسیار و تحمل هزار قسم تحقیر و داغ و تهمت، مدارس دخترانه را در جامعه ما بنیاد گذاشتند (و این کار بزرگ را با شیوه های مسالمت آمیز و نرم و به اصطلاح «مخملی» انجام دادند)، رویای شان آن بوده که روزی «سعیده کردی نژادها» از اعماق منطقه ای سوخته و محروم و به رغم موانع رنگارنگ فرهنگی و عرفی، بتوانند روی پای خود بایستند، قامت راست کنند و به تحصیلات عالیه برسند و آنقدر آگاه و بالغ شوند که بخواهند در «تغییر مسالمت آمیزسرنوشت خود و جامعه شان» مشارکت جویند.
فکر می کنم «آقایان تیم کیفرخواست نویس امروز» که در مقابل دوربین صدا و سیما، مغرورند که دادگاه های یکصد نفری از متهمان مدافع تغییر را برگزار می کنند اگر در زمان بی بی خانم استرآبادی حاضر بودند، لابد بی بی خانم و طوبا خانم و... را هم به جرم «انقلاب نرم مخملی» متهم می کردند چون می دانیم که در آن ایام آنها و تاج السلطنه ها و برخی دیگر از زنان تحول خواه، از قضا کتاب های خواهران خود را که در «جهان غرب» نوشته شده بود می خواندند. گروهی از آنان که مبارزه برای تغییر را موضوعی مشترک میان همه زنان عالم می دانستند حتا به زنان مبارز انگلیسی تلگراف می زدند و خواهان پشتیبانی آنها از میارزات خود در مقابل استبداد حاکم بر ایران می شدند.
هر بار که کیفرخواست متهمان وقایع بعد از انتخابات را می خوانم براساس اتهامات ارائه شده در آن، بیشتر متقاعد می شوم که مردم سرزمین مان بیش از صد و پنجاه سال است که دارند «انقلاب مخملی» می کنند. به این دلیل ساده که تاریخ تمدن بشر بر اساس ارتباط فکری و مراوده های فرهنگی و تجربی انسان ها در سراسر جهان به وجود آمده و به شکوفایی رسیده است. برخلاف تصور کیفرخواست نویسان دادگاه انقلاب، ارتباط با فرهنگ «بیگانه» و دیگر تمدن ها اتفاقا باعث رشد و تعالی فرهنگ ها در همه کشورها بوده است.
احتمال می دهم که اگر «آقایان تیم کیفرخواست نویس امروز» در زمان مشروطیت می زیستند، به جای «تویتر» ، «فیس بوک» و «گوگل» و اینترنت، لابد دستگاه «تلگراف» را متهم به «کمک رسانی به انقلاب مخملی» در ایران می کردند و به جای «انگلیس»، لابد ترکیه (که آن زمان محل انتشار روزنامه های مشروطه خواهان بود) متهم به دخالت در امور داخلی کشور می شد.
از محتوای مغلوط متن کیفرخواست متوجه می شویم که «پارلمان» و «مجلس شورای اسلامی» و تفکیک قوا در ایران امروز، دستامد «انقلاب مخملی» پیشینیان مان بوده است و «دانشگاه و مدرسه ای» که امروز همین آقایان «تیم کیفرخواست نویس» از آن جا مدرک گرفته اند، حاصل «انقلاب مخملی» پیشکسوت هایی همچون رشدیه ها، بی بی خانم ها، طوبا آزموده ها، دولت آبادی ها و... بوده است.
اما پرسشی که در این میانه برایم بی پاسخ مانده این است که چگونه کسانی که به یمن انقلاب های مخملی پدر بزرگ ها و مادربزرگ هایشان در طول صد و پنجاه سال گذشته، هم اکنون «نماینده مجلس»، مصدر پست های دولتی، یا «رییس دانشگاه» و نظایر این موقعیت ها شده اند و از دستاوردهای «انقلاب های مخملی» پیشین، این گونه بی مهابا بهره می برند، امروز با «انقلاب مخملی» (بخوانید پیشرفت) در محدوده ای که نمی پسندند و با سلیقه شان منطبق نیست با چنین خشونت و قساوتی مقابله می کنند؟ خشونت هایی گاه چنان شنیع و غیر اخلاقی که شنیدن اخبار آن قلب هر انسانی را به درد می آورد.
جالب است که همین خشونت عنان گسیخته و رفتار سرکوبگرانه و تعرض های جنسی نسبت به زندانیان و روش های اعتراف گیری را با در اختیار گرفتن پیشرفته ترین تکنیک ها و «ابزارهای امنیتی جهان غرب» (بیگانگان) انجام می دهند.
به راستی آیا این کیفرخواست که علیه میلیون ها ایرانی معترض به نتایج انتخابات تدوین شده، و در دادگاه های فاقد وکیل و هیئت منصفه، قرائت می شود کیفرخواستی علیه تاریخ تمدن بشری و به خصوص علیه تاریخ بیداری ایرانیان نیست؟
نوشین احمدی خراسانی-22 مرداد 1388
مدرسه فمینیستی: نمی خواهم از «ژیلا بنی یعقوب» بگویم که چگونه او را شبانه به همراه همسرش (بهمن احمدی امویی) از خانه به زندان افکندند و بیش از 50 روز است که ناامید از آزادی شان روز را شب می کنیم. ژیلایی که در سرزمینی که روز خبرنگار را جشن می گیرند، گویا جرم اش روزنامه نویسی با دیدگاهی جنسیتی و برابری خواه و اعتقاد به روش های صلح آمیز برای «تغییر» است.
نمی خواهم از «هاله سحابی» بگویم که پرسش غمناک هر شب من و ما این است که چگونه زنی 54 ساله که سرش به ضرب باتوم شکافته و با وجود بیماری دیابت در زندان هایی که هر روز خبرهای دهشتناک از درون آن می شنویم، می تواند دوام آورد. هاله سحابی زنی با ایمان که گویا جرم اش جستجوگری در متون مقدس برای دستیابی به روزنه هایی از برابری انسانها است.
نمی خواهم از «شیوا نظرآهاری» بگویم که مادرش هر دوشنبه بی تاب و دلتنگ به در زندان اوین می رود تا شاید به او هم اجازه ملاقاتی بدهند اما هربار با لحنی سرد و عبوس روبرو می شود: «شیوا ممنوع ملاقات است»، و مادر رنجدیده شیوا ناامید و درهم شکسته با جگری آتش گرفته از این همه بی مهری به خانه باز می گردد. به خانه ای که جای خالی شیوا قلب هر مادری را به درد می آورد. شیوا نظرآهاری که شور و اشتیاق جوانی اش برای کسب عدالت او را به دنبال کودکانی بی پناه تا اعماق شهر بی قواره تهران برده است.
نمی خواهم از «کاوه مظفری» بگویم که چگونه او را به خاطر احساس مسئولیتی که نسبت به مادر همسرش داشته و گویا این احساس مسئولیت را «بی موقع» و در روز 18 تیر بروز داده و به همین سبب در خیابان، شکارش کرده اند . مرد جوانی که به عدالت جنسیتی باوری عمیق دارد و سعی می کند برابری خواهی را در جامعه مردسالار ایران متبلور سازد.
نمی خواهم از گروه پرشمار مردان برابری خواهی همچون «بهمن احمدی امویی»، «کیوان صمیمی»، «عبدالفتاح سلطانی»، «مسعود باستانی»، «احمد زیدآبادی»، «محمدعلی دادخواه» و یا «عبدالله مومنی» و... که امروز در زندان و تحت فشار بسر می برند سخن بگویم، مردانی که سعی می کنند برخلاف فرهنگ مردسالار مسلط بر جامعه رفتار کنند. به راستی سخن گفتن از فرزندان عبدالله مومنی دردناک است هنگامی که می شنویم آن ها از پس هفته ها بی خبری وقتی بالاخره اجازه ملاقات با پدرشان را می یابند، از دیدن چهره تخریب شده پدر، به وحشت می افتند و از ته دل گریه می کنند.
نمی خواهم از مهسا امرآبادی بگویم که چگونه مادرش را تهدید می کنند که چرا «شایعه کرده که دخترش باردار است» چون می دانم این هم بهانه ای است برای آن که خانواده مهسا را مانند دیگر خانواده های زندانیان سیاسی، به سکوت وادارند. به راستی چه فرقی می کند که مهسای جوان کودکی در رحم داشته باشد یا نداشته باشد. مهم «واقعیت» یا «شایعه» بارداری مهسا نیست، مهم آن است که این خانواده ها به هر بهانه و به هر دلیلی همراه با فرزندان شان تهدید می شوند و رنج می برند. آنان را با بهانه و بی بهانه می ترسانند و رنج می دهند تا لابد هنگامی که فرزندان شان از زندان بیرون می آیند به جای «کنترلی بیرونی» به «کنترلی درون خانوادگی» گرفتار شوند.
از صدها و صدها زندانی دیگر هم نمی خواهم سخن بگویم که «آیا مقابل دوربین صدا و سیما علیه عقاید انسانی خود اعتراف می کنند یا نمی کنند» (به راستی چه اهمیتی دارد که فیلم ها و نمایشنامه ها، آخرش چه می شود!) می خواهم از «سعیده کردی نژاد» بگویم، دختر جوان گمنامی که حتا عکسی از او وجود ندارد که لااقل بتوانم تصویر چهره واقعی او را کمی با تصاویر ذهنی ام عجین سازم. با سعیده کردی نژاد مانند ده ها زن زندانی نام ناآشنا، آشنایی ندارم اما به سبک و سیاق ژیلا بنی یعقوب می خواهم از او سخن بگویم چون می دانم که اگر بر دست و پای ژیلا بنی یعقوب زنجیر نبود حتما او نیز به پرداختن و گفتن از «دوست و آشناها» اکتفا نمی کرد و به دنبال «افراد غریبه» و گمنامی که هیچ حامی و آشنایی در پایتخت ندارند می گشت تا وظیفه روزنامه نگاری و تعهد اجتماعی اش را انجام دهد..
از سعیده کردی نژاد هیچ شناختی ندارم اما با اندک اطلاعاتی که پس از یک ماه و نیم که از بازداشت او در زندان اوین می گذرد متوجه شده ام که او از شهرستانی دور و از اعماق منطقه ای تفته و سوزان می آید که فرهنگ پدرسالاری و «قتل های ناموسی» در آن جا بیداد می کند، و از همین روست که نمی توانم از فکرش خلاصی بیابم. چراکه این دختر جوان در تصاویر ذهنی ام به نماد همه دختران جوان شهرستانی تبدیل شده که لابد از هزار توی مناسبات خشن پدرسالار جامعه، خود را اندکی بالا کشیده اند.
شنیده ام سعیده دانشجوی فوق لیسانس رشته اقتصاد در تهران است که از زاهدان آمده و در میان حجم وظایف تحصیلی اش، شیطنتی کرده و به امید روزها و سال های بهتر برای کشورش، به همراه دیگر دختران جوان همچون «زویا حسنی» (که گویی امروز در زندان است اما هیچ اطلاعی از او در دست نیست) به ستاد 88 حامیان میرحسین موسوی پیوسته است، جایی که لابد عقاید اصلاح طلبانه و روسری گل گلی «زهرا رهنورد» برایش یادآور طراوت و تغییر بوده است. این، همه آن چیزی است که از او می دانم لابد قلب مهربان سعیده و قلب همه دختران جوانی همچون او به اندک هوای تازه ای خوش و خرم بوده است، شادمان از اندک حضورشان در عرصه ای که همواره مردانه و متعلق به بزرگان و قدرت مداران است.
احتمالا سعیده به مانند هر انسان آزاده ای، تصویری غرورآمیز از چنین جسارتی داشته اما در یک چشم برهم زدن او را همراه با یک دنیا آرزو و نشاط اش در قوطی کوچک و تنگ اوین گرفتار کرده اند. سعیده ای که لابد با گذر از آن همه تنگناها و ممانعت هایی که از سوی محله و شهر و دیار (و مردان خانواده اش) داشته و توانسته برخلاف «داغ سرنوشتی که بر پیشانی اش» خورده است به جلو، به سوی آینده حرکت کند، این دفعه اما با «پدری» بزرگ تر و خشن تر روبرو شده تا «دختر جوان» را به سرنوشت محتوم و موروثی اش، بازگرداند و این کار را با داغ و درفش و زندان انجام داده اند.
شنیده ام، مادر سعیده از پس هزینه سفر به تهران برنمی آید و نمی تواند چنین هزینه سنگینی را به سبد خانواده تحمیل کند چون اندک امیدی هم ندارد که بتواند در پایتخت دخترش را ملاقات کند. از همین روست که این مادر غیرپایتخت نشین هر روز فقط اشک می ریزد و از سینه پر غصه اش آه بر می کشد.
شیوه نرم و مخملی مادربزرگ ها
من به عکس سعیده، به تمام عمر در پایتخت ایران زندگی کرده ام و به موهبت پایتخت نشینی، بخش کوچکی از آرزوهایم را توانسته ام در اندک فضای گل و گشاد این شهر بزرگ جولان بدهم، پس نمی توانم سختی ها و رنج دستیابی این دختر شجاع و با استقامت را تا رسیدن به این موقعیت، به راستی درک و لمس کنم اما می توانم بفهمم که حضور دخترانی جوان مانند سعیده که در مناطق پیرامونی و محروم کشور ـ و بی نصیب از امکانات موجود در پایتخت این جهان ایرانی ـ زندگی کرده اند اما آگاهی و تعهد اجتماعی خود را این چنین ارتقاء داده اند برای جنبش زنان چقدر غنیمت است و افتخارآفرین.
در عین حال این را نیز می دانم که صد سال است زنان پیشرو این مرز و بوم رنج و محنت کشیده، و همچنان دارند هزینه می پردازند تا نوه ها و نتیجه هایشان یعنی همین «سعیده کردی نژادها» بتوانند به داغ لعنت خورده بر پیشانی خود، پشت کنند و فراتر از «سرنوشت محتوم» حرکت کنند و آرزوی مشارکت در سرنوشت خود را در سر بپرورانند.
می دانم که بیش از یکصدسال پیش، زنانی همچون بی بی خانم استرآبادی ، طوبا آزموده، و... که با سختی بسیار و تحمل هزار قسم تحقیر و داغ و تهمت، مدارس دخترانه را در جامعه ما بنیاد گذاشتند (و این کار بزرگ را با شیوه های مسالمت آمیز و نرم و به اصطلاح «مخملی» انجام دادند)، رویای شان آن بوده که روزی «سعیده کردی نژادها» از اعماق منطقه ای سوخته و محروم و به رغم موانع رنگارنگ فرهنگی و عرفی، بتوانند روی پای خود بایستند، قامت راست کنند و به تحصیلات عالیه برسند و آنقدر آگاه و بالغ شوند که بخواهند در «تغییر مسالمت آمیزسرنوشت خود و جامعه شان» مشارکت جویند.
فکر می کنم «آقایان تیم کیفرخواست نویس امروز» که در مقابل دوربین صدا و سیما، مغرورند که دادگاه های یکصد نفری از متهمان مدافع تغییر را برگزار می کنند اگر در زمان بی بی خانم استرآبادی حاضر بودند، لابد بی بی خانم و طوبا خانم و... را هم به جرم «انقلاب نرم مخملی» متهم می کردند چون می دانیم که در آن ایام آنها و تاج السلطنه ها و برخی دیگر از زنان تحول خواه، از قضا کتاب های خواهران خود را که در «جهان غرب» نوشته شده بود می خواندند. گروهی از آنان که مبارزه برای تغییر را موضوعی مشترک میان همه زنان عالم می دانستند حتا به زنان مبارز انگلیسی تلگراف می زدند و خواهان پشتیبانی آنها از میارزات خود در مقابل استبداد حاکم بر ایران می شدند.
هر بار که کیفرخواست متهمان وقایع بعد از انتخابات را می خوانم براساس اتهامات ارائه شده در آن، بیشتر متقاعد می شوم که مردم سرزمین مان بیش از صد و پنجاه سال است که دارند «انقلاب مخملی» می کنند. به این دلیل ساده که تاریخ تمدن بشر بر اساس ارتباط فکری و مراوده های فرهنگی و تجربی انسان ها در سراسر جهان به وجود آمده و به شکوفایی رسیده است. برخلاف تصور کیفرخواست نویسان دادگاه انقلاب، ارتباط با فرهنگ «بیگانه» و دیگر تمدن ها اتفاقا باعث رشد و تعالی فرهنگ ها در همه کشورها بوده است.
احتمال می دهم که اگر «آقایان تیم کیفرخواست نویس امروز» در زمان مشروطیت می زیستند، به جای «تویتر» ، «فیس بوک» و «گوگل» و اینترنت، لابد دستگاه «تلگراف» را متهم به «کمک رسانی به انقلاب مخملی» در ایران می کردند و به جای «انگلیس»، لابد ترکیه (که آن زمان محل انتشار روزنامه های مشروطه خواهان بود) متهم به دخالت در امور داخلی کشور می شد.
از محتوای مغلوط متن کیفرخواست متوجه می شویم که «پارلمان» و «مجلس شورای اسلامی» و تفکیک قوا در ایران امروز، دستامد «انقلاب مخملی» پیشینیان مان بوده است و «دانشگاه و مدرسه ای» که امروز همین آقایان «تیم کیفرخواست نویس» از آن جا مدرک گرفته اند، حاصل «انقلاب مخملی» پیشکسوت هایی همچون رشدیه ها، بی بی خانم ها، طوبا آزموده ها، دولت آبادی ها و... بوده است.
اما پرسشی که در این میانه برایم بی پاسخ مانده این است که چگونه کسانی که به یمن انقلاب های مخملی پدر بزرگ ها و مادربزرگ هایشان در طول صد و پنجاه سال گذشته، هم اکنون «نماینده مجلس»، مصدر پست های دولتی، یا «رییس دانشگاه» و نظایر این موقعیت ها شده اند و از دستاوردهای «انقلاب های مخملی» پیشین، این گونه بی مهابا بهره می برند، امروز با «انقلاب مخملی» (بخوانید پیشرفت) در محدوده ای که نمی پسندند و با سلیقه شان منطبق نیست با چنین خشونت و قساوتی مقابله می کنند؟ خشونت هایی گاه چنان شنیع و غیر اخلاقی که شنیدن اخبار آن قلب هر انسانی را به درد می آورد.
جالب است که همین خشونت عنان گسیخته و رفتار سرکوبگرانه و تعرض های جنسی نسبت به زندانیان و روش های اعتراف گیری را با در اختیار گرفتن پیشرفته ترین تکنیک ها و «ابزارهای امنیتی جهان غرب» (بیگانگان) انجام می دهند.
به راستی آیا این کیفرخواست که علیه میلیون ها ایرانی معترض به نتایج انتخابات تدوین شده، و در دادگاه های فاقد وکیل و هیئت منصفه، قرائت می شود کیفرخواستی علیه تاریخ تمدن بشری و به خصوص علیه تاریخ بیداری ایرانیان نیست؟
Subscribe to:
Posts (Atom)