Saturday, October 24, 2009

Neda's mother speaks out

ندا شهید راه مردم است، نه شهید حکومت! / هاجر رستمی
سه شنبه 20 اكتبر 2009

هاجر رستمی، مادر ندا آقاسلطان در گفتگویی با صدای آمریکا، بار دیگر ادعای «دسیسه ی دشمنان» در مرگ دختر خود را رد کرد و تاکید کرد به هیچ وجه تحت پوشش بنیاد شهید حکومت ایران قرار نخواهد گرفت. او گفت ندا برای مملکت خود شهید شده است. وی در این گفتگو با اشاره به اظهارات مقامات حکومت که گفته اند اگر ثابت شود ندا آقاسلطان بر اثر دسیسه ی دشمن کشته شده باشد، خانواده ی وی تحت پوشش بنیاد شهید قرار می گیرد، گفت:
من تحت هیچ شرایطی قبول نمی کنم. چنین چیزی نیست که دسیسه باشد و بچه ی مرا کسی کشته باشد. من هیچ وقت تحت پوشش بنیاد شهید قرار نمی گیرم و نخواهم گرفت. ندا رفته برای مملکتش، ندا نرفته که برای ما درآمد ماهیانه درست کند. اگر این ها می گویند شهید شده روی سنگ قبر او مردم آمدند با رنگ سرخ نوشتند شهید، چرا پس می روند کلمه ی شهید را پاک می کنند؟
او با رد ادعاهای حکومت در مورد مشکوک بودن قتل ندا افزود: ندا مثل سهراب و اشکان و مثل بقیه ی بچه ها مرده. هر طور که آن بچه ها کشته شدند، ندای من هم همان طور کشته شد. هیچ دسیسه ای در کار نیست. ندا مثل بچه های دیگر مرده است و هیچ فرقی نمی کند. ندا فرار کرد آمد توی کوچه سوار ماشین بشود، ماشینش هم توی فاصله ی ۲۶ قدمی آن جایی بود که افتاد، آمد سوار شود، تیر زدند و او را کشتند.
وی تصریح کرد حاضر نخواهد شد تحت پوشش بنیاد شهید قرار گیرد: اگر دنیا را به من بدهند، من هیچ وقت قبول نمی کنم. دنبا برای من برابری با یک موی ندا را نمی کند. اصلا نمی توانم چنین چیزی را قبول کنم. ندا رفته، با پول و درآمد ماهیانه هیچ چیزی قابل جبران نیست. من فقط می خواهم قاتل پیدا شود و به سزای اعمالش برسد. مهم این است که دختر من ندا پیش خدا مقام پیدا کرد و پیش مردم ایران و دنیا مقام پیدا کرد. برای من این مهم است. از این که جایی ثبت بشود ندا شهید شده است برای من اصلا ارزش ندارد و من هرگز زیر بار این نمی روم که اسم ندا جایی به عنوان شهید ثبت شود.
برگرفته از :
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com

Thursday, October 22, 2009

Your life in on sale!

Humans' life in Iran is on sale. If you murder someone, you will not be automatically tried and sentenced according to your crime. You will be sentenced to death in most cases. But it doesn't mean you are going to be executed according to the sentence received. Your life can be spared and you will be free if you can negotiate with the family of the victim and they accept the Dieh(blood money) and you have the means to pay them. This means those who don't have the money will be hanged. At present and with the accelaration of executions in Iran, prisoners on the death row who are unable to pay the Dieh are in a marathon to collect it through appeals and public donations. The following appeal was sent by Mohammed Mostafaie, a criminal lawyer who takes up the cases of the juvenille or those who cannot pay legal expenses urging the public to pay 2 million tomans, equivalant of £ 130,000 to save 4 persons from hanging. It is a desperate appeal and we must do something about it. But more than that and more important than that we must campaign to stop the death penalty altogether. Only then a fair trial of those who have committed a crime would be possible because the legal system would act fairly and sentence the accused according to the crime. Execution, or buying it off will not diminish crimes in any society. We must have a fair legal system where the murderer recieves a fair sentence according to the crime but not executed.
فراخوان استمداد یک وکیل برای نجات جان جوانان در معرض اعدام
محمد مصطفایی، وکیل دادگستری و فعال حقوق بشر در ایران که وکالت بسیاری از نوجوانان در معرض اعدام را بر عهده دارد، طی فراخوانی خواستار مساعدت‌های مالی مردم ایران برای جلوگیری از اعدام نوجوانان و پرداخت دیه به اولیای دم مقتولان گردید. متن این فراخوان که در وبلاگ شخصی این وکیل منتشر شده به شرح زیر است:
هرگز باور نمی کردم که بهنود شجاعی اعدام شود. چرا که اولیاءدم مقتول در حضور تعدادی از هنرمندان، گذشت خود را اعلام کرده و در جلسه ای محرمانه اعلام نمودند که خواهان دیه هستند. چون خانواده بهنود فاقد بضاعت مالی بوده و توان پرداخت دیه را نداشتند چند نفر از هنرمندان مبادرت به افتتاح حسابی جهت جمع آوری دیه نمودند. پس از افتتاح حساب با فراخوانی عمومی به ذکر نام بهنود شجای پرداخته و در نشریات نیز متشر گردید. اولیاءدم با شنیدن این موضوع و اعلام نام بهنود شجاعی ناراحت شده و از گذشت خود عدول کردند. هر چند عدول آنها قابل پذیرش نبود ولی دادخواهیمان به هیچ جا نرسید و بهنود در تاریخ 19/7/1388 به پای چوبه دار رفته و اعدام شد.در حال حاضر چندین نفر از موکلینم که در کمتر از 18 سال مرتکب جرم شده بودند در انتظار اجرای حکم قصاص نفس هستند آنان نیاز شدید به جمع آوری مبلغی به عنوان دیه دارند که با پرداخت دیه می توان از اولیاءدم رضایت گرفت. اما ذکر نام موکلینم به دلیل ایجاد حساسیت برای خانواده اولیاءدم ممکن نبوده و پس از جمع آوری دیه و اخذ رضایت اعلام خواهد شد.به همین منظور و اینکه در راستای اخذ رضایت از اولیاءدم، نیاز به وجوهی به صورت نقد است تا بتوان در لحظه گذشت از قصاص به اولیاءدم پرداخت نمود ناچار شدم حسابی به همین منظور افتتاح نمایم تا صرفا صندوقی باشد برای حمایت از کودکان و نجات جان افرادی که در کمتر از 18 سال مرتکب جرم شده اند. ناچار بودنم به این علت است که هیچ انجمن یا نهادی که مورد اطمینانم باشد نیافتم.وجوه اهدایی خود را به حساب سیبای بانک ملی ایران شعبه میدان سید جمال الدین اسدآبادی تحت شماره 0205327104006 واریز و به دیگر دوستانتان اعلام کنید. اگر در خارج از کشور اقامت دارید می توانید به صورت گروهی توسط یک شخص مورد اطمینان مبادرت به جمع آوری دیه کرده، و از طریق صرافیها به حساب فوق الذکر واریز کنید.در صورتی که مبلغی حدود دویست میلیون تومان جمع آوری شود می توان به زودی سه یا چهار نفر از نوجوانان را از مرگ نجات داد.صمیمانه از اطمینانی که به حقیر می نمایید سپاسگذارم. بدیهی است مبالغ جمع آوری شده و مبالغ پرداختی به اولیاءدم مقتولین در آخر هر ماه محاسبه و در وبلاگ شخصی ام www.mohegh.blogfa.com منتشر و به نظر گرامیتان خواهد رسید.با تشکر فراوانمحمد مصطفایی وکیل بسیاری از نوجوانان در معرض اعدام091212125905-88602503 دفتر حقوقی حامیان

Saturday, October 17, 2009

Stop Executions

شنبه 25 مهر ماه سال 1388
صدور احکام مرگ را متوقف کنید!
اطلاعیه۱۱ تشکل مدنی ایرانی در اروپا صدور احکام مرگ را متوقف کنید! داود فردبچه میر اردبیلی" که در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ماه سال جاری بازداشت شده بود، از زندان اوین به شعبه ۲٨ دادگاه انقلاب منتقل و حکم اعدام به وی ابلاغ شد. این پنجمین حکم اعدام است که توسط دادگاه‏های انقلاب صادر شده است. چهار تن از فعالین سیاسی به نام‏های آرش رحمان پور، ناصر عبدالحسینی، محمدرضا علی‌زمانی و حامد روحی نژاد در روزهای گذشته به مرگ محکوم شده‏اند. محکومین به اعدام با وجود اینکه پیش از انتخابات بازداشت شده بودند، در دادگاه رسیدگی به بازداشت شدگان پس از انتخابات محاکمه شدند. آنها از داشتن وکیل مدافع محروم بودند.به نوشته‌ روزنامه‌ اعتماد، سه تن از نمایندگان مجلس پس از دیداری که روز یکشنبه‌ گذشته (۱۹ مهر) با مقام‌های قوه‌ قضاییه داشتند، گفته‌اند: "عزم دستگاه قضایی برای اعدام چهار تن از متهمان اغتشاشات اخیر جدی است".ما به عنوان تشکل های مدنی ایرانیان در اروپا، مجازات اعدام را نیز عملی جنایتکارانه، ضدبشری و قتل عمد می دانیم که حق حیات و زیست انسان را نقض می کند. از اینرو با مجازات اعدام به هر بهانه ای و تحت هر عنوان و توجیهی مخالف هستیم و برای لغو آن با تمام نیرو مبارزه می کنیم.ما امضاکنندگان، به شدت نگران اعدام این پنج تن فعال سیاسی می باشیم و از قوه قضائیه می‏خواهیم که صدور احکام مرگ را متوقف کند.آدینه ۲۴ مهر ۱۳۸۸- ۱۶ اکتبر ۲۰۰۹آدرس تماس: iranianbelgique@yahoo.frاسامی امضاکنندگان:کمیته حمایت از حقوق بشر در ایران-کلن- آلمان گروه ندای مادران- بلژیک انجمن فرهنگی و حقوق بشری بیان- بلژیک شبکه فرهنگی ایرانیان اروپاپلاتفرم سازمان های پناهندگی ایرانیان در هلندکانون مدافعان حقوق بشر در ایران- بلژیک فدراسیون اروپرسکانون ره آورد- آخن- آلمان جمعیت دفاه از جبهه جمهوری و دمکراسی در ایران- بلژیکمرکز فرهنگی پرسپولیس- بلژیک انجمن ایرانیان- هلند

Stop Execution of juveniles and political prisoners!

Rouhi Shafii

The Iranian government has accelerated its reign of executions despite international condmentations. Two categories of prisoners are at the immidiate risk of execution: a number of people who were detained before or after the presidential elections in June 2009 and the juveniles who have commited murder and were sentenced to death while under the age of 18. At the moment 5 of the many political prisoners have recieved the death penalty by the courts. They were tried without the presence of a lawyer. One of the prisoners who is very ill and was detained months before the elections is accused of participating in the demonstrations and acting against national security.
The execution of juveniles has also accelarated. At the moment three juveniles are at immidiate risk of hanging. Last week, Behnood Shojaie was hanged in Evin prison despite the efforts of human rights activists as well as other personalities and the family of Behnoud. The hanging was carried out not by an executioner but by the parents of the victim, Ehsan. Ehsan's mother and father pulled the stool from under Behnood's feet to let him perform the dance of death in front of the bewildered crowd who gathered outside the prison to protest against the hanging. Ever since, I have been wondering how a woman, a mother, though in mourning for the loss of her son would be so brutally brain-washed to be able to act as executioner and kill another person, though the murderer of her son? How can that be possible? Who is responsible for the institutionalisation of such brutality and violence that has plagued the Iranian society in recent decades? Ehsan's mother announced that she is now free of grief and sleeps happily after she killed Behnood! How can that be possible? What goes on in our society needs a thorough and complete research on the sychological and sociological aspects of the concept of revenge, retribution (Quesas) verses forgiveness and mercy. As Iranians we need to look into these terms and how they have been applied in recent decades in our society. From the onset, the Islamic regime brought with it the vocubulary and the culture of death and retribution. It manifested these concepts in the early days of the revolution by executing without trial or summararily trials of those who were in charge in the previous regime.
We Iranians are in part to be blamed for closing our eyes from the onset to those brutalities. We share the responsiblity of contributing and the institutionalisation of violence in our country. It is now up to us to deal with this spiral malice and eradicate it from the root. It is not an easy task. Violence is constituted in the fabric of the Islamic regime and many, who today have recognised the symptoms and distanced themselves from it and even joined the opposition were involved in acts of violence themselves or the least kept their silence about it. These are the people who primarily bear the responsibility to talk about their experiences and criticise their role as the functioneries of the regime. We, as members of the civil society in any category and position, inside or outside Iran have a duty and responsibility not to keep our silence for a moment and accelarate our efforts by campaigning against the detention of peaceful demonstrators, political activists, writers, journalists and memebers of the civil society, by condemning torture in prisons in all forms and shape, forced confessions under torture and above all the death penalty in its universality and by getting the attention of the international community especially human rights organisation. To eradicate the legacy of three decades of violence against the people especially with the participation of a group of those people which goes into the wider society is not an easy task. We are at the begining of a long stretch of road which will eventually end to the victory of light against darkness and knwoledge against ignorance.

Sunday, October 4, 2009

Satiagraha/the force of truth

دوستان در برنامه ای از زندگی مها تما گاندی رهبر مبارزات هند بر ضد استعمار و براي استقلال هند گزارشگر به جمله بالا اشاره کرد که مایه و زير بناي فلسفي گاندی در مبارزه بود. میدانید که گاندی مخالف خشونت بود و یکی از نقاط قدرت او هم رد خشونت و مبارزه از راههای مسالمت اميز بود. "ساتیاگراها" به معنای نیرو یا قدرت واقعیت است یعنی که او اعتقاد داشت به واقعیت میارزه ای که به پیش میبرد و انکه این مبارزه نه از راههای خشونت امیز که با شکافتن واقعیتهای موجود و با استفاده از روشهای صلح اميزارام به پیش رود
کمی فکر کنیم، ما به ان میزان از شعوز اجتماعی رسیده ایم و توان انرا داریم که بیکباره و براي همیشه خشونت عجین شده در فرهنگ اسلامی-ایرانی-خاورمیانه ای و شرقی را در همه ابعاد شناسائی کنیم و با اگاهی به انکه اين بار، یعني در این دور مبارزه با دشمن خانگی که از بطن ما و زاده ما و پرورده دامن ماست ،با کاربرد اگاهانه روشهای
مسالمت امیز و ارام، ارام از زندگی خود خشونت سیاسي و فرهنگی و اجتماعی زا بزدائیم. ما باید با استفاده از این اگاهي برای زدودن کلمات خشونت امیز از کتب درسی و ادبیات فارسی، در بعدی کوچک اما عميق، براي از میان بردن مبارزات خشونت امیز خياباني در بعدي بزرکتر، برای از میان بردن خشونت های خانوادگی، خشونت پدر بر فرزند و یا همسر، کارفرما بر کارگر و کارمند، ارباب بر رعیت، رهبر سياسی بر ملتي که او را انتخاب کرده است، بر خشونتهای ثبت شده در متون حقوقی و قضائی و سیاسی که پیامد انها حبس و شکنجه و اعدام است مبارزه کنیم.
کار ما کاری سترگ است. انرا دست کم نگیرید. ایران ما که به فرهنگ چندین هزار ساله اش مینازیم سرزمین اعدامها و کشتارها و از سر کشته ها مناره درست کردن و از شانه زندانیان طناب رد کردن و خانواده شاهانی است که چشم همه اولاد ذکور خود را کور میکردند تا بینائی نباشد که ادعاي سلطنت کند.
اگر در این هفته برای لغو مجازات اعدام تلاش میکنیم هفته ها و ماهها و سالهای زیادی را باید سپری کنیم تا کسي به تماشای سنگسار نرود و جلادی در شهر يافت نشود تا طناب به گردن زندانی اندازد و تجاوزگري یافت نشود تا با دختران و پسران ما انچنان کند.
کار طولانی و زیادی در پیش داریم عزیزان

اما از یاد نبریم که به اگاهی رسیده ایم، یعني در نیمی از راهیم . این خود جای بسي خوشحالیست.
روحی

Friday, October 2, 2009

درخواستی خاضعانه، از تمام زنان ایران‌زمین

شهلا لاهیجی
زنانِ سرزمینِ ما، بارِ دیگر شاهدِ بحرانی عظیم و فشاری خردکننده در کشورشان هستند؛ بحران و فشاری که هر روز و هر ساعت و هر لحظه زیرِ پوستِ جامعه‌ی ما احساس می‌شود. در برآشفتگی و درهم‌ریختگیِ ناشی از خشونت‌هایِ بی‌حدومرزِ اعمال‌شده، بی‌شک هم‌چون همیشه‌ی تاریخ، زنان اند که بیش‌ترین هزینه‌پردازانِ امروز و فردایِ آن خواهند بود؛ چه خود آماجِ این خشونت باشند و چه بر پدران، همسران و فرزندان‌شان آوار شود.
آن‌چه در جامعه‌ی امروز شاهدِ آن هستیم جوِ خشونتی است معلق در فضایی به پهنایِ ایران، ناشی از مواجهه با خشونتی افسارگسیخته و عریان، خشونتی که از اعماقِ روابطِ اجتماعی و فرهنگِ سیاسیِ جامعه‌ی ما بیرون آمد. هر چند این خشونت ظرفِ یک روز سراسرِ ایران را در نوردید و همگان را بهت‌زده کرد اما باید بپذیریم که بذرِ این خشونت یک‌شبه کاشته نشد و رشد نکرد بلکه نشانه‌ی ریشه‌هایِ ویرانگر و گسترش‌یابنده‌ی خشونتِ پنهان و آشکار در گستره‌ی جامعه‌ای است که سال‌هاست در برابرِ «خشونت علیه شهروندانِ خود» سکوت کرده است.
امروز ما مردمِ این سرزمین این پرسش و چالش را پیشِ رو داریم که چه شد و چگونه شد که فرزندانِ این آب و خاک، دختران و پسران بی‌گناهِ ما، با خشونتی چنین عریان و غیرانسانی جان باختند یا به بند کشیده شدند. هر چند گفته می‌شود از این پس «جوانانِ نسل دومِ ایرانیانِ مهاجر» بیش از پیش به «ملت»شان و «ملیت»شان خواهند بالید و سرفرازتر از پیش در دیارِ میزبانان خویش گردن افراشته می‌دارند اما ما زنان ایرانی در درونِ ایران کراهتِ خشونتی را که در برابرِ چشم‌مان رخ نمود، نمی‌توانیم با چنین افتخاری بپوشانیم.
این کنش و خشونتِ افسارگسیخته‌ی درپیِ‌آن، از کره‌ی ماه بر ما نازل نشد بلکه توسطِ مردمِ همین سرزمین و از دلِ همین جامعه بروز کرد و گسترش یافت. و این بی‌شک دردودملِ ناشی از سکوت جامعه دربرابرِ خشونت‌های روزمره و غیرانسانی‌ای بود که امروز این‌گونه هیبت زشت و کریهِ خود را در برابرِ دیدِ همگان نهاده است. ما زنان در بهت و ناباوری از خود می‌پرسیم چه عوامل و دلایلی موجب شد از اعماقِ فرهنگ و زندگیِ اجتماعی ملتی کهنسال که در تاریخِ دیرسال‌اش به تعامل و تساهل شهره‌ی جهان بوده، چنین خشونت سهمگین و باورنکردنی سر بر آورد؟
بی‌شک مسئولیتِ بروزِ چنین فجایع دردناک و ضدانسانی‌ای متوجه عاملان و آمران آن است اما آیا واقعا خودِ ما مردم بی‌تقصیریم؟ آیا بخشی از ظهور و بازتولیدِ ریشه‌هایِ چنین خشونتی متوجهِ سکوت و بی‌تفاوتی و بی‌مسئولیتیِ تک‌تکِ ما مردم نیست؟ ما ملتی که در طولِ دهه‌هایِ گذشته در برابرِ خشونت‌هایِ ریزودرشت که در جامعه اتفاق افتاد غالباً بی‌تفاوت ماندیم. ما ملتی که در برابرِ اندیشه‌هایِ قهرآمیز در فرهنگِ سیاسی‌مان که به طورِمداوم از طریق رسانه‌های تصویری و نوشتاری تحتِ نفوذِ «قدرت» مدام خصومت و تضاد و حتا جنگ را (جنگِ تمدن‌ها، جنگِ ادیان، جنگِ ایدئولوژی‌ها) تزریق می‌کرد، سکوت و گاه همراهی کردیم.
ما مردمی که اغلبِ اوقات «قصاصِ نفس» را ارج نهادیم و هنگامِ اعدامِ مجرمان در ملاءعام کودکان‌مان را به تماشا بردیم. ما ملتی که «مسالمت‌جویی» و «مدارا» در برابرِ «دشمن» و «رقیب» (بیگانه، حاکمیت، اوپوزیسیون) را به تمسخر گرفتیم و «مبارزه» با رقیب تا حذفِ او را به هر قیمت تشویق کردیم. ما ملتی که اسطوره‌هایِ «برادرکشی و فرزندکشی» در فرهنگ‌مان را ناخواسته تداوم دادیم و گاه تقدیس کردیم و روش‌هایِ پدرسالارانه‌ی «هدف وسیله را توجیه می‌کند» را تحتِ پوششِ ایدئولوژی و مرام خاص سیاسی‌مان توجیه و تبلیغ کردیم.
ما ملتی که اجازه دادیم دخترکان سیزده‌ساله‌مان با جوازِ ازدواج موردِ تجاوز قرار گیرند و ندانستیم که چنین مجوزهایی می‌تواند فرهنگی را بیافریند که مردان‌اش به خود حق دهند به زنان و دخترکان معترض، تنها، به جرمِ تفاوت اندیشه و نظر [. . .] کنند و خشونت ورزند.
ما مردمانی که در برابرِ ظلم و خشونت‌هایی که در پناهِ به‌ظاهر «امنِ» خانواده بر زنان و دختران اعمال می‌شد و تنها بخشی از آن را در صفحاتِ حوادث مطبوعات به عنوانِ «داستان‌هایِ هیجان‌انگیز» می‌خواندیم، فریادِ وامصیبتا سر ندادیم، باید می‌دانستیم که وقتی در کوچک‌ترین واحدِ اجتماعی یعنی خانواده، چنین فجایعی ازسویِ بستگان (آن هم با مجوزِ قانون و در سکوت و بی‌تفاوتی) بر زنان روا می‌شود، می‌تواند در خیابان و به دستِ غریبه‌ها نیز بر دختران و پسران روا گردد.
ما مردم که دختری بی‌پناه را در پنجه‌ی اقتدارِ «ولیِ قهری» تنها گذاشتیم تا تحتِ پوشش و با مجوزِ دفاع از ناموس و شرف و بی‌ترس از قانون، بی‌رحمانه گردن نازک‌اش را به تیغ بسپارد و جانِ نازنین‌اش را بستاند یا در دخمه‌ای برایِ سالیان به بند بکشد، باید می‌دانستیم که روزی‌روزگاری پدرسالاران که خود را مالکِ ملک و فرزندانِ کشورشان می‌دانند، به‌راحتی می‌توانند هرخشونتی را به شهروندان کشور روا و قانونی بدانند. ما ملتی که انقلابی را با هدفِ آزادی و حقوقِ شهروندان و رفعِ تبعیض در همه‌ی سطوح جامعه، جانانه به ثمر رساندیم، بابي تفاوتي هايمان اگرنه گناهكاردست كم اهمال كاريم.
اما ما زنان این سرزمین در تمام این سال‌ها چه در قالب قربانی مستقیم و چه به عنوان مادر، دختر، همسر و خواهر، این خشونت‌ها را با پوست و گوشتِ خود حس و تجربه کرده و می‌کنیم و هم‌چنین بوی مشمئزکننده و خطرناکِ «فجایعی که ممکن است در راه باشد» را با وحشت و نگرانی به مشام می‌کشیم. زیرا در زندگی روزمره‌ی خود تأثیرِ مخرب و ویرانگر و چندوجهیِ خشونت را در یافته و حس می‌کنیم که رویدادهایِ خشونت‌بارِ اخیر چه بسا تا سال‌هایِ متمادی و حتا بر نسل‌ها تأثیرِ ویران‌کننده‌اش را خواهد گذاشت.
بر همین اساس معتقدیم تا این خشونت‌ها در فضایِ عمومیِ جامعه و در محیطی آرام و عاری از کین‌توزی بررسی نشود، نمی‌توان به آینده و حتا بقایِ سرزمین‌مان امیدوار بود. ما به تجربه دریافته‌ایم خشونت را نمی‌توان با خشونت از میان برد. خشونت به مفهومِ عامِ آن؛ از خشونتِ فیزیکی گرفته تا کلامی و حتا موضع‌گیری‌هایِ سیاسی. به همین دلیل سال‌ها تلاش کرده ایم «صدایی»، «اعتراضی» و فریادی باشیم در برابرِ خشونت و ظلم علیهِ زنان زیرا با تجربه‌ی مشترک با خواهران‌مان در سراسرِ جهان در یافته ایم، جامعه‌ای که بیاموزد خشونت علیهِ زنان را متوقف سازد، بی‌شک خشونت را در همه‌ی اشکال‌اش مهار کرده است.
زنان این مرز و بوم (خسته از درگیری‌هایِ بی‌پایان) به این واقعیت دست یافته اند که مسئولیت بزرگی برایِ کاهشِ خشونت‌ها بر عهده دارند. مادران، همسران، دختران و خواهرانِ شما امروز و طبقه‌ی خود می‌دانند که همگان را به چاره‌جویی‌های اساسی برایِ مهار خشونت ویرانگر نهفته در بطنِ جامعه فرا خوانند و خشونتی که بی‌شک زندگی زنان و کودکان را بیش از دیگران به مخاطره خواهد افکند.
نیک می‌دانیم که موفقیت در این کارزار نیازمندِ عزمِ همگان است. عزمی که باید از رأس تا قاعده‌ی هرم جامعه را در بر گیرد. ازهمین‌رو خطاب به همگان در هر سو که ایستاده اند و همه‌ی طرفینِ دعوا در نهایتِ تواضع یادآور می‌شویم با توجه به اتفاقات مصیبت‌بار و هولناکی که در کشورمان رخ داده است، امروز وقتِ آن است که به جایِ سبقت و شتاب به قصدِ «پیروزی بر رقیب»، «انتقام‌گیری» یا حذفِ یکدیگر لحظه‌ای تأمل کنیم و فارغ از دیدگاه‌هایِ سیاسی و جناحی از وجدان خود سؤال کنیم که چه شد، چنین فجایعِ عظیم و
جبران‌ناپذیری در جامعه‌ی ما رخ داد؟ صادقانه از خود بپرسیم «سهمِ ما» در بروزِ این خشونت‌ها تا چه اندازه بوده است.و این پیام را به قدرت‌مندان که آنان نیز فرزندانِ مادرانی هستند، برسانیم که تاریخ ثابت کرده است که هیچ «قدرتی» نمی‌تواند با دست‌هایِ آلوده به خونِ بی‌گناهان حتا برایِ خود «عافیت و عاقبتِ خوش» تدارک ببیند، چه رسد برایِ جامعه و آحادِ مردم. همه‌ی زنان از هر طیف، جناح و گروهی باید بکوشند تا از فاجعه‌ای که پیش آمد پلی برایِ تداومِ زندگی و کاهشِ خشونت در جامعه‌مان بسازند، پس نیازداریم همگی‌مان برایِ یافتنِ راه‌حل‌هایِ مسئولانه در فضایی غیرِخشونت‌آمیز تلاش کنیم. لذا ناگزیریم دندانِ صبر بر جگرِ خونین بگذاریم، صبور باشیم و بدونِ خط‌ونشان‌کشیدن‌هایِ معمول با یکدیگر و با مردمان به گفت‌وگو بپردازیم. گفت‌وگو بدون پراکنش کینه و تنفر تنها راه شفایِ جامعه‌ای است که همه را از صدر تا ذیل قربانیِ بیماریِ مهلک خشونت کرده است.
روشن است که گام اول، تلاش برایِ آزادیِ هرچه‌سریع‌ترِ تمامیِ زندانیان وقایعِ اخیر است. باید همگی دست در دستِ هم نهیم و همه‌ی راه‌هایِ ممکن را فعال سازیم تا هرچه زودتر این عزیزان آزاد شوند و به آغوشِ خانواده‌هایِ خود باز گردند. پس دست به دستِ هم دهیم و با تشکیلِ ائتلافی زنانه از همه‌ی توان زنان و نهادهایِ مردمی و حتا رسمی بهره گیریم تا موجی نیرومند علیهِ خشونت به وجود آوریم. شاید این «قدرتِ زنانه» بتواند در جهتِ ایجادِ فضای گفت‌وگو در تمامِ سطوحِ گوناگونِ جامعه برایِ ترمیمِ این شبکه‌ی ملتهب و خشونت‌دیده یاری رساند. وقایعِ ماه‌هایِ اخیر نشان داد که مردم ما تا چه اندازه توان اعتراض مسالمت‌آمیز در بیان خواسته‌های خود دارند و چگونه در آرام‌ترین شکلِ ممکن کم‌ترین و قانونی‌ترین حقوقِ مدنیِ خود را در چارچوبِ قوانین نظام و حقوقی که برای آنان پیش‌بینی شده بود، طلب کردند و حق نبود با این ملتِ بزرگ و قانون‌گرا، چنین خشونت‌آمیز و خارج از قانون رفتار شود.
ما همه در یک سرزمین با جغرافیای واحد زندگی می‌کنیم. ازاین‌رو باید فرا گیریم که هر نوع «منازعه»، «رقابت»، «پیش‌بردِ منافعِ فردی و جمعی»مان و هر نوع «تغییری» را در فضایی اخلاقی، انسانی و به دور از خشونت پیش بریم وگرنه جامعه‌ای بیمار خواهیم داشت که در آینده به سقوطِ کاملِ ارزش‌هایِ انسانی و اخلاقی و تمدنی خواهد انجامید و آحادِ آن (اگر هنوز باقی باشند) به زیرِپانهادن تمامیِ معیارهایِ انسانی و اخلاقی برایِ رسیدن به اهداف‌شان تن خواهند داد.
برگرفته از: مدرسه فیمینیستی